جانباز شهید «یونس خدری» بعد از دلاوی‌های فراوان در عملیات کربلای پنج از ناحیه پا قطع نخاع شد و بعد از تحمل آلام فراوان به شهادت رسید.

پاهایی که بال پرواز می‌خواستند

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهيد « يونس خدري» در سال 1345 در يكي از روستاهاي جاده چالوس ديده به جهان گشود. وی از همان اوان تولد در آغوش گرم مادر و محبت‌هاي پدربزرگ رشدکرد و پدر به او ياد داد كه نماز بخواند و هميشه در همه جا با ياد و نام خدا كارهايش انجام دهد. او به هفت سالگی که رسید، پدر و مادر او را در همان روستا به سر كلاس درس فرستادند و اولين روز مدرسه رفتن او بسیار پرشور و خوشحال بود.

يونس تا كلاس پنجم درس را ادامه داده اما در اين دوران شاهد تلاش و زحمت پدرش است و کمر همت می‌بندد که به او در تامین معاش خانواده کمک کند. بنابراین در يك مغازه قصابي مشغول كار مي‌شود.

در سال‌های مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی او نیز صفوف مردمي مي‌پيوندد و مانند آنها انقلاب اسلامي مي‌خواهد.


زمانی كه عراق به خاك مقدس ايران حمله می‌کندف او نیز در بسیج پایگاه محل نام‌نويسي مي‌كند و يكي از اعضاي فعال بسيج می‌شود و او خود را آماده دفاع از مردم و مقدسات اسلام مي‌كند، شهيد يونس خدري بالاخره با تمام وجود شريفش كه مملو از عشق به خدا و خدمت به مردمش مي‌باشد در تابستان 1365 از طرف لشگر زرهي القاره تيپ 21 سيدالشهدا در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه شركت مي‌كند. او كه فرماندهي يكي از ميني‌كاتي‌يوشا را بر عهده داشت عازم عمليات مي‌شود. بعد از مدت زمان درگيري و حمله عراق به ايران و گذشت چند ساعتي از عمليات با اصابت تركش خمپاره 106 به ميني‌كاتي‌يوشا كه منجر مي‌شود چند تن از رزمندگان شهيد و بعضي مجروح بر روي زمين مي‌ريزندو در اين عمليات  يونس خدري از ناحيه پا و كمر، قطع نخاع مي‌شود.

پاهایی که بال پرواز می‌خواستند

زیارت عاشورایی که زود اجابت شد

همسر شهید در بیان خاطرات شهید چنین می‌گو‌ید: شهید «یونس خدری» گاهی از خاطرات جبهه و لحظه شهادت رزمندگان اسلام در عملیات‌ها برای ما تعریف می‌کرد. او می‌گفت: عمليات پايان يافته بود و دنبال افراد مي‌گشتند كه اگر شهيد يا مجروح شده‌اند آنها را فوري به عقب جبهه بفرستند، مي‌گفت: با چشمان خود ديدم از خودگذشتگي بسيجي‌ موتورسواری را که به‌نظر 16 سال بیشتر نداشت، او گریه می‌کرد و صدا می‌زد. سری را در دست داشت که از تن جدا شده بود. سر را در بغل گرفته بود و می‌گفت: چرا خدا شهادت را نصيبم نكرد و زيارت عاشورا را با صدای بلند می‌خواند. بسیجی کم سن‌و سال سوار موتور شد و پيش خود مي‌گفت: الان مي‌روم نفرات را مي‌آورم تا پیکرشما را ببرند، کمی که از ما دور شد، خمپاره‌اي جلوي موتورش افتاد و پيكر پاك او در آسمان تكه تكه شد و بر روي زمين مطهر شلمچه ريخت و به آرزوي خود كه شهادت بود رسيد.

شهادت بعد از جانبازی

يونس خدري بسيار صبور و بسيار با خداي خود مأنوس بود. هميشه در كارهايشان نشاني از قدرت الهي ديده مي‌شد با اينكه قطع نخاع بود اما فردي بسيار مورد احترام همگان بود. در خيلي از كارها از خيلي چيزها پيشه مي‌گرفت و دوست داشت به جواناني كه نمي‌توانند ازدواج كنند کمک می‌کرد. او به فقرا خيلي رحم و مروت داشت در زندگي خيلي شكيبا بود. آدمي دورانديش، با فكر و گذشت بود، در سالهايي كه با مشكلات قلبي و کلیوی بسيار رنج مي‌برد هرگز شكايتي نداشت و شكر خدا مي‌كرد و سپاس مي‌گفت. ‌او با وجود همه دردها و رنج‌ها سخني جز شكر خدا به زبان نمي‌آورد و درست 10 سال از زماني كه جانباز شده بود مي‌گذشت كه در تاريخ بیست‌و دوم اسفند ماه 1377 شربت شيرين و گواراي شهادت را نوشيد.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده