شهید قدمی؛ از استادکاری خیاطی تا شهادت
بهگزارش نوید شاهد البرز؛ شهید ابوالفضل قدمی یکم فروردین ۱۳۳۹ در اشتهارد از توابع شهرستان کرج دیده به جهان گشود. پدرش رضوان الله و مادرش زهرا نام داشت تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و بیست و ششم آبان ۶۲ در پنجمین عراق به بر اثر اصابت ترکش مجروح شد. بیست و هشتم آبان ۶۲ در بیمارستان امام خمینی (ره) تهران بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از شهید قدمی برگرفته از کتاب مسافران بهشت است.
«ابوالفضل شهید پیش از اینکه به مدرسه برود، پا به مکتبخانه گذاشت و قرآن و احکام دین را فرا گرفت. سپس پابه دبستان گذاشت و با اشتیاق به درسش ادامه داد. بعد از ظهرها هم کمک کار پدرش در زمین کشاورزی بود. سیزده ساله که شد، بی آنکه مزدی بگیرد شاگرد خیاطی شد. در ۱۶ سالگی هم در کارش استاد شد. پدر برایش مغازهای گرفت و با آن کار به امور زندگی میرسید. بعد هم «شهید محمد حمیدی» شاگرد مغازهاش شد.
مبارزات انقلابی
ابوالفضل در راهپیماییهای انقلاب به خصوص در تهران، حضوری جدی داشت. در بحبوحه انقلاب سرباز بود که به فرمان امام خمینی، پادگان را رها کرد و به خیل عظیم مردم پیوست. در آن دوران پدرش یکبار به چشم خود دیده بود که ابوالفضل در تهران مرد و مردانه دست به کار میشود و شراب فروشی را به آتش میکشد!
وقتی امام به وطن بازگشت، دوباره به سربازی رفت. در زمان جنگ، سه ماهِ باقیمانده خدمتش را در جبهه بود. سپس به عضویت سپاه پاسداران در آمد. بعد از آن دوباره به جبهه رفت، تا سرانجام در روز یازدهم محرم به شدت مجروح شد. او را از اول در تبریز بستری کردند. سپس ۳۵ روز در بیمارستان امام خمینی (ره) تهران به بستری بود تا آنکه به شهادت رسید.
نگهبانی در مسجد شورای اسلامی
مادرش می گوید: پسرم حدود یک سال در مجلس شورای اسلامی نگهبانی میداد. در آن ایام هم ازدواج کرد؛ اما هوای جبهه او را آرام نمیگذاشت. گفتم: «پسرم! تو صاحب زن و فرزندی، برادرت حسن هم در جبهه است؛ دیگر نیازی به رفتن تو نیست!» گفت: «برادرم برای خودش به جبهه می رود و من برای خودم!»
ابوالفضل همیشه ما را به خواندن نماز اول وقت سفارش میکرد. همیشه هم نمازهایش را در پنج وقت میخواند. به نماز جمعه خیلی اهمیت میداد.»
انتهای پیام/