در خاطرات شهید مومنی‌روچی مطرح می‌شود؛
نوید شاهد - شهید "بلال مومنی روچی" از شهدای انقلاب است. همسر شهید مومنی‌روچی در روایت خاطرات شهید می‌گوید: «موقع سرکوبی انقلابیون و تظاهرکنندگان خيلي ناراحت بود. تاآنجايي كه درتوانش بود، سعی می‌کرد در مأموريت شركت نداشته باشد.»

یادگاری های شهید

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "بلال مومنی روچی" بیست و پنجم تیر ۱۳۶۳ در شهرستان تهران دیده به جهان گشود. پدرش محب‌علی و مادر جاجان نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. استوار دوم ارتش بود. سال ۱۳۵۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. بیست و سوم بهمن ۱۳۵۷ در پارک شهر زادگاهش هنگام شرکت در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی با اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای همان شهرستان قرار دارد.


آنچه در ادامه می‌خوانید خاطرات همسر شهید مومنی‌روچی از همسر شهیدش است.


«بلال از شهدای سال 1357 است. او نظامي بود. آن زمان همه نسبت به نظامي‌ها بدبين بودند اما او واقعا مومن بود. کتاب‌های قرآن و نهج البلاغه مفاتيح و دعاهاي صحيفه سجاديه‌‌اش به یادگار مانده‌است.
موقع خاکسپاری جانماز و تسبیحش را با او دفن کردند. آخرين روزي كه ما باهم بوديم، گفت: من دوست دارم شما را هميشه باچادر و مقنعه ببينم. من هم به وصیت او عمل کردم.

پاسداری از بیت‎المال


آن زمان ديكتاتوري بود. صبح بندگان خدا ساعت 4 صبح مي‌رفتند تا7 غروب به خانه مي‌آمد. ما ساکن شهرستان مراغه بوديم. موقع سرکوبی انقلابیون و تظاهرکنندگان خيلي ناراحت بود. تاآنجايي كه درتوانش بود، سعی می‌کرد در مأموريت شركت نداشته باشد چون او ريشه مذهبي داشت؛ واقعاْ مومن بود. اگر شیفت نگهبانی خودش بود آنجا غذا می‌خورد. در غیراین‌صورت غذاي آنجا را نمي خورد. يك وقت‌هايي من خودكار را از  جيبش برمي‌داشتيم چون قديم ارتباط تلفني نبود، نامه مي‌نوشتم. يك بار برگشت، گفت: اگر خواستي نامه بنويسي اين خودكار را از تو جيب من برندار. براي اين كه خودكار برای اداره است.

اواخر دی‌ماه بود که گفتند باید به ماموریت برود. مي‎گفت: من تاآنجا كه بتوانم مأموريتي كه جنگ تن به تن و برادركشي باشد، نمی‌روم و من روحيه آن راندارم كه بخواهم همچون كاري را بكنيم. خلاصه آخرهاي دي ماه بود كه ديگر به اجبار همه اين‌ها رابه تهران اعزام كردند. ما هم به تهران آمدیم. 

او طرفدار سرسخت انقلاب بود

روزي‌كه حضرت امام مي‎خواستند به تهران بيايند. او از صبح به ميدان آزادي رفته بود. هوا تاريك شده بود که به خانه آمد. گفت: من ازصبح ميدان آزادي بودم.  امام را از فرودگاه تا يك مسيري بدرقه كردم ولي برای اين كه شما تنها نباشيد به خانه آمدم. روزهاي آخر هم كه با هم بوديم، گفت: حاضر شويد بابچه ها به تهران برويم. اين طور كه بويش مي‎آيد، ديگر كار دارد تمام مي شود و رژيم درحال سرنگونی‌است. او طرفدار سرسخت انقلاب بود.

 

من تازه به كرج آمده بودم. غريب بوديم بيشتر راه‎پيمايي ها راخودم بودم. با توجه به اين كه من جايي را نمی شناختم، سعي مي‎كردم در تظاهرات شركت كنم كه مصادف شد با بهمن ماه تقريباْ يك هفته آمده بود كه ما به اتفاق هم به تهران رفتيم. يكي از بستگانمان شهرك وليعصر بود كه آن موقع به آنجا شهرک وليعهد مي‌گفتند. ما آنجا بوديم و چند روز هم خانه بود. تا اینکه گفت: من مي‌روم و سه روز ديگر برمي گردم كه با هم به بهشت زهرا برويم.

 

من هوای مردم را دارم


آخرين روزي كه از ما جدا شد، مي‎رفت و بر مي‌گشت؛ مثلاْ يك دفعه مي آمد و مي گفت: دكمه‌ام كنده شده، بدوز. به بستگانمان يك دم مي گفت: اگر من برنگشتم، جان شما، جان زن وبچه‌ام. هواي زن و بچه‌ام را داشته باشيد. زماني كه آيت الله طالقاني دستور داده بود، مي‌گفت: شما خيالتان راحت باشد ما اين جا هستيم و هواي مردم راداريم. شما كه مي‌دانيد من آزارم به يك مورچه هم نمي‌رسد و آنها كه آنجا شاهد قضيه بودند اين بنده خدا تير خورده بود. يكي از بستگانمان او را در تظاهرات دیده بود. می‌گفت:
من خودم ديدم که آمده بالاي سر و من را از زمین بلندکرد و در آمبولانس گذاشت. اين قدر گشتند تا پیکرش را از پزشكي قانوني پيدا كردند. خيلي خوب و مومن بود.
 
امكان نداشت نماز و روزه‌اش را ترك كند. همه دوستانش به او مي گفتند: فاميلي شما مومني است و واقعاْ هم مومن هستيد. آن موقع كه مي‌رفتيم الموت همه همسايه ها مي گفتند: مابه شما حسوديمان مي‌شود. خوشا به حالت كه همسر او هستي. ماه مبارك رمضان بود. با وقت كمي كه داشت قرآن راچند بار ختم مي كرد. هنوز هم من تو ايام ماه مبارك جاي او را خالي مي‌بينم.  در دهاتي زندگي مي‌كردند كه واقعاْ امكانات نبود كه ادامه تحصيل بدهند. با اين حال كه پدرش رااز دست داده بود باز هم به تحصيلش ادامه داد. يك خاطره‌اي ازاو دارم. همسايه‌مان درد زايمان داشت. يك ربع به سه بايد به سرويس مي‌رسيد اما با تعصبي كه داشت، شوهرش خانه نبود مابه اتفاق هم اورا به بیمارستان برای زایمان بردیم. فردا که سر کار رفته بود باز داشتش كردند.»

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری  

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده