گفت‌وگو با آزاده «محمدعلی مرواریدی»
«محمدعلی مرواریدی» آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس می‌گوید: «تک‌تک اسرا با فداکاری و ایثار در جهنمی که بعثی‌ها درست کرده بودند، بهشتی در موصل ساختند که به لحاظ معنوی خاطرات شیرینی از وحدت، رشد و تعالی برایمان به جا گذاشت.»

 
به گزارش نوید شاهد البرز، در کشاکش برگزاری کنگره ملی شهدای غریب استان البرز با او آشنا شدیم. دبیر کنگره ملی استان البرز بود و شهدای غریب اسارت را او برایمان معنا کرد. در تلاش بود تا بتواند آیین اولین اجلاسیه در البرز را در شأن شهدا و به ویژه خانواده‌هایشان برگزار کند. او هم‌رزم و هم‌نشین سال‌های اسارت این شهدا و آزاده‌ها بود. درست نمی‌دانم چند روز از روز‌های جوانی‌اش را در بند بعثی‌ها بود که کتاب کتاب نه، دیوان دیوان حرف برای گفتن داشت. قصه جالب است پنج هم‌شاگردی هنرستان رشته برق شهرستان اردستان تصمیم می‌گیرند که به جبهه بروند و از این ۵ تفنگ دار ۴ تن شهید و محمدعلی مرواریدی اسیر می‌شود. در صحبت‌هایش می‌خواهد حق کلام را در حق رفقای شهیدش ادا کند و ...، اما مگر وسعت این گفت‌وگو مجال حماسه ۵ هم‌شاگردی را می‌دهد. باید کتابی نوشت از اردستان تا موصل...

ما در جهنم اردوگاه بعثی «بهشتی در موصل» را ساختیم

                                                                                   شهدایی که روز رهایی را ندیدند 
«محمدعلی مرواریدی» آزاده دوران دفاع مقدس صحبت‌هایش را اینگونه شروع می‌کند: «در آستانه ۳۴ امین سالگرد ورود آزادگان به مهین اسلامی هستیم و این روز‌ها عنوان شهدای غریب را زیاد می‌شنویم. در میان ما آزاده‌هایی که در اسارت بودیم این عزیزانی که به عنوان شهدای غریب هستند این جشن‌ها را ندیدند. در اردوگاه‌های عراق با ما بودند و به نحوی به شهادت رسیدند که روز رهایی را ندیدند. تا کنون در کل کشور ۱۸۵۴، شهید غریب شناسایی شده که ۸ نفر از این شهدای بزرگوار در استان البرز به خاک سپرده شده‌اند.»


ما در جهنم اردوگاه بعثی «بهشتی در موصل» را ساختیم
                                                                                         سه شهید و یک آزاده
«محمدعلی مرواریدی» ضمن معرفی بیشتر خود بیان می‌کند: «بنده هم از آزادگان استان البرز هستم که حدود ۸ سال‌ونیم در اسارت نیرو‌های بعثی بودم. من سال ۱۳۶۱ با ۴ نفر از دوستانم که هنرجوی‌های هنرستان بودیم به جبهه اعزام شدیم. آن روز‌ها، روز‌های حملات شدید رزمندگان اسلام به دل دشمن بود. دشمن بعثی به شدت منطقه جنگی را بمباران می‌کرد و لذا گردان ما که به عنوان گردان امیرالمومنین (ع) و گروهان سیدالشهدا در منطقه شلمچه به دشمن حمله کردیم و عراقی‌ها با همه ادوات نظامی مقابل ما ایستادند؛ حتی با ضدهوایی. بسیاری از رزمنده‌های ما را به شهادت رساندند. شب بسیار سختی بود. یادم است صدای «یا زهرا» رزمنده‌ها همه دشت را پر کرده بود. من و ۴ هم‌کلاسی‌ام؛ «احمد زارعی»، «هادی صادقیان»، «احمد عباسی» و «علی طالبی» که با هم به جبهه آمده بودیم در این عملیات بودیم. آن‌ها به شهادت رسیدند و بنده هم به اسارت درآمدم.»

ما در جهنم اردوگاه بعثی «بهشتی در موصل» را ساختیم

                                                                                      آزادی خرمشهر و اسارت ما
مرواریدی از لحظه‌های اولیه که متوجه می‌شود اسیر شده است، اینگونه می‌گوید: «عراقی‌ها همه ما را جمع کردند. رزمنده‌هایی که توان رفتن داشتند را به راه انداختند. در مسیری که می‌رفتیم؛ یکی از نوجوان‌های رزمنده که زخمی شده بود و توانایی راه رفتن هم نداشت افتاده بود؛ من خواستم کمک کنم که با ما بیاید. به من اجازه ندادند و تیر خلاص به او زدند. بعثی‌ها می‌گفتند: لاتخف! (نترسید) و مدام تکرار می‌کردند؛ چون خودشان هم می‌ترسیدند و هر لحظه احتمال می‌دادند که خودشان هم به رگبار بسته شوند. پشت خاکریز که رسیدیم با مشت و لگد از ما پذیرایی کردند. از ما می‌پرسیدند: مگر شما مسلمان نیستید چرا با ما می‌جنگید؟! ما گفتیم: شما آمدید در خاک ما تازه طلبکارم هستید؟! آنجا نمی‌شد بحث کنیم. ما حدود ۳۰ نفر بودیم. به اسارت نیرو‌های بعثی در آمدیم. خرمشهر را آزاد کرده بودیم و پیشروی زیادی داشتیم. حدود ۱۵ هزار نیروی بعثی به اسارت ما در آمدند. شب حمله ما توانسته بودیم عراقی‌ها را سرگرم کنیم تا از آن‌طرف رزمندگان ما خرمشهر را آزاد کنند. اولین شب، شب سختی بود. ما شب را در یک سنگر ماندیم. اشهد خود را خواندیم. تصورمان بر این بود که ما را می‌کشند. فردا ما را از سنگر خارج کردند. زخمی‌ها را جدا کردند. گفتند که برای مداوا می‌برند. آن‌ها در بیمارستان‌های عراق یا شهید شدند یا به اردوگاه‌ها منتقل شدند. بعد از دو روز به ما گفتند که می‌خواهیم شما را به کربلا ببریم. همه مشتاق بودند؛ حتی زخمی‌ها. به خیالی به سمت کربلا حرکت کردیم. هر چه پیشتر می‌رفتیم صدای شلیک بیشتر می‌شد. کم‌کم متوجه شدیم که قصد فیلمبرداری از ما دارند. می‌خواهند، بگویند که ما ایرانی‌ها را اسیر کردیم. با پخش شدن این گزارش خانواده‌های ما متوجه شدند که ما به اسارت درآمدیم.»

ما در جهنم اردوگاه بعثی «بهشتی در موصل» را ساختیم
ما در جهنم اردوگاه بعثی «بهشتی در موصل» را ساختیم                                                                                 

                                                                                       مرارت‌های اسارت

وی در ادامه از شرایط اسارت می‌گوید: «بعد از فیلمبرداری شرایط سختی به وجود آمد. ما را به همان سالن برگرداندند. در همان لحظه ورود به یکی از رزمنده‌های ایرانی مشکوک شدند و او را در گرمای آفتاب انداختند و شکنجه کردند. از آنجا ما را به اردوگاه الانبار بردند. هوای این اردوگاه بسیار گرم و سوزان بود. اسارت در این شرایط بسیار سخت بود. در این اردوگاه اسرای فتح المبین و اسرای عملیات بیت المقدس بودند. حدود ۵۰۰ نفر بودیم. عراقی‌ها حساس بودند و مارا بعد از دو ماه به اردوگاه موصل منتقل کردند. ما هر چه به موصل نزدیک‌تر می‌شدیم، هوای موصل خنک‌تر می‌شد. به موصل که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم سرباز‌های عراقی به جان بچه‌ها افتادند. همانجا هم ما را بازجویی کردند. تعدادی از بچه‌ها زخمی شدند. با درد و رنج همه در آسایشگاه پخش شدیم. برای اردوگاه یک فرمانده تعیین کردند که جمشید نریمانی فرمانده شد که در اصل البرزی بود. در اردوگاه موصل آزاده‌هایی بودند که می‌گفتند: دوسالی هست که اسیر شده ‎است. خلاصه در اردوگاه با عراقی‌ها سرسازش نداشتیم. بچه‌ها را زیاد می‌زدند و هر تصمیمی که می‌خواستند بگیرند با ضرب‌و شتم همراه بود.»

                                                                                   ورود یک راهنما
این آزاده دوران دفاع مقدس از نقش حجت‌الاسلام ابوترابی در شرایط اردوگاه نیز بیان می‌کند: «ما همیشه با عراقی‌ها درگیر بودیم. یکبار بچه‌ها وسط اردوگاه ریختند و عراقی‌ها هم از بالا رگبار گرفتند. بعد از چندبار ما را از اردوگاه موصل ۳ به اردوگاه موصل ۴ بردند. نزدیک ۸ سال ما ثابت در آنجا بودیم. در کشاکش درگیری با عراقی‌ها بودیم حاج اقا ابوترابی را به اردوگاه ما منتقل کردند. کسی او را نمی‌شناخت. بعد متوجه شدیم که حجت الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی فرزند امام جمعه وقت قزوین هستند. آقای ابوترابی وارد آسایشگاه ۱۱ شدند و ما آسایشگاه ۱۲ بودیم. بعد از ورود به ما پیام داد که نباید با عراقی‌ها درگیر شوید. آن‌ها هدفشان آزار شما و آسیب زدن به شماست. نباید بهانه دست آن‌ها داد. کار‌هایی که گفتند انجام دهید و نگران مسائل فقهی آن نباشید. اگر گفتند ریش را بزنید و نگران نباشید. برای انجام کار‌های فرهنگی و برگزاری نماز یک مسئول فرهنگی تعیین شد. آسایشگاه ما آقای حسنی‌سعدی مسئول فرهنگی بود. ما اخبار را مخفیانه می‎گرفتیم و خدا نکند که این اخبار به دست عراقی‌ها می‌افتاد و اگر این اتفاق می‌افتاد آن شخص رو ذبح می‌کردند. یک رادیو در اردوگاه داشتیم که اخبار را یک نفر تند تند می‌نوشت و ما در اردوگاه می‌خواندیم. بنده بیشتر از ۲۰۰۰ ساعت مطلب خوانده بودیم. رحلت امام (ره) ما حدود ۴ ساعت گزارش‎های رحلت امام را می‌خواندیم. خیلی سخت بود.»

                                                                                      رحلت امام ره تلخ‌ترین خاطره

وی با عنوان اینکه رحلت امام خمینی بدترین خاطره دوران دفاع مقدس بود، بیان می‌کند: «رحلت امام یکی از تلخ‌ترین خاطره‌های ما بود. بعد از رحلت امام خمینی (ره) یادم‌است یک عکسی از مقام معظم رهبری کشیدند و همه با ایشان بیعت کردند. برای رحلت امام در اردوگاه مراسم برگزار کردیم. دوست داشتیم که ازاد شدیم به خدمت امام برسیم و امام هم داخل یکی از سخنرانی هایش گفته بودند که اگر آزادگان، آزاد شدند و من زنده نبودم؛ سلام من را به آن‌ها برسانید.»

این آزاده اردوگاه موصل ۴ از سختی‌های اسارت و تدبیر اسرا نیز می‌گوید: «اسارت سخت بود؛ اما با راهنمایی‌های حاج آقا ابوترابی جهنم اسارت با گذشت و فداکاری به بهشت تبدیل شد؛ مثلا اگر یک نفر مجروح بود آن‌قدر به او محبت می‌کردند اگر کسی کم سن و سال بود و یا کسی سن بالا داشت با محبت و خدمت به او از سختی‌های اسارت او کم و سختی‌های اسارت را برای او شیرین می‌کردیم. بچه‌ها با گذشت از غذای خود کم می‌کردند که ضعیف‌تر‌ها بخورند. هر چند که غذای آن‌ها هم خیلی بی‌کیفیت بود. غذایی که به ما می‌دادند یا سوپ بود یا اینکه یک نانی می‌داند که داخلش خمیر بود. بچه‌ها خمیر نان را در می‌آوردند و با آن چیز‌های دیگری درست می‌کردند. یک لطفی که خدا کرده بود از همه قشر‌ها در اردوگاه بود؛ از چوپان گرفته تا پزشک فوق تخصص در بین ما بود. چند نفر از بچه‌ها در اردوگاه زبان آلمانی و فرانسه بلد بودند و برای بچه‌های دیگر کلاس می‌گذاشتند. پزشک‌هایی بودند که در درمان بچه‌ها کمک می‌کردند. باید زنده می‌ماندیم اسارت سخت بود. من همیشه می‌گویم ان شالله اسارت نصیب حیوان درنده هم نشود، اما تک‌تک اسرا با فداکاری و ایثار در جهنمی که بعثی‎ها درست کرده بودند بهشتی در موصل ساختند که به لحاظ معنوی خاطرات شیرینی از وحدت، رشد و تعالی برایمان به جا گذاشت.»

                                                                                روزهای بعد از اسارت
وی از روز رهایی از اردوگاه بعثی هم اینگونه تعریف می‌کند: «قطع‌نامه ۵۹۸ بین ایران و عراق منعقد شد. همه خوشحال شدند؛ البته خیلی دوست داشتیم که حزب بعث پاسخگوی جنایت‌هایش باشد. این قطع نامه منجر به آزادی اسرا شد. بچه‌ها خوشحال بودند؛ فقط یک ناراحتی بود و آن اینکه نمی‌توانستیم خدمت امام (ره) برسیم. ما خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و به ما روحیه دادند.»
«محمدعلی مرواریدی» در پایان از روز‌های بعد از اسارت هم بیان می‌کند: «بنده بعد از این که ازاد شدیم سال ۱۳۶۹ ازدواج کردم و در سازمان تامین اجتماعی مشغول کار شدم و حین کار ادامه تحصیل دادم و لیسانس و فوق لیسانسم را گرفتم و تلاش کردم در این سازمان به نحوه احسنت خدمت کنم و مسئولیت‌های مختلفی داشتم و با پست ریاست سازمان تامین اجتماعی بازنشسته شدم. خداوند عنایت کرد به ما سه فرزند داد؛ ۱ پسر و دوتا دختر که ۲ نوه دختری هم دارم و خداراشکر می‌کنیم فرزند پسرمان هم که الان درس می‌خواند و خدارا شاکر هستیم که این همه لطف و عنایت به ما کرده و الان هم در خدمت شما هستیم.»

گفت‌وگو از اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده