سیری در زندگی و زمانه شهید ابراهیمی؛
شهید «یداله ابراهیمی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او به همسرش می‌گوید: «می‌خواهم بروم اگر شهید یا جانباز شدم و هر كاری كه در جبهه انجام می‌دهم ثوابش برای شما است زیرا شما هم در منزل مشغول هستید و وظیفه سنگینی دارید.»

زندگی


به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «یداله ابراهیمی» که نام پدرش اكبر است در سال 1335 در میان خانواده‌ای مذهبی و مؤمن و همچنین زحمت‌كش در هشترود دیده به جهان گشود. او كودكی را زیر سایه والدین می‌گذراند و تحصیلات خود را تا پنجم می‌خواند و در كارها به پدر كمك می‌نماید و او را تا آنجا كه می‌تواند همراهی می‌نماید و تك فرزند خانواده است.

 نور امید و آرزوها را در دل پدر و مادر روشن می‌نماید و فرزند خلفی برای خانواده است. در زمان اوج‌گیری فعالیت‌های ضدرژیم پهلوی، او حضور فعالانه‌ای داشتند و به مخالفت با رژیم برخواستند و در تظاهرات‌ها شركت داشتند و دوش به دوش مردم و به همراه چند تن از دوستان در تظاهرات‌ها شركت داشتند. او دوش به دوش مردم و به همراه چند تن از دوستان در حكومت نظامی‌ها حضور فعالانه‌ای داشت و زمانی كه امام خمینی (ره) به ایران تشریف آوردند، یداله به همراه یكی از دوستانش سه روز زود به استقبال گرم امام رفتند تا به همراه ملت عزیز و وحدتی كه در سایه رهبری به‌دست آمده بود حفظ كنند و هرچه بیشتر آن را تداوم بخشند.

او در سال 53 سنت حسنه ازدواج را به‌جا آورد و حاصل این ازدواج 2 فرزند است كه به یادگار مانده است تا هم‎‌‌پا و همراه مادر مهربانشان سختی‌های زندگی را متحمل شوند و مادر را در روزهای سخت و دشوار همراهی نمایند. وی دارای یک دختر و یک پسر است. او بعد از تشكیل ارگان مقدس و الهی بسیج در بسیج عضو می‌شوند و در كار تعمیرگاه ماشین در قسمت نقاشی مشغول بود و شغلشان نقاشی ماشین بود و از این راه تأمین معاش می‌کرد.

با شروع جنگ تحمیلی 3 ماه آموزش را دیده و از پادگان شهید بهشتی اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل شتافتند. فرزند بزرگشان در سال 57 متولد شد و پدر نام او را زهرا نامید و زمان اعزام به همسر سفارش دخترش را می‌ کرد و همسر را به فاطمه زهرا قسم دادند كه زهرا را هیچگاه نزن و مبادا به صورتش بزنی! تو را به خدا به صورتش نزن! من از زهرا می‌گذرم و عشقی كه از او (دخترم) در قلبم دارم زیر پا می‌گذارم و به خاطر دینم، ایمانم و اسلام از زهرا دل می‌كنم تا از دیگر خواهرها و مادرهای دینی‌ام حفاظت كنم. او به من (همسر خود) می‌گفتند: چرا در یك خانه بیكار نشسته‌ای؟! برو كارهایی كه از عهده‌اش برمی‌آیی برای پشت جبهه انجام بده.

بعد از شهادتش، گفته‌اش در ذهنم ماند و كمك‌های پشت جبهه از قبیل بافتن جوراب و شال و ... انجام می‌دادم.

همسرش می‌گوید: «با وجود آنكه در كرج غریب بودم و آشنایی نداشتم با رفتن او مخالفت نمی‌کردم و تنهاییم مانع رفتنش نشد و زمانی كه می‌خواستند بروند شهید گفتند: می‌خواهم بروم اگر شهید شدم و یا جانباز و هر كاری كه در جبهه انجام می‌دهم ثوابش برای شما، زیرا شما هم در منزل مشغول هستید و وظیفه سنگینی دارید.

با فراگیری هر چه بیشتر درس ایثار و شجاعت در صحنه‌های جنگ به امید پیوستن به لقاء بود که یكی از دوستانش زخمی می‌شود (تیر به دستش خورده بود). او را برمی‌گرداند. پشت جبهه و مسافت زیادی با او می‌آید و می‌گوید: تو برو بعد از این اتفاق 3 روز دوستان از شهید بی‌اطلاع می‌شوند تا اینكه روز سوم، چهارم داخل چادر می‌شود. همسنگران و دوستانش به او می‌گویند: ما فكر می‌كردیم شما شهید شده‌اید. او می‌گوید: نه شهید نشده‌ام با عده‌ای از رزمندگان سنگر درست می‌كردیم. آنها به كمك احتیاج داشتند و شهدا را به عقب برمی‌گرداندیم. آخرین مسؤولیتش راننده آمبولانس بود. بعد از صحبت به دوستانش می‌گوید: من می‌روم وضو بگیرم. صابونی را از یكی از دوستان قرض می‌گیرد و می‌گوید: بعداً برمی‌گردانم و دوستش می‌گوید: اینجا برابری است و مال همه است. تنها برای شخص من نیست. همین كه می‌خواهد به طرف تانكر برود نزدیك چادر مهمات هواپیمای عراقی بمباران می‌كند و همانجا به آرزوی دیرینه خود دست می‌یابد و شربت شهادت را می‌نوشد و به ملاقات پروردگار می‌شتابد. در منطقه سومار عملیات مسلم‌ابن عقیل به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید و تا كنون مفقودالپیکر است.»

همچنین همسرش بیان می‌کند: «چندماهی از او اطلاعی نداشتم. به بنیادشهید مراجعه کردم و نگفتم: همسر او هستم. گفتم: همسایه آنها هستم و نسبت فامیلی با هم داریم، می‌خواهم خبری از او برای خانواده‌اش ببرم. گفتند: ساكش را می‌شناسی؟ گفتم: بله موقع رفتن و خداحافظی ساكش را دیدم. بعد ازمدتی درب انبار را باز كردند. دیدم روی ساك‌ها پر خاك و خون است. دیگر طاقت نیاوردم اشكهایم سرازیر شد. از گریه‌های بی‌امانم اطرافیان تعجب كردند. به آنها گفتم: من همسایه آنها نیستم. من به دنبال ساك همسرم هستم و می‌خواهم از او اطلاعی پیدا كنم. كیف كوچكی داخل ساك بود. کیف را گرفتم عكس بچه‌هایم داخل آن است یا نه زیرا عكس فرزندانمان را به همراه خود برده بود. بعد از چند روز از طرف سپاه آمدند و گفتند: همسرتان مفقود است ولی سال اول اجازه ختم گرفتن ندادند و بعد از آن ختم می‌گیریم و 3 نفر كه آنجا بودند شهادت دادند.

مگر می‌شود كسی از شهدا مزارش گمنام باشد و آن وقت مادرش زهرای مرضیه(س) بر جسم پاك او روضه نخواند و بر او نگرید.

برای دخترش نذر كرده بودم. گفت: ان‌شاءالله زهرا را به مشهد ببریم. نذر و دین بر گردنم نماند و بعد از اعزام می‌شدم. جبهه مادرش اعتراض كرد و گفت: چرا این حرف را می‌زنی مگر دیگر برنمی‌گردی؟ او گفت: یك روز به دنیا آمده‌ایم و یك روز هم باید برویم چه بهتر كه در راه خدا برویم.

آنجا در جبهه شهدا به هم سفارش كرده بودند كه اگر ما زنده بودیم به منزل شما می‌رویم و هر كاری كه از عهده‌مان برمی‌آید برای خانواده انجام می‌دهم و اگر شما زنده ماندید شما به منزل ما بروید.

همیشه سفارش می‌كردند كه حجابت را حفظ كن و دخترم زهرا را بپوشان و با حجاب به بیرون ببر و سفارش و تأكید بسیار بر روی حجاب اسلامی داشتند.

یك روز دست پسرمان مصطفی به شدت سوخته بود و تاول زده بود و بسیار نگران و ناراحت بودم شب خوابیدم در خواب دیدم به منزل آمده و دارد قدم می‌زند و در خانه می‌چرخد. گفتم: دست مصطفی سوخته و خیلی نگران هستم. گفت: این هم غصه دارد. او دستش خوب می‌شود. مصطفی چیزیش نیست. نگران نباش. چند روز بعد دستش

خوب شد.

قبل از اینكه برود و اعزام شود چند روز قبلش شهید به من گفت: به خدا من برنمی‌گردم خودم خواب شهادتم را دیده‌ام. شهیدان بندها را بریدند و پركشیدن هر چه داشتند تقدیم كردند و سبكبال پركشیدند. روزی كه می‌خواستند اعزام شوند رفتیم پادگان شهید بهشتی برای خواهرش و زهرا دخترش خرید كرد و گفت: تورا به خدا پدر اینها را از اینجا ببرید.

آری، این چنین است كه آدمی بر كاروان تعالی می‌نشیند و در مسیر عشق ازلی تا مقصد نهایی خویش گام برمی‌دارد تا به معبودش برسد.

زمانی كه پدر به شهادت می‌رسد مصطفی تقریبا یک ساله است و خاطراتی كه بتواند بیان كند در ذهن ندارد وقتی از او می‌خواهیم اگر خوابی از پدر دیده تعریف كند با حسرت تمام می‌گوید: خواب دیدن شهید لیاقت می‌خواهد من كه لیاقت ندارم. از گفته‌اش بسیار متأثر می‌شویم و به این مطلب می‌رسیم كه چه خوب مقام شهید را پاس می‌دارد و اهمیت می‌دهد.

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده