مادر شهید برهانی در روایتی مطرح کرد:
نوید شاهد - «شهید اسماعیل برهانی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. پسرم خیلی شجاع و نترس بود. به قلبم الهام شده بود که او شهید خواهد شد، چون از همان کودکی مورد پسند خدا بود. سرانجام خداوند او را گلچین کرد و به جوار خودش برد.

شهید اسماعیل برهانی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید اسماعیل برهانی فرزند مرحوم سیدرحیمی ریحان الله ۳۰ شهریور ۱۳۴۱ در اشتهارد چشم به جهان گشود و ۲۸ تیرماه ۱۳۶۱ در دوران دفاع مقدس در منطقه جفیر به شهادت رسید. در گلزار شهدای اشتهارد به خاک سپرده شد.

سیداسماعیل مثل پدر سید ریحان الله، بزرگ شده مسجد و منبر و نماز بود؛ عطشناک آیه آیه پیچیده در حریر نور قرآن. بعد از تحصیل سال ششم ابتدایی، به خاطر بیماری پدر، ترک تحصیل کرد تا در گذران زندگی، کمک کارش باشد. سید اسماعیل در کوره آجرپزی کار می کرد و دسترنج خود را به خانواده می بخشید. در روزهای پرشور انقلاب همراه جوانان اشتهاردی در صحنه حضور داشت، بی‌آنکه ترسی به دل راه دهد.

وقتی شیپور جنگ نواخته شد، دلِ دریایی سید، عزم جبهه کرد. به زودی لباس سربازی پوشید و رهسپار جبهه شد. منطقه "جفیر" قتل گاه جسم رشید سید اسماعیل برهان است. مکانی مقدس که شهدای بسیار دیگری را نیز برای ملاقات با دلدار برگزیده بود. پدرش نیز چند سال بعد از شهادتش، به دیدار او شتافت.

اصل زندگی در دنیایی دیگر

مادرش می گوید: پسرم از همان دوران نوجوانی احساس مسئولیت می کرد و برای کمک به فقرا و مستمندان، حساسیت نشان می‌داد. همیشه مقداری از پول و مزدش را صرف کمک به نیازمندان می کرد. زمانی که ما می گفتیم: "چرا پول هایت را هم پس انداز نمی کنی تا در آینده تشکیل خانواده بدهی؟" در جواب می گفت: "من از این دنیای فانی زن و زندگی و مال نمی‌خواهم. اصل زندگی در دنیای دیگر است!" شب عید فطر بود که خبر شهادت پسرم را به ما دادند. آن شب ما در مسجد بودیم تا در مراسم جشن عید شرکت کنیم.

شهادت در روز عیدفطر

من دلشوره زیادی داشتم. انگار شهادت پسرم به من الهام شده بود! صبح روز عید نشستم و آلبوم عکس های او را نگاه کردم و خاطرات گذشته برایم زنده شد. پسر دیگرم همراه همسرش آمدند و به بهانه عیادت از یکی از آشناها، مرا از خانه بیرون بردند. آنجا بود که فهمیدم خبری شده، وقتی به در امامزاده رسیدیم، دیگر برایم یقین شده بود که سیداسماعیل به شهادت رسیده است. فوری به یاد حرفش افتادم که گفته بود: "اگر من شهید شدم گریه نکنید و برای من سیاه نپوشید چون با این کار شما، دشمن شاد می شود!" وقتی به زیارت پیکر مطهر پسرم رفتم و صورتش را بوسیدم، اصلاً گریه نکردم. من این صبر زینبی‌ام را مدیون خود او هستم. من حتی پیراهن سیاه نپوشیدم!
پسرم خیلی شجاع و نترس بود. به قلبم الهام شده بود که او شهید خواهد شد، چون از همان کودکی مورد پسند خدا بود. سرانجام خداوند او را گلچین کرد و به جوار خودش برد.

منبع: مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده