شهید ارتشی که قاری قرآن بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهيد «محمدكاظم خيرآبادي» به سال 1344 درقريهحسن تيمور از توابع شهرستان «بيجار» دريك خانواده مذهبي و متدين چشم به جهان گشود. وي پس از طي دوران طفوليت مراحل ابتدائي تحصيل را در روستايشان با موفقيت كامل به پايان رسانيد. وي براي كمك به امرار معاش خانواده مشغول به كار شد. هرروز زندگي براو و خانوادهاش سخت و عرصه برآنها تنگ ميشد و آنها هم ازجمله روستائياني بودندكه قرباني سياستهاي استعمارگرانه به اصطلاح احياي كشاورزي و باز شدن دروازههاي تمدن شاهنشاهي و صنعتي شدن جامعه شده بودند.
او به همراه خانواده اش به شهرستان كرج نقل مكان كرد و در كارهاي متفرقه با پدرش كار ميكرد. او علاقه فراواني به تلاوت و يادگيري قرآن و مجالس عزاداري خاندان عصمت طهارت داشت و با شروع و اوجگيري انقلاب اصيل اسلامي وي با كمي سن و كوچكي جثهاش در تظاهرات و راهپيمائيهاي ميليوني سيل خروشان در كنار امت حزب ا... شركت فعالي داشت و حتي چندين بار مورد تعقيب مزدوران شاه قرار گرفت اما از مهلكه جان سالم به در برد.
شرایط سیاسی آن روزها
وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سنگرمسجد و بسيج فعاليت ميكرد. از آنجا كه حركت توفنده و خروشان انقلاب اسلامي چون فورانهاي مذاب گداخته آتشفشان تا مغز استخوانهاي پوسيده استكبار را سوزانده و مضمحل كرده بود. اين دشمن زخمخورده ناتوان كه در اقيانوس پرتلاطم انقلاب اسلامي غرق ميشد براي نجات خود دست به هر ترفند و توطئهاي ميزد و در اين راستا ازترور سرمايههاي فكري فرهنگي سياسي گرفته تا جنگ مسلحانه در كردستان و تركمن صحرا و محاصره اقتصادي و كودتا نظامي و حتي حمله نظامي مستقيم مزدوران آمريكايي به صحراي طبس و ..... دريغ نكرد و بالاخره جنگ تحميلي را براي نابودي انقلاب اسلامي با تحريك صدام عفلقي حاكم ظالم عراق با هماهنگي ارتجاع عرب و عوامل مزدور داخلي در سرتاسر مرزهاي غربي و جنوبي و تا اعماق ميهن اسلاميمان بندرگاهها، مدارس، پادگانها، بيمارستانها و حتي مناطق مسكوني و قتل عام و زنده بهگور كردن خلق عرب آغاز كردند. اما غافل از هابيلياني كه خون عاشورا و محرم در رگهاي آنها در جريان است امام كه گويي چون كوههاي محكم و همچون اقيانوسها خروشان با نفسي مطمئن و ... فرياد برآورد دشمن آمده و سنگي انداخته و فرار كرد ما آنچنان سيلي به صدام خواهيم زد كه از جايش بلند نشود.
شهادت در سحرگاه
شهيد «محمدكاظم خيرآبادي» پس از آنكه برادر بزرگش از خدمت سربازي ترخيص شد لباس
مقدس رزم به تن كرد و پس از طي دوران آموزشي به شهرستان تبريزمنتقل شد. او هميشه ميگفت: «من بايد به جبهه بروم و دين خود را به
اسلام و شهداء ادا كنم تا اينكه در اواخر خدمتش به جنوب منتقل شد. وي پس از چندين
ماه نبرد بيامان در جبهههاي نور عليه ظلمت توفيق آن را پيدا كرد. در عمليات عقب
راندن متجاوزين بعثي از منطقه فكه در كنار سپاهيان وحيد با خصم زبون وارد عمل شود.
او در گروه ضربت حماسهها آفريد و پس از چندين روز نبرد سخت در حالي كه آخرين
گلولههايش را به سوي قلب سپاه دشمن شليك ميكرد در سحرگاه دهم اردیبهشت 1365 غرق در خون شد و به ديدار معبودش شتافت.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری