در گفت‌وگو با مادر شهید «مهرعلی مهدوی» روایت شد؛
 مادر سربازشهید «مهرعلی مهدوی» بیان می کند: «مهرعلی می‌گفت؛ بزرگترین آرزویم خدمت کردن به مردم است. دو سه ماهی بعد گفت؛ من به سربازی می‌روم. به بابلسر رفت. می‌گفت؛ من می‌خوام خدمت کنم فرقی نمی‌کند کجا باشد.»

نوید شاهد البرز: سربازان شهید فرزندان این خاک سروقامتانی که فتوت و جوانمردی پیشه زندگی‌شان بود. شهید والامقام «سیدمهرعلی مهدوی» از جمله آنهاست که در واپسین دوران مقدس سربازی چشم انتظاری مادر را با پیکر گلگونش به پایان رساند. گویا گفته بود شهادت آرزویش است و خدمت به مردم مرام و پیشه اش.

 

خدمت کردن بزرگترین آرزوی سربازی که شهید شد



*نوید شاهد: حاج خانم مادر شهید «مهرعلی مهدوی» لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد بیشتر معرفی نمایید.

مادر شهید: به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان من شهربانو کردانی متولد هزار و سیصد و پنج درتهران هستم. دیپلمه هستم و تحصیلاتم در تهران گذراندم. پدرم فخار بود یعنی کوره آجرپزی داشت. سر بهارستان هم دوتا مغازه داشت که کوره پخت می کردند. مهرعلی پنجمین بچه‌ی من بود.
 
*نوید شاهد: جریان ازدواجتان به چه شکل صورت گرفت؟

مادر شهید: من مدتی کارمند شیرخوارگاه بودم. یکی از آشنایان خانوادگی ما، من را به شیرخوارگاه معرفی کردند. در شیرخوارگاه یک آشنایی بود که با حاج آقا (همسرم) رفت و آمد خانوادگی داشت من را معرفی کرد که قسمت شد و ما سال 1330 ازدواج کردیم. همسرم کارمند دادگستری بود. ما صاحب 6 فرزند شدیم. مهرعلی فرزند پنجم ما بود.

*نوید شاهد: از همسرتان راضی بودید؟

مادر شهید: همسرم نهایت یک فرشته بود؛ البته پسرم مهرعلی هم همینطور. همسرم فرشته‌ای که خدا برای من فرستاد الان یازده سال است که او فوت کرده است. هیچ‌وقت ناراحتی از هم نداشتیم خیلی به یکدیگر احترام می‌گذاشتیم. همسرم سطح سوادش بالا بود. اطلاعاتش نهایت بالا بود. خیلی خوب بود خیلی شهرها را رفتیم؛ ورامین، گرمسار، یزد، اصفهان

*نوید شاهد: مهرعلی کجا به دنیا آمد؟
مادر شهید: مهرعلی در شهر نور به دنیا آمد. پدرش اسمش را مهرعلی گذاشت. حاج آقا خیلی به ذکر یا علی اعتقاد داشت گاهی اوقات شب تا صبح ذکر «یا علی» می‌گفت.


*نوید شاهد: بچگی مهرعلی چگونه گذشت؟


مادر شهید: مهرعلی بچه درس‌خوانی بود. مطالعه می کرد. قرآن می خواند. با آقای مفیدی پیش‌نماز مسجد محله می رفت. الان هم آقای مفیدی گاهی که منبر می‌رود از مهرعلی صحبت می‎‌کند. مهرعلی برای خواندن قرآن به ساحل می‌رفت. خیلی معتقد به دین بود. وقتی هم که جنگ شروع شد؛ مهرعلی خیلی کمک مردم بود. در خانه هم اهل آزار و اذیت نبود اگر غذایی را دوست نداشت اعتراض نمی کرد. اهل هیچ مخالفتی نبود با همه خوب بود. همه را دوست داشت. آن زمان خیلی‌ها تلویزیون نداشتند مهرعلی اهالی ده را برای تماشای تلویزیون به منزل ما دعوت می کرد. مثل بچه‎‌های دیگر اهل خرید اسباب بازی نبود. پول توجیبی خودش را برای مردم خرج می‌کرد. اهل شعر بود و کتاب می‌خواند. کتاب های دینی می‌خواند و به دین مقید بود. اهل ورزش و فوتبال بود. چند دوست صمیمی داشت که گاهی سر مزارش می‌آیند و با ما هم‌دردی می‌کنند.

 * شهادتش چگونه رقم خورد؟
 می‌گفت: بزرگترین آرزویم خدمت کردن است. دو سه ماهی بعد گفت: من به سربازی می‌روم. به بابلسر  رفت. می‌گفت: من می‌خوام خدمت کنم فرقی نمی کند کجا باشد. رفت و دو سه ماهی گذشت، شهید شد.

*نوید شاهد: پیکرش را کجا به خاک سپردید؟
مادر شهید: ما قصد داشتیم پیکر مهرعلی را به تهران بیاوریم اما اهالی آنجا گفتند که چون اینجا به دنیا آمده باید همین جا هم دفن شود.

*نوید شاهد: زمان شکل‌گیری انقلاب مهرعلی چه می‌کرد؟

مادر شهید: در شهر نور بچه‌ها را وادار می‌کرد که علیه رژیم تظاهرات کنند. بچه‌ها را دسته دسته می‌کرد و برای تظاهرات می رفتند. بعضی از روزها هم برای تظاهرات به تهران می آمد. همیشه می‌گفت: من آرزوم است که شهید شوم.  یک بار به دیدار امام رفته بود و تا مدت ها سرش را نمی شست، می گفت: امام دستشان را بر سرم کشیده است.

*نوید شاهد: بعد از انقلاب چه کار کرد؟
مادر شهید: چند سال بعد از پیروزی انقلاب به سربازی رفت. سربازی‌اش تبریز بود. روزی هم که شهید شد هم‌سربازی‌هایش در حال رفتن به سینما بودند که به مهرعلی گفته بودند تو که اهل این چیزها نیستی جای ما کشیک بده. او هم قبول کرده بود  و شیفت بعدی سر ساعت نیامده بود. مهرعلی چند ساعتی هم بیشتر سرشیفت مانده بود تا اینکه هواپیماهای دشمن اسلحه خانه را شناسایی می‌کنند و از بالا شناسایی کردند. اینها تا هواپیماها را می بینند داخل اسلحه خانه می روند. سی‌و نه نفر بودند که همه در این بمباران شهید می شوند. اول مهر 1359 جنگ شروع شد یازدهم مهر شهید شد.
 
*نوید شاهد: خبر شهادتش را چگونه به شما دادند؟
مادر شهید: ما خانه بودیم که متوجه شدیم یکی از دوستانش سرکوچه منتظر بودند. غروب بود بنزین هم کوپنی بود. صدای ولوله از کوچه شنیدم، گفتند که امیر(مهرعلی) پایش تیر خورده است تا اینکه دوستانش آمدند روی تخت حیاط نشستند و گریه کردند. از گریه آنها متوجه شدیم که شهید شده است.

*نوید شاهد: مراسم تشییع پیکرشهید چگونه بود؟
مادر شهید: خیلی شلوغ بود چون اولین شهید بود. الان هم هرکس سرمزار شهدا می آید اول سرخاک این شهید می آید. جمعیت زیادی در شهر نور برای تشییع پیکرش جمع شدند. در صحن مسجد جایی را برای شهدا در نظر گرفتند همانجا پسرم را دفن کردند. البته آن زمان مهرعلی اولین مزار آنجا را داشت. من قبلا یک روز در میان سر مزارش می رفتم اما الان کمتر می روم. خوابش را زیاد می بینم. خواب می بینم که در حال بازی مخصوصا فوتبال است. از این خواب ها و رویاها فهمیدم که شهادتش به حق بوده است.

سخن پایانی:
مادر شهید: پسرم راه خوبی رفت؛ اسمش برای همه زنده ماند. برای خانواده ما سرافرازی که پسرمان شهید شده است. ان شالله رهبرمعظم انقلاب پاینده باشند و سایه شان بالای سر ملت باشد. از جوان ها می خواهم که تا می‌توانید دفاع کنید از مملکتشان از دینتان هیچ‌وقت فراموش نکنید به بزرگان احترام بذارید و حرف آنها را گوش کنید تا مملکت آرام بگیرد.
 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده