اشک شوق سربازی که شهید شد
به گزارش نوید شاهد البرز: شهید« قربانعلی اینانلو» که نام پدرش «صفر» و مادرش «کوثر» 1343، در کرج چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا کلاس سوم راهنمایی ادامه داد. به عنوان کمک دندان ساز مشغول کار شد. در زمان سربازی لباس مقدس سربازی را به تن کرد و به عنوان دیدهبان در جبهه سومار بعد از رشادتها و دلاوریها در تاریخ هشتم آذر ماه 1362، به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر مطهرش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه میخوانید متن یکی از نامههای به یادگار مانده از این شهید است.
نامهای برای مادر و پدر ارجمندم،
پس از عرض سلام امیدوارم که انشاالله خوش خرم بوده باشی؛ ثانیا اگر ازاحوالات اینجانب یعنی پسرت قربانعلی را خواسته باشید؛ الحمدالله به دعا گویی شما مشغول هستم.
جز دوری دیدار شما آنهم انشاالله بهزودی زود تازه میگردد؛ پدرجان نامه پرمهر و محبت شما و بهخصوص نامه عمه خوبم در روز دوشنبه صبح در تاریخ دوم مردادماه 1361 بهدست من رسید. نمیدانید که من چقدر خوشحال شدم.
چشم انتظار من نباشید
چون این نامه اولین نامه بود که به من نوشته شده بود. موقعی که در نامه را باز کردم، از چشمانم بهخودی خود اشک جاری شد و بغض گلویم را گرفته بود. میخواستم گریه کنم اما از دوستانم که کرجی بودند، دورم نشسته بودند خجالت میکشیدم گریه کنم.
مادرم برای من گریه نکن و چشم انتظار من نباش و من در آموزش هستم شاید دو ماه و یا سه ماه دیگر به من مرخصی بدهند.
به محمد برادر رشید و دلاورم بگو که درسش را بخواند و انشاالله قبول شد و من هم پدرومادرش را خوشحال کند.
به امید آن روز مادر عزیزم من وقت ندارم که تلفن بزنم چون صبح تا ساعت یک رژه یعنی قدم رو میرویم و ساعت یک می آیم تا ساعت دو غذا میگیریم و میخوریم ساعت میشود دو و نیم. یک چرتی میزنیم و باز به خدمتمان ادامه میدهیم تا ساعت 6. دیگر ساعت 6 تلفنخانه تعطیل میشود برای آن هم نمیتوانم تلفن بزنم اما برایتان نامه مینویسم. پدر بزرگوارم سربازی نمیدانی که چقدرخوب است.
سربازی جای آدمسازیست
سربازی جای آدمسازی است آدم که قدر پدر و مادر خود را نداند موقعی که سنش به 19 سالگی رسید که خواست به خدمت برود، آن وقت قدر پدر و مادرش را میداند چون در سربازی همه کارهایت را باید خودت بکنی؛ پینهدوزی، لباسشویی و ظرفشویی و بدتر از اینها غذا گرفتن است. باید بهخط شوم تا به من غذا دهند و بخرم آنهم سیر نمیشوم چون خانه عمه که نیست بگویم کم است هرچه در ملاقه باشد آن است چه زیاد چه کم.
مادرم به پسرخاله ام بگو که چرا برای قربانعلی نامه نمینویسی مادر نمیدانی که چقدر دلم برایش تنگ شده است.
چون روزهای جمعه یادش بخیر با موتورش سوار میشدیم و به هرجایی که میخواستیم میرفتیم، سلام مرا به محمد و احمد و غلام رضا و حمید و عباس و خاله خوب و مشهدی علی سلام را برسان و بگو که نامه برای من بنویسند.
به تو مادر عزیزم از فرسنگهای دوردست دعاهای بیپایانم را نثارت میکنم از پادگان عجب شیر به پدر و مادر دعا سلام میرسانم و به برجعلی و نگارخانم و بزرگ نه نه و بزرگ بابا دعا سلام میرسانم و به خانواده مشهدی نادعلی یک به یک دعا سلام میرسانم و به محمدغلامی و برادرش احمدغلامی با اهل خانه دعا سلام میرسانم.
به خانواده محترم خانم و به خانواده مجید دعا سلام میرسانم و به بچه های کوچهمان یک بهیک دعا سلام میرسانم مادر تو که گفته بودی که که نامه به دائی ننویس آخه نشانی خانه را نداده بودی که به نشانی خانه بنویسیم. نامهها را به دگمان دائی مینویسم و برادرم محمد زحمت میکشد و به دست نازنین تو میرساند. دیگر عرض ندارم تا نامه دیگر خدانگهدار همگی.
جواب نامهام را هرچه زودتر بنویسید.
دوم مرداد ماه 1362 اینانلو
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره تبلیغات و فرهنگی