سالهای اسارت، سرمایه معنوی من است
به گزارش نوید شاهد البرز؛ اسارت در زندانهای عراق مردانی را به درخشندگی الماس به ملت ایران تقدیم کرد. مردانی که در ظلمت اسارت تندیس الماسین آزادگی را ساختند و این جلوه باشکوه پایداری و ایثار را به ملت ایران تقدیم کردند.
آنها سروهای ایستاده و پاینده این مرزو بوم هستند که همواره در هر جایگاه و موقعیتی به مملکت خدمت کردند، از خود گذشتند تا کشورمان ایران و ما ایرانی بمانیم.
یکی از اسرای آن روزهای سخت جوانی بیست ساله بود. او در انتظار ورود به دانشگاه بود که با انقلاب فرهنگی و جنگ تحمیلی روبهرو میشود. دانشجوی پزشکی که سرباز وطن میشود. نخستین تجربهها و آموزههایش را در جبهه کسب میکند و در اسارت پزشک اردوگاه میشود. وی اکنون پزشکی حاذق است و جز نخبگان کشورمان محسوب میشود.
آزاده "حسین قاسمزاده"، متولد 1340 اهل زیرآب از توابع سوادکوه واقع در استان مازندان است، به گفته خودش پزشک متخصص سالمندی و در حال حاضر پزشک توانبخشی و صاحب امتیاز سرای بزرگان الهام در تهران است.
دکتر "حسین قاسمزاده" در زمان شکل گیری انقلاب هفده ساله بوده است، او از فعالیتهای فرهنگی و آموزشیاش چنین میگوید: در آن شرایط شور انقلابی وجود داشت و من هم با انجمنی در محله فردوس در جنوب شهر تهران ارتباط داشتم. با اینکه جز شاگردان ممتاز مدرسه بودم، به درس خواندن اکتفا نکردم و هیجان جریانات انقلابی را داشتم. در انقلاب هر کس هر کاری که میتوانست داوطلبانه انجام میداد. بنده در ابتدای انقلاب غیر از مشارکت فعال در فعالیتهای اجتماعی، آموزش کتابهای درسی دورههای دبیرستان را هم در مساجد عهدهدار بودم. سال 1359 در کنکور پزشکی دانشکده افسری پذیرفته شدم که انقلاب فرهنگی را اعلام کردند و با بسته شدن دانشگاهها روبهرو شدم. مهرماه همان سال جنگ شروع شد.
دکتر "قاسمزاده" از نحوه اعزام به جبهه و اسارتش چنین میگوید: با اعلام انقلاب فرهنگی لباس مقدس سربازی به تن کردم و به خوزستان اعزام شدم و تا دو سال در آنجا مشغول دفاع از آب و خاک و ارزشهای وطن شدم. روزهای جنگ تحمیلی ایران و عراق بود و اگرچه در دورههای آموزش من نحوه کار با تفنگ 106 را یاد گرفته بودم اما آنچه که خدا میخواست اتفاق افتاد و من وظیفه امدادگری و پرستاری و تیمار مجروحان و تخلیه شهدا از خط مقدم به خطوط پشتیبانی را برعهده داشتم. این دوره حدود دو سال طول کشید. تقریبا در تمامی عملیاتهای مهم جنوب کشور مثل الیطریقالقدس، بستان، رمضان شرکت داشتم که در تیرماه سال 1361 در عملیات رمضان همراه با دیگر همرزمانم اسیر شدم.
وی از جراحتها و جانبازیاش نیز چنین بیان میکند: درمدت دو سالی که رزمنده بودم چندین بار مجروح شده بودم. یک بار که در عملیات خرمشهر بود. به شدت مجروح شده بودم. من را با هواپیمای نظامی به بیمارستان افشار یزد منتقل کردند. من بعد از گذراندن دوران جراحت و بهدست آوردن سلامتی به جبهه بازگشتم.
دکتر قاسم زاده در مورد عملیاتی که منجر به اسارتش شده است و در خصوص هدف این عملیات میگوید: در عملیات رمضان یا عملیات شرق بصره که قرار بود دشمن را عقب برانیم و بصره را محاصره کنیم و نیروهای دشمن را از مرزها دورتر کنیم تا شهرهایی مثل اهواز از گزند توپخانهها و سلاحهای دیگر دور بمانند و عراقیها کمتر آن را بمباران بکنند. در تاریخ 24 تیرماه 1361 ساعت دو بعد از ظهر در شرق بصره به اتفاق تعداد زیادی از همرزمانمان اسیر شدیم.
"قاسمزاده" از نخستین لحظههای اسارت چنین میگوید: طبق رسم اسیرگیری در عراق بعد از اینکه ما را به اسارت درآوردند، طی شکنجه و صدمات بدنی که به ما وارد شد اسرا را در شهر بصره گرداندند و البته مورد پذیرایی هم قرار گرفتیم (شوخی) و آن پذیرایی چیزی جز ضربِ شتم نبود. یک عده که به ظاهر در کسوت مردم بودند ما را مورد اهانت و توهین قرار دادند.
این آزاده دوران دفاع مقدس از ورود به اردوگاههای رژیم بعث عراق چنین روایت میکند: ما را به بغداد بردند. در مدت کوتاهی ما را برای ارزیابی به وزارت اطلاعات و به قول خودشان استخبارات بردند و چند روز بعد با دیگر اسرا که حدود 1200 و در نهایت 1800 نفر به اردوگاه موصل در شمال عراق انتقال پیدا کردیم. من توفیق داشتم که تا آخرین روز اسارت تا مرداد 69 در شمال عراق در خدمت همرزمانم بودم و درمانگاه و یا بیمارستان اردوگاه موصل را راه انداختم. در آن درمانگاه خاطرات تلخ و شیرینی با هم داشتیم. همیشه به این اصل اعتقاد دارم که قبل از اینکه دعا کنیم باید باور داشته باشیم. باید به آنچه میخواهیم و از کسی که میخواهیم اعتقاد داشته باشیم. نقطه اشتراک اکثریت همرزمان ما اعتقاد و باور به پیروزی در این جنگ ویرانگر بود.
برای من سالهای طولانی اسارت که بخش مهمی از زندگی امروز من شدهاست، توفیق فراوان خدمتگزاری شبانهروزی بدون محرم و صفر و بدون تاسوعا و عاشورا و حتی استراحت کافی بود. من همیشه باید شبانهروز حاضر بودم تا ارائه خدمت کنم برای یک جوان بیست، بیست و یک ساله شاید خیلی سخت بود اما به لطف خدا هر روز مشکلات ما بر طرف می شد و من مسلطتر می شدم تا جایی که با کسب تجربه و مهارت از پزشکان دیگر و صلیبسرخ میتوانستم ضرورتهای پزشکی و کمکرسانی را برطرف کنم. همه این تجربیات و تجربه دو سال در جنگ باعث شد یک بیمارستان نسبتاً خوبی را در اردوگاه موصل (1) بسازیم و این نقطه عطف بود.
دکتر حسین قاسمزاده از روزهای سخت اسارت و کار بیوقفه در درمانگاه اردوگاه به عنوان سرمایه معنوی یاد میکند و چنین اظهار میکند که حرفهای بسیاری در آن مورد دارم که در این مجال نمیگنجد و به همین مجال بسنده میکنم که آن دوره سرمایه و پشتوانه اصلی زندگی من است.
وی یادآور میشود که دورانی را نزدیک به یک دهه با کسانی در اسارت بودم که اکنون سرمایه مادی و معنوی من هستند. پیامهای بیریا و خالصانهاشان را دریافت میکنم و قدردانی آنها برای من کافی است.
حداقل یک تعدادی ازهمرزمان از شهرهای مختلف به من پیام میدهند و قدردان کمک های پزشکی آن روز بنده هستم. آن روزها همه چیز بیریا عرضه میشد. هیچ فرقی بین همرزمان ما در این خدمات نبود البته به همین پشتوانه و سرمایه و ارزشها امروز من همان روش را در جامعه در محیط کار با سالمندان و مددجویان و همکارانم دارم.
26 مرداد ماه 1369 ما به ایران بازگشتیم با اینکه یک دهه در اینجا نبودیم جامعه به اصول و ارزشها حاکم بود و جنگ نتوانسته بود، فرهنگ ارزشها و ساختار را تغییر دهد. هنوز شمیم معنویت اوایل انقلاب حتی بیشتر از آن جاری بود. معنویتی که در جنگ حس میشد و با خون شهدا نیز آبیاری میشد.
این آزاده سرافراز میهمنمان از مشکلات بازگشت و عبور از موانع تا رسیدن به موفقیت در زندگی و خدمت به کشورش میگوید: با شروع زندگی واقعی با مشکلات زیادی روبه رو شدم. مشکلات واقعی ونبود پشتوانه مالی، حمایت اجتماعی کافی و بیاطلاعی خانوادهها و همچنین برای ازدگان برگشته از اسارت، هیچ پیشبینیای نشده بود. من خیلی زود ازدواج کار تحصیل بچهداری، خدمت به والدین را شروع کردم. شروع زندگی ما در یک خانه استیجاری در جنوب تهران بود که شش سال در آن زندگی کردیم.
دکتر "قاسمزاده" در خصوص تجربیات و تخصصش نیز بیان میکند: طی دوران آکادمیک و پزشکی عمومی وارد یک دوره تقریبا دو ساله سلامت سالمندی شدم و بعد از آن یک دوره پنج ساله تخصصی سالمندی و یک دوره یک ساله بیماریها و اختلالات شناختی و آلزایمر و حافظه را گذراندم که در مجموع هشت سال پس از پزشکی عمومی در حوزه سالمندی تحصیل و کار کردم.
این متخصص سالمندان در خصوص ساختار شهری و فرنگی ما در حمایت از سالمندان با تبیین اینکه نبود ساختارهای حمایتی در جامعه با پیش فرضهای سادهانگارانه نگهداری بی قید و شرط سالمندان توسط خانواده بیان میکند: این فرهنگ در جامعه آرمانی ما بدون هیچ برنامه ریزی مردم را با مشکل روبهرو کرده است و من زیر پوست این جامعه هر روز مشکلات خانوادهها را لمس میکنم.
وی همچنین میگوید: در مورد اینکه در فرهنگ ایرانی و اسلامی سپردن سالمندان به سرای سالمندان جالب نیست من در این مورد خیلی حرف دارم و این را با مستندات عرضه می کنم اگر فرصتی و مجالی باشد. همچنین که من اعتقاد دارم این قضیه نه فرهنگ ایرانی و نه فرهنگ اسلامی است. مستنداتی دارم که فکر میکنم ارزش توجه را داشته باشند چون برگرفته از دردهای خانواده های گرفتار است. محققاق حوزه یا دانشگاه با نگاه سنتی به سالمندان جامعه و والدین برای حل یک مشکل باید نگاهی نو داشته باشند. چرا که هیچ انسان شریف و وفادار و عاقلی نمی خواد که مشکلات را بیشتر کند. من فکر می کنم در شرایط کنونی به شرایط سخت و طاقت فرسا به نگاه ایثارگرانه و ارائه خدمات توانبخشی و حمایت از سالمندان را در شکل و قالب ارائه دهیم. من با سالمندانی سروکار دارم که من را دوست دارند و ارتباطات عاطفی که من با آنها دارم با خانوادهاشان ندارند. من لذت میبرم وقتی مادران و پدران عزیزم را در آغوش میگیرم این یک افتخار بزرگ برای من است.
بنده برای کلام آخر در جایگاه یک شهروند که نه طلبکار و بلکه بدهکار به مردم این سرزمین است، از مسئولان میخواهم الویت اول شما مردم همین سرزمین باشد. مردمی که 4 و نیم دهه با تمام غرورشان با دستان خالی برای این خاک فداکاری کردند با همه این احوال، امروز جایگاهشان چیز دیگری بود. از مسئولان میخواهم بدون تعصب و خودفریبی که اولویت اولشان سلامت و رفاع این ملت باشد.
آرزوی تندرستی می کنم برای همه عزیزانی که در این شرایط جامعه در هر لباسی که هستند و زحمت می کشند و همچنین آرزوی آرامش دارم.