نخستین شهید انقلاب استان البرز معرفی میشود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ قیامی خودجوش و مردمی در تهران، قم و برخی از شهرهای دیگر در اعتراض به دستگیری امام خمینی بود. این قیام با اعتراض به تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی در پاییز ۱۳۴۱ شمسی و تحریم همهپرسی اصول شش گانه انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم در زمستان همان سال آغاز شد.
در دوم فروردین ۱۳۴۲ که با سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام مقارن بود به پیشنهاد امام خمینی و با همراهی دیگر مراجع تقلید، عید آن سال عزا اعلام شد و برگزاری جشن نوروز تحریم گردید. تهاجم نیروهای امنیتی حکومت پهلوی به آیین سوگواری شهادت امام جعفر صادق علیه السلام در مدرسه فیضیه قم و سخنرانی های متعدد محمدرضا شاه پهلوی (1359ش) علیه روحانیت، روند آن قیام را تشدید کرد تا اینکه سخنرانی صریح امام خمینی (ره) در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه موجب شد که او در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در منزل خود در قم دستگیر شده و به تهران منتقل گردد.
با انتشار این خبر، بلافاصله بازار تهران تعطیل شد و مردم همان روز در قم و تهران و دیگر شهرها به خیابان ها ریختند و قیام ۱۵ خرداد شکل گرفت. این قیام خودجوش که برخاسته از احساس وظیفه دینی و شور ایمانی بود و هیچ تشکیلاتی آن را سازماندهی نکرده بود تا بعد از ظهر همان روز ادامه یافت؛ اما نیروهای نظامی و امنیتی به شدت آن را سرکوب کردند. هیئت دولت به ریاست سیاست امیر اسدالله علم (م 1357ش) در آن روز تشکیل جلسه داد و به اتفاق آرا در تهران و شیراز برای شش هفته مقررات حکومت نظامی برقرار کرد.
در ادامه آن قیام بیش از ۵۰ تن از مراجع و علمای تراز اول شهرهای مختلف کشور در اعتراض به دستگیری امام خمینی و به منظور رایزنیهای لازم برای آزادی و پیگیری از اعدام ایشان به تهران مهاجرت کردند و با توقف به نسبت طولانی در پایتخت، پس از اطمینان از رفع خطر اعدام، به شهرهای خود بازگشتند. امام خمینی در ۱۵ فروردین ۱۳۴۳ از حصر آزاد شد و به قم بازگشت و در نخستین اعلامیه خود از مصیبت ۱۵ خرداد یاد کرد و گفت که تا ملت عمر دارد غمگین در مصیبت ۱۵خرداد است.
بررسی همه جانبه خرداد رخدادهای انقلاب اسلامی ایران نشان می دهد که پیروزی مردم بر حکومت پهلوی در سال ۱۳۵۷ در حقیقت در حقیقت مدیون قیام ۱۵ خرداد بوده است
حجتالاسلام والمسلمین همتعلی ادیبیطالقانی نخستین و تنها شهید روحانی استان البرز در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. در سال ۱۳۱۸ش در روستای ناریان از توابع شهرستان البرز حجتالاسلام والمسلمین همتعلی ادیبی طالقانی نخستین و تنها شهید روحانی استان البرز در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است در سال ۱۳۱۸ در روستای ناریان از توابع شهرستان طالقان زاده شد. در زادگاهش غرب قران کریم را نزد پدر فراگرفت. در ۱۶ سالگی به تهران رفت و در یک نانوایی مشغول به کار شد. در جوانی با هدف فراگیری دانش حوزوی رهسپار حوزه قم شد. دو سال به اتفاق دوستش ها سید عبادالله میرغیاثی در مدرسه جهانگیرخان مقدمات علوم اسلامی را فرا گرفت و پس از آن در مدرسه علوی که زیر نظر آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی و با مدیریت آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی آیت الله شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی اداره می شد ادامه تحصیل داد.
در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در حالی که قرآن به دست داشت با تیراندازی مستقیم نظامیان حکومت پهلوی در شهر قم به شهادت رسید. پیکر او و دیگر شهدای این قیام با کامیون به تهران منتقل گردیده و در آرامستان قدیمی مسگرآباد واقع در شرق تهران در یک گور دسته جمعی به خاک سپرده شد. بعدها آن آرامستان از سوی حکومت پهلوی به پارک تبدیل شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوستان فدائیان اسلام نام گرفت دلها با تلاش شیخ علی رزاقی از روحانیون روستای ناریان طالقان بخشی از لباسهای آن شهید از حکومت پهلوی پس گرفته شد. شاهدان عینی می گویند: اثر شش گلوله بر پیراهن آن شهید وجود داشت. حسن خلق، شبزندهداری، ساده زیستی عدم استفاده از وجوهات شرعی تعصب دینی، آشنایی با جریانهای سیاسی و مذهبی و اصرار بر انجام دقیق و مستمر امور عبادی و مذهبی از ویژگیهای اخلاقی این شهید برشمرده شده است.
دکتر حسن روحانی هفتمین رئیس جمهوری اسلامی ایران که با شهید ادیبی طالقان در مدرسه علوی یا مدرسه آیت الله گلپایگانی دوست و هم درس بود. در کتاب خاطراتش درباره او می گوید: «همکلاسی دیگری به نام آقای ادیب طالقانی داشتیم که در قیام ۱۵ خرداد قم به شهادت رسید. وقتی سخنرانی امام تمام شد حدود نیم ساعت به غروب مانده بود. امام از همان دری که وارد مدرسه شده بود به صحن عتیق بازگشت و از آنجا راهی منزل شد جمعیت حاضر در مدرسه فیضیه نیز شاید حدود نیم ساعت طول کشید تا از مدرسه خارج شوند؛ از آنجا که فکر می کردیم آن شب امام را دستگیر خواهند کرد با عدهای از دوستان از جمله آقای هبتالله طالقانی که نام دیگر شهید ادیبی بود از نماز مغرب و عشا به منزل امام رفتیم و چون دیدیم خبر خاصی نیست، برگشتیم.
صبح روز یازدهم محرم با آقای ادیبی و چند نفر از طلبههای مدرسه به منزل امام رفتیم و وضعیت مثل روزهای قبل عادی و مجلس روضه هم برقرار بود.
.... شب دوازدهم محرم یعنی شب ۱۵ خرداد ماه در مدرسه خودمان مدرسه آقای گلپایگانی بودیم بعد از نماز صبح من مشغول خواندن قرآن بودم که یکی از طلبهها در حیاط مدرسه فریاد بلندی زد و گفت: طلبهها! آنقدر صدا بلند بود که همه سراسیمه از حجرهها بیرون پریدند و گفت: آقای خمینی را دیشب دستگیر کردند. فوراً با آقای ادیب و چند نفر دیگر از طلبهها از مدرسه بیرون آمدیم به سوی صحن حرکت کردیم آقای ادیب یک چوب دستی داشت که آن را در آستین پالتو خود جای داده بود لباس آقای ادیب نیز مثل لباس من در آن زمان پالتو و کلاه بود. وقتی به صحن حضرت معصومه رسیدیم آفتاب طلوع کرده بود. جمعیت حاضر در صحن مضطرب و عصبانی بودند اما جنب و جوشی به چشم نمیخورد. بنابراین سمت منزل امام حرکت کردیم در خیابان ارم، حاج آقا مصطفی خمینی و حجتالاسلام ورامینی را دیدیم که با جمعیت کثیری به سوی صحن می آیند ما هم به آنها ملحق و همه وارد صحن بزرگ حضرت معصومه شدیم. حاج آقا مصطفی تحت الحنک انداخته بود که معنی آن اعلام عزا بود... شعار اصلی آن روز یا مرگ یا خمینی بود... جمعیت فریاد می زدند که به ما اجازه بدهید تا بیرون برویم. در این هنگام حاج آقا مصطفی از بالای منبر با دست اشاره کرد که بروید بیرون. با اشاره دست حاج آقا مصطفی، یکمرتبه مردم از درب جنوبی صحن بزرگ با هیجان فراوان خارج شدند و به سمت پل آهنچی و در واقع به سمت خیابان تهران به حرکت درآمدند.
ما هم با جمعیت ازصحن خارج و وارد خیابان موزه شدیم. شعار جمعیت همان شعار «یا مرگ یا خمینی» بود... هنگام خروج از صحن با آقای ادیبی طالقانی بودم ولی بعد در خیابان تهران به علت کثرت جمعیت و شلوغی او را گم کردم و از هم جدا شدیم... وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم از طلبه هایی که صبح با هم بیرون رفته بودیم، عدهای برگشتهاند و نگران من بودند. کم کم به ظهر نزدیک می شدیم، در حالی که چند نفر از طلبه ها از جمله آقای ادیبی طالقانی هنوز بازنگشته بودند... من آقای طالقانی را تا نزدیک چهارراه راه آهن دیده بودم؛ اما در آنجا از هم جدا شدیم. پس از گذشت یک ساعت از ظهر، تقریباً همه طلبه ها به جز آقای ادیبی طالقانی به مدرسه برگشته بودند. احتمال قوی این بود که ایشان یا شهید و یا شدیداً مجروح شده است. بعداً فهمیدیم که ایشان در خیابان تهران شهید شده است و ماموران نیز اجساد همه شهدا را جمع آوری کرده و به تهران بردند و در قبرستان مسگرآباد دفن کردهاند.
آقای ادیبی طالقانی... طلبهای فاضل و درسخوان و جوان و با شهامت و شجاعی بود. حجره او نزدیک حجره من بود و هم حجرهای او حجت الاسلام سید یحیی میرتبار (رئیس فعلی حوزه علمیه امام علی (ع) شهرستان کلاردشت) بود. تقریباً از اواسط سال ۱۳۴۱ در شبهای پنجشنبه و جمعه باهم مینشستیم و راجع به مذاهب مختلف بحث میکردیم. مثلاً یک بار ایشان به عنوان یک مادی از ایده خودش دفاع می کرد و من به عنوان یک مسلمان و یکبار من به عنوان یک مسیحی و او به عنوان یک مسلمان با هم بحث می کردیم. حتی به خاطر دارم که ماه ها با هم بحث شیعه و سنی میکردیم. برای این بحث کتابهای «شب های پیشاور» سلطان الواعظین و کتاب «المراجعات» شرف الدین را میخواندیم.
آقای ادیبی طالقانی بسیار با غیرت و دارای عزت نفس بود. برای اداره زندگی از سه ماه تابستان در یک نانوایی سنگکی در تهران کار میکرد و با درآمد سه ماه تابستان،9 ما درس میخواند. به من میگفت: من از سهم امام استفاده نکردهام و هیچ وقت هم استفاده نخواهم کرد. من کار میکنم و با دسترنج خودم زندگیام را اداره می کنم. بسیار شرافتمند و پاک بود و از لحاظ سنی چند سال از من بزرگتر بود. در زمان شهادت ۱۹ یا ۲۰ سال بیشتر نداشت. پس از آمدن همه طلبه ها و آغاز سال تحصیلی در اواسط شهریور ۱۳۴۲، مراسم ختمی در مدرسه برای شهید ادیبی طالقانی برگزار شد و همه اساتید و طلبه ها در آن شرکت کردند. جای خالی شهید ادیب برای همه بسیار حزن انگیز بود. چون فردی متواضع، متدین و دوست داشتنی بود. در آن جلسه، نحوه شهادت ایشان را برای طلبه ها توضیح دادم، چون خیلی ها نمی دانستند و در ایام ۱۵ خرداد در قم نبودند. شهید ادیب از خانوادههای فقیر بود برخی افراد خانواده از جمله پدرش مرحوم محمد ادیبی در این مجلس شرکت کرده بودند.
برخی از اقوامشان از روستا ایشان آمده بودند، مجلس بسیار باشکوهی و در عین حال تاثر انگیزی بود.»
برگرفته از کتاب علمای مجاهد استان البرز نوشته حسین عسکری