نوید شاهد - شهید "یوسف شاه‌بختی" از شهدای دوران دفاع مقدس است. مادرش در روایت خاطراتش می‌گوید: «در عملیات کربلای پنج پیکرش برای سه روز در میان سیم خاردار مانده بود. پدرش پیگیر بود تا پیکرش را بیاورد.»

غواصی که پیکرش در سیم‌خاردارها ماند

به‌گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید یوسف شاه‌بختی که فرزند مرحوم حاج محمد باقر است. سال ۱۳۴۴در  اشتهارد چشم به جهان گشود. وی در دوران دفاع مقدس ۱۹ دی ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. مزار معطرش در گلزار شهدای اشتهارد است.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از حیات طیبه و سیره شهید شاه‌بختی است.

پدر و برادر بزرگترش حسن هر دو دلداده اهل بیت بودند. او نیز اینگونه بار آمد تا بتواند روزی را در نوجوانی لبیک‌گوی حلم حسین (ع) و پا در رکاب شهادت بگذارد.  پدر به نهضت امام خمینی و انقلاب پاکش عشق می‌ورزید و دل سپرده فرامینش بود. پسرانش نیز چنین تربیت شدند و شور خمینی دلشان را پر کرده بود. یوسف از کودکی به مسجد می‌رفت و به نماز و قرآن انس داشت.

او درس‌هایش را با جدیت خواند تا به دیپلم رسید. در روزهای مبارزه و انقلاب خودش را به موج تظاهرات مردمی می‌سپارد و با مشت‌های گره کرده در مقابل دیوار آهنین وقتی صدام به دلخوشی ارباب خود آمریکا آتش بیار معرکه شد و به خاک پاک ایران حمله کرد، یوسف و هم‌رزمانش در ایران لباس رزم بر تن کردند و به ندای امام شان لبیک گفتند.

یوسف سه بار از سوی بسیج به جبهه رفت تا سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش رسید. شهادت شب نوزدهم دی ماه سال ۶۵ کربلای شلمچه به او پاداش بزرگی داد. او که غواص گمنام دسته بی‌نام و نشان‌ها بود چون این شد که گونه بر خاک خونین افلاکیان بسایید و چشم بر دنیای تاریک خاکیان ببست.


پدرش می گوید:  پسرم یوسف در همان کودکی به نماز خواندن علاقه داشت و هیچ گاه آن را ترک نمی کرد. او از برادرش حسن هفت سال کوچک‌تر بود. بعد از این که دوره راهنمایی را تمام کرد و به جبهه رفت. در جبهه هم دوره دبیرستان را سپری کرد. من،  حسن و یوسف رفتیم جبهه. گاهی هم یکی از ما به مرخصی می آمد. من به خاطر دردپایم در معراج شهدا بودم و در آن جا خدمت می‌کردم.  پسرانم در خط مقدم نبرد بودند اما در عملیات کربلای پنج هر سه حضور داشتیم. خدا قسمت کرد که یوسفم در این عملیات شهید شد. پسرم یک بار در جبهه به خاطر اصابت ترکش به گردن و دست مجروح شد. یک بار هم در فاو عراق شیمیایی شد. می‌گویند: هنگام شب که بچه‌های رزمنده در خواب بودند عراقی‌ها شیمیایی زدند و او هم مجروح شیمیایی شد وقتی در کربلای ۵ به شهادت رسید.

پیکرش را پیش من که در معراج بودم آوردند. برادران لباس غواصی او را از تنش بیرون آوردند و همراه وسایلش را داخل ساک گذاشتند، اما وقتی عراقی‌ها آنجا را بمباران کردند ما دیگر ساکش را پیدا نکردیم. ما سه نفر در عملیات کربلای ۴  که چند روز پیش از کربلای ۵ صورت گرفت ، با هم بودیم. شب بعد از عملیات دیدم که عده‌ای از شهدا را با لباس گلی و خیس به معراج آوردند. متاسفانه آن عملیات شکست خورد اما بلافاصله در نوزدهم دی ماه عملیات کربلای ۵ شروع شد. ما در این عملیات شهدای زیادی دادیم من که در معراج بودم این همه شهید را در یک عملیات ندیده بودم.

نذر پدر غواص شهید برای یافتن پیکر پسرش

مادرش می‌گوید: پسرم وقتی دوره ابتدایی را خواند. برای یک سال به حوزه علمیه رفت؛ اما بعد از آن مشغول گذراندن دوره راهنمایی شد. وقتی اول دبیرستان را می خواست بخواند، گفت: می‌خواهم به جبهه بروم. زمان عملیات رمضان بود که او به جبهه رفت. بعد هم پایش مجروح شد و به مرخصی آمد.  یوسف همیشه به من می‌گفت: من باید شهید شوم نه اینکه در رختخواب بمیرم!» او آموزش غواصی دیده بود و در عملیات کربلای ۵ غواص بود. در این عملیات پیکرش برای سه روز در میان سیم خاردار مانده بود. پدرش پیگیر بود تا پیکرش را بیاورد. او در معراج شهدا بود که پیکر یوسف را به آنجا بردند. وقتی صورتش را باز کردند، همسرم متوجه شد که یوسف است و این چنین بود که خدا نذر پدرش را قبول کرد.
من هنگامی که پسرانم؛ محسن و یوسف را می‌خواستند به جبهه بروند خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم. دو شب قبل از شهادت یوسف خواب دیدم که او سر قراری که با هم از قبل گذاشته بودیم آمده و ایستاده است. فردای آن روز که روز شهادت حضرت زهرا سلام الله بود. به دلم الهام شده بود که یوسف شهید می شود. پدرش ناگهان با حالتی پریشان از جبهه به خانه آمد و گفت: یوسف همین روزها بر می‌گردد. آن‌زمان حسن هم به خاطر مجروحیت در بیمارستان بستری بود و فردای آن روز خبر شهادت پسرم را آوردند و چند روز بعد از آن پیکرش به دستمان رسید. من خدا را شکر می کنم که بچه هایم به این اندازه به شهادت و جهاد در راه خدا عشق می ورزیدند.

هم‌رزمش نبی‌الله شاه بیگ می‌گوید: هم‌زمان با شهادت شهید علی رجبی من و شهید یوسف شاه بختی در منطقه بوکان کردستان بودیم. گاه می شد که بعد از گشت یا کمین یا کارهای عملیاتی، حدود ۳ بامداد به پایگاه می رسیدیم. شهید شاه بختی تا نماز صبح نمی خوابید و شروع می کرد به خواندن قرآن. معمولاً نماز شب و مناجات می‌خواند. درمدتی که آنجا بودیم، او با وجود آن همه مشکلات، روزه می‌گرفت. خیلی‌ها تعجب کرده‌بودند که چطور می‌شود تا پاسی از شب، گشت‌داد و بعد هم روزه گرفت!
 

منبع کتاب مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده