روایت بانوی مجاهدی که ادامه دهنده راه همسر شهیدش است
به گزارش نوید شاهد البرز؛ جایگاه همسران شهدا کمتر از شهدا نیست. ایستادن بعد از آنها و رسالت زینبی را به سرمنزل رساندن، جهادی دیگر است.
او ایمان دارد که زنده اند و شاهد و ناظر لحظه لحظه هایمان و ما وامدار جان و جهانشانیم اینکه چه کنیم و چگونه از عهده این دین برآییم ...
فاطمه روحی دهم شهریور 1343 در بستان آباد تبریز به دنیا می آید.دست روزگار او را به کرج می کشاند و همسر و همراه مردی می شود که در دوران دفاع مقدس برای کشورش از جان و خانمان میگذرد.
نوید شاهد البرز به مناسبت روز زن، به سراغ همسر شهید والامقام «مجید حسنی» میرود و گوش جان میسپارد به داستان زندگی و زمانه این بانوی مجاهد.
حجاب، دغدغه برخی دختران دوره شاهنشاهی
بانو فاطمه روحی که خودش را با افتخار فراوان همسر پاسدار رشید اسلام شهید والامقام مجید حسنی، معرفی می کند، سخنش را با این آیه وحی آغاز میکند ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(آیه ۱۶۹ سوره آل عمران)؛ مپندارید(گمان نکنید) آنهایی که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زنده اند و نزد خدای خویش روزی میخورند و ادامه میدهد: «دهم شهریور سال ۱۳۴۳ در بستان آباد از توابع تبریز، در خانواده مذهبی بهدنیا آمدم. مرحوم پدرم آشپز ماهری بود. شش ساله بودم که پدرم در سازمان آب و برق سد میل مغان( مرز شوروی) استخدام شد و ۸ سال در خانه های سازمانی محل کار پدر زندگی کردیم. از اول دبستان تا سال دوم راهنمایی را در مدارس آنجا گذراندم. پدرِ مادرم مرحوم «حاج میرزا صفر» از مردان بزرگ اهل ایمان و تقوا و باتحصیلات علمی و علوم اسلامی و قرآنی تاثیر بسزائی در زندگی من داشت. چند سال قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، خانواده پدربزرگم به کرج نقل مکان کرد. پدرم برای اینکه در آینده نزد اقوام و فامیل باشیم در کرج زمین خریداری کرد و ما در این شهر ماندگار شدیم. تنها وسیله ارتباطی ما با فامیل، نامه بود. به پدربزرگم نامه می نوشتم و او هم خیلی خوشحال میشد. من را تشویق میکرد و جواب نامهها را همراه با کتاب قرآن و مفاتیح و کتابهایی در مورد زندگی نامه چهارده معصوم(ع) می فرستاد. کتاب ها را با اشتیاق فراوان می خواندم و به خواهران کوچکترم نیز یاد می دادم. خواندن کتاب ها و فرهنگ خانوادگی ما موجب شده بود که با وجود نهی حجاب در مدارس دخترانه، حجاب داشته باشم. به یاد میآورم که کلاس سوم ابتدایی بودم، یک روز معلم گفت: روحی! چرا روسری سرت میکنی؟! خانوادهات مجبورت کردند؟ گفتم: "خیر، من خودم دوست دارم روسری سرم باشه" چون شاگرد زرنگ بودم و معلمها خیلی دوستم داشتند سخت نگرفتند. اما من خیلی تو فکر رفته و ناراحت شدم. به خانه که برگشتم وضو گرفتم و نماز خواندم و از خدا خواستم که کسی نتواند به حجاب من اعتراض کند. منظورم این است که امروز در جامعه کسانی کشف حجاب می کنند و تلاش می کنند که قانون حجاب را بردارند درحالی که در گذشته زمانی که حجاب آزاد بود دخترانی بودند که برای داشتن حجاب تلاش می کردند.این در حالی است که رسانه های غربی اینگونه نشان می دهند که زنان ایرانی با حجاب مشکل دارند. عده کمی هستند که متاسفانه بدون تفکر، خواستار ظهور بیحجاب در جامعه هستند.»
عاشق اهل بیت بود
روحی از چگونگی آشنایی و ازدواج با شهید مجید حسنی میگوید: «۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که رسما جنگ تحمیلی آغاز شد، ۱۶ ساله بودم و باید اول دبیرستان را شروع میکردم. روزهای اول مهر بود که خانواده شهید برای خواستگاری من آمدند. خانوادهام از همسایگان پرسوجو کردند که همه از اخلاق خوب و اینکه شبهای دوران انقلاب در محل نگهبانی میداد و به اهالی محل کمک میکرده و ... تعریف کردند. با اینکه چند تا خواستگار همزمان داشتم، آقا مجید را انتخاب کرده و به عقد هم درآمدیم. نوروز سال ۱۳۶۰، من و آقا مجید زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و سه ماه پس از ازدواجمان، ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، او عازم جبهه شد. سه ماه زندگی مشترک و کوتاه که پرخیر و برکت بود. آنقدر که من باورم نمیشد زندگی دنیایی دارم. آقا مجید خیلی خوش اخلاق و صبور بود و همیشه لبخند بر لب داشت. به همه حتی کوچکتر از خودش احترام می گذاشت. مقید به رعایت حلال و حرام بود، در کمک با دیگران از همه پیشی میگرفت. عاشق اهل بیت (ع) و ولایت فقیه بود.کارش و زمان آمدنش به منزل مشخص نبود. هر وقت منزل می آمد مرا مشغول هر کاری (جارو کردن و شستشوی ظروف و البسه و...) می دید، کار را از من میگرفت و میگفت: "مگه من مردم، زمانی که من هستم تو نباید کار کنی. خیلی به من احترام می گذاشت، حتی کفش های مرا جفت می کرد. آقا مجید تنها یک همسر برای من نبود. بهتر از پدر و مادر و خواهر و برادر و بهترین دوست و خلاصه آقا مجید همه کس من بود. خصلتهای خوب من و آقا مجید هر روز رشد میکرد و ما یک روح در دو بدن شده بودیم.»
رها کردن کارخانه با شروع جنگ
وی در ادامه از ویژگیهای همسر شهیدش که او را به جبهه کشاند نیز چنین میگوید: «مجید عاشق خدا و ائمه اطهار (ع) و صاحب الزمان(عج) و نائب برحقش امام خمینی رحمت الله علیه بود. او با اندیشه اینکه جنگ تحمیلی علیه ایران، جنگ بین اسلام و کفر و وظیفه هر مسلمانی دفاع از اسلام و مسلمین است، با شروع جنگ، کار در کارخانه کفش بلا(مهپوش) را رها کرده و بهصورت داوطلبانه مشغول خدمت و گذراندن دوره های آموزشی نظامی و ثبت نام داوطلبانه جهت اعزام به جبهه شد. او به عضویت سپاه کرج در آمد.»
فعالیت در بسیج
این همسر شهید در خصوص فعالیتهای بسیجی و جهادی خود و همسرش بیان میکند: «نیمه دوم سال ۱۳۵۹ در اوایل تاسیس بسیج، آقا مجید من را هم در بسیج ثبت نام کرد. در همه مراسمات اعم از راهپیمایی و کلاسهای عقیدتی و سیاسی، بصیرت افزایی، فرهنگی، سخنرانیهایی شهید دکتر بهشتی و شهید رجایی که به کرج آمده بود، من را با خودش میبرد. دوست داشت من هم فعالیت داشته باشم. از نیمه دوم سال ۱۳۶۱ که دخترم حدود یکساله بود، فعالیت در بسیج محله دولت آباد را شروع کردم.»
گیلان غرب؛ نخستین آوردگاه
وی درباره اولین اعزام همسرش به جبهه می گوید: «سال ۱۳۶۰ بود که صبح زود از طریق سپاه کرج به پادگان امام حسن مجتبی(ع) در تهران رفت و از آنجا به جبهه حق علیه باطل منطقه عملیاتی گیلانغرب اعزام شد. بعد از ظهر همان روز خبر شهادت دکتر چمران را شنیدیم و خیلی ناراحت شدیم. یک روز قبل از اعزام، یقین پیدا کردیم خدای منان هدیهای به ما عنایت فرموده و فرزندی در راه است.آقا مجید هنگام عزیمت به جبهه گفت: "چند ماهی نمی توانم مرخصی بیام، نگرانم نباشید!" حدود دو هفته بعد نامه فرستاد و جویای احوالاتم شد. نگران حالم بود. در پاسخ نوشتم: "ای رزمندگان اسلام، خدا پشت و پناهتان باشد. از طرف ما نگرانی به دل را ندهید. ما دعا گوی شما رزمندگان شجاع و دلاور هستیم. با خیال راحت از اسلام دفاع کنید. ان شاءالله نابودی دشمنان اسلام و پیروزی شما رزمندگان دلاور".»
افتخار شهادت
همسر شهید حسنی با اشاره به صحبتهای همسر شهیدش مبنی بر اینکه چه بهتر که با شهادت از دنیا برویم، بیان میکند: «۵ مرداد ۱۳۶۰ مصادف با ۲۳ ماه مبارک رمضان سومین روز شهادت حضرت علی(ع)، صبح قبل از طلوع آفتاب، آقا مجید به مرخصی آمد و یک هفتهای که کرج بود به دیدن تمام فامیل و آشنایان و دوستان رفت و از همه حلالیت گرفت. میگفت: "همه ما یک روزی از دنیا میرویم. چه بهتر با افتخار شهادت و روسفید برویم. صبور باشید. ناراحتی به دل راه ندهید و توکل و توسلتان به خدا و ائمه اطهار (ع) باشد.»
دو کبوتر رویایی
این همسر شهید با بیان اینکه همسرم در لحظه شهادت در حال وضو گرفتن بوده است، توضیح میدهد: «او بعد از یک هفته مرخصی که به جبهه گیلان غرب بازگشت، در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۰ روز پنجشنبه هنگام اذان ظهر موقع وضو گرفتن به شهادت رسید. روز جمعه ۱۶ مرداد، هنگام عصر برادر شهید به مسجد و پایگاه بسیج دولت آباد میرود. چند نفر از شهادت آقا مجید صحبت میکردند و او بهطور اتفاقی خبر شهادت آقا مجید را میشنود و به مادرش اطلاع میدهد. پدرش برای صحت این خبر، برادر شهید را به منزل آقای کاری که از جبهه آمده بود، میفرستند اما من هیچ خبری نداشتم. دلشوره عجیبی تمام وجودم را گرفته بود. من فکر میکردم آقای کاری از آقامجید نامه آورده است. جلوی در حیاط بی صبرانه منتظر نامه همسرم بودم که ناگاه برادر شهید، خبر شهادتش را آورد. از خدای متعال تقاضای صبر حضرت زینب (س) را خواستار شدم که خدای منان صبر زیادی به من داد. منزلمان از جمعیت پر شد. تمامی آشنایان و فامیل و همسایهها برای ابراز همدردی و تسلیت می آمدند و سوال می کردند:"پیکر شهید کی میاد و کی تشییع میشه؟"با اینکه چند روز بیشتر نبود، اما انتظار سختی بود. پدر شهید و پدرم پیگیری کردند اما خبری نشد. تا اینکه شب چهارشنبه ۲۰ خرداد (پدر شهید و پدرم) تصمیم گرفتند؛ فردا، بعد از نماز صبح با هم دنبال پیکر شهید به جبهه بروند. وقتی برای نماز صبح که بیدار شدند، پدرم گفت: "حاج آقا نیاز نیست ما به دنبال آقا مجید برویم چون خودش میآید." او در عالم رویا دیده بود دو کبوتر سفید روی بام نشستند و خودشان را مجید و هم رزمش معرفی کردند. مجید می گوید: "من راضی به زحمت شما نیستم، لازم نیست دنبال ما بیایید، فردا ساعت ۸صبح من و دوستم فرودگاه هستیم" که این رویا، به واقعیت پیوست.»
امدادهای غیبی
وی همچنین در خصوص رویاهای صادقه ای که از شهید دیده است، بیان می کند: «همه همسایه و فامیل خواب مجید را می دیدند اما من نمی دیدم. ناراحت شدم و گفتم: "آقا مجید تا قبل از شهادتت، خیلی به من احترام میگذاشتی و دوستم داشتی، حتی کفشهایم را جلوی پایم جفت میکردی! حالا چه شده که شهید شدی و مقامت بالا رفته، دیگه از آن بالا توجه و نگاهم نمیکنی و..." همان شب در عالم رویا دیدم، در حیاط منزل که هستم از فاصله حدود ۱۰ متری آرام، آرام به سمت من آمد. او را دیدم و خیلی خوشحال شدم و گفتم: "تا حالا چرا پیشم نمی آمدی؟! آقا مجید گفت: از زمانی که شهید شدم همیشه کنارت بودم و از تو مواظبت میکردم. از او خواستم که همیشه پیش من بیاید. از آن شب به بعد مجید هر شب در رویای من بود. در رویا اتفاقات روز را برای هم تعریف میکردیم. یکی دو هفته بعد از به دنیا آمدن دخترم، به اتفاق پدر و مادر و مادر بزرگ شهید سر مزار آقا مجید می رفتیم. بعد از دو سه بار، متوجه شدیم، دخترم با اینکه نوزاد بود، هر بار به چند قدمی مزار آقا مجید می رسیدیم، از خواب بیدار می شد و با سوز زیادی اشک می ریخت، مادر بزرگ شهید به من گفت: خواهشا از هفته بعد برای اینکه سمیه اذیت نشود، او را سر مزار نیاور. علیرغم میل باطنی، به احترامشان هفته بعد بدون دخترم سر مزار رفتم که همان شب در عالم رویا ناراحت شده و گفت: "چرا دخترم رو نیاوردید ببینمش؟ از این به بعد هر وقت سر مزار من می آیید حتما دخترم سمیه را با خودتان بیاورید. من دیگر نمیگذارم دخترم گریه کند." همین اتفاق هم افتاد. من تا ۱۴ سالگی دخترم هیچ وقت گریه اش را سر مزار پدرش ندیدم.با امداد او بارها من و دخترم از مرگ حتمی نجات یافتیم. در تمام زندگی او و حضورش را احساس میکنم. تمام موفقیتهای زندگیام با کمک و امداد همسر عزیزم آقا مجید میسر شد. اینها نمونهای از رویاهای زندگیام بود. حقیقتا شهداء زنده اند و مراقب احوالاتمان هستند.»
ادامه راهش تا پای جان
این بانوی مجاهد با بیان اینکه من پشتیبان و یاور همسرم بودم بیان می کند: «از خدای منان شاکرم که بهترین همسر را نصییبم کرد، گرچه زندگی کوتاهی داشتم، همانطور که قبل از شهادتش بهترین همسر و بهترین یار و یاورش بودم، او نیز بعد از شهادت همیشه پشتیبان و یاور من بود. همسرم جانش را فدای اسلام کرده بود پس وظیفه من این بود، رهرو راهش باشم و زینبی عمل کنم. مسئولیت زندگی و فرزندی که ۵ ماه و نیم بعد از پدر به دنیا آمد را برعهده داشتم. الحمدلله با امداد الهی و توسل به ائمه اطهار و کمکهای همسر شهیدم، زندگی پر بار و معنوی را سپری کردم. در حد توان راه همسر شهیدم را ادامه داده و تا جان در بدن دارم راهش را ادامه خواهم داد.»
خادمیاری امام مهربانی ها
وی از فعالیت های اجتماعی خود بعد از شهادت همسرش بیان می کند: «بنده اوایل دهه ۱۳۷۰ دوره دبیرستان را در مدارس ایثارگران گذراندم و مدتی بعد، حدود ۲ سال و نیم دروس حوزوی علوم اسلامی را در سازمان تبلیغات اسلامی کرج خواندم. همچنان در بسیج فعالیت می کردم. یکی از فعالیتهایم در بسیج، دیدار از خانواده شهدای محل بود. از نیمه دوم سال ۱۳۹۱ همکاری و فعالیت هر هفته تا قبل از شیوع کرونا در رابطه با دیدار و دلجویی از خانواده شهداء و ایثارگران داشتم. از سال ۱۳۹۴ نیز فعالیت خود را در زمینه دیدار و دلجویی از خانواده های معظم شهداء و جانبازان و آزادگان و ایثارگران، به عنوان معتمد و معین بنیاد شهید، در بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه یک آغاز کردم، الحمدلله تا کنون ادامه داشته است. سال ۱۳۹۷ باخبر شدم، نیروی های استانی هم میتوانند بهعنوان خادمیار، ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع) ثبت نام کرده و در صورت پذیرفته شدن و قبولی آزمون، خادمیار امام رئوف باشند، بنده با اشتیاق فراوان ثبت نام کرده و الحمدلله به لطف و عنایت امام مهربانیها پذیرفته شدم و از آن پس با کمال سعادت، هم افتخار کشیک حرم مطهر حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) را دارم و هم در کرج عضو خادمیاران کانون ایثار و شهادت آستان قدس رضوی کرج هستم.»
فاطمه (س) الگوی زنان عالم است
این همسر شهید رو به بانوان جامعه بیان می کند: «در زندگی به دنبال الگو و معیار دیگری جز حضرت فاطمه (س) نباشید.خواهرانم، همانطور که دین اسلام برای سعادت و خوشبختی بشر است، حضرت فاطمه الزهراء(س) بهترین الگو برای زنان عالم است. هر زنی حضرت زهرای اطهر(س) را الگوی خود قرار داده، روش و منش های زندگی آن حضرت را در زندگی خودش پیاده کرده و عمل نماید، خانواده ای پاک و سالم خواهد داشت و شهداء پرورش یافته چنین زنانی هستند. ارزش و مقام ما زنان خیلی بالاست، با احترام گذاشتن و حرمت نگه داشتن خودمان، ارزش و جایگاه والای خودمان را حفظ کنیم.
ای زن به تو از فاطمه خطاب است / ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
اسلام ارزش زیادی برای زنان قائل است. زنان جایگاه والائی در جامعه اسلامی دارند و زنان بزرگ تاریخ، بانوی دو عالم حضرت فاطمه الزهراء (س)، حضرت خدیجه(س)، حضرت زینب (س) و... نقشهای بسزائی در خانواده و جامعه اسلامی داشتند و بهترین الگو برای سعادت و خوشبختی زنان عالم هستند. بنابراین زنان در جامعه اسلامی، موثرترین نقش را دارند.
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود / سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود»
ایفای درست وظایف در هر جایگاه
فاطمه روحی همسر شهید مجید حسنی در پایان بیان می کند: «همانطور که همه شهداء پیرو ولایت فقیه و رهبری بودند، وصیت و سفارش همه شهداء این بود که دست از ولایت فقیه برندارید. همه ما باید پشتیبان مقام عظمای ولایت بوده و گوش به فرمان امام خامنهای باشیم. همه ما در هر مقام و هر رتبه شغلی که هستیم، اول به خودمان، به شغل و کار و هر مسئولیتی که داریم، ارزش قائل باشیم و حرمت گذاشته، وظائف محوله را درست انجام دهیم تا خدای ناکرده مدیون خود و دیگران، مخصوصا مدیون خون شهداء نباشیم، چون گردن همه ما حق دارند.
خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار
اللهم عجل لولیک الفرج / به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد»
گفت و گو از اباذری