شادی به سبک یک رزمنده
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید غیبعلی انصاري، هفتم شهريور 1346در شهرستان زنجان به دنيا آمد. پدرش همتعلي و مادرش كوكب نام داشت. وی تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. نانوا بود. او به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. پنجم آذر 1365 در سردشت دچار سانحه رانندگي شد و بر اثر ضربه مغزي به شهادت رسيد .مزارش در بیبی سکینه شهرستان كرج واقع است.
برادر شهید «غیبعلی انصاری» در خصوص برادر شهیدش چنین میگوید:
«مژدگانی»
ساعت 9صبح بود. ازميانجاده به خانه ميآمدم. درايستگاه شاهعباسي يك نفر را با لباس نظامي منتظر ماشين بود، ديدم. من ازدور برادرم را نشناختم نزديك كه آمدم برادرم را شناختم. بعد از احوالپرسي، من به او گفتم: براي عروسي برادرمان آمدهاي؟ گفت: براي عروسي آمدهام... من حرف او را قطع كردم. گفتم: متاسفانه مادر يكي ازدوستانت فوت كرده است. او خيلي ناراحت شد. گفت: برادر عروسي ما در جبههها است من فقط آمدهام، پدر و مادر و شما را ببينم و بروم. بچهها منتظر هستند. باهم به خانه آمديم. سرکوچه كه رسيديم. من به او گفتم: اجازه بده كه بروم از مادرم مژدگاني بگيرم. او قبول نكرد. دربين راه يكي ازدوستانش را ديد. من ازفرصت استفاده كردم. ساك به دست به طرف خانه دويدم. نخستین نفر مادرم را ديدم و به او گفتم: مادر غيبعلي به مرخصي آمده. من سه بار اين حرف را تكرار كردم. باور نكرد. گفتم: مادر اين ساكش است. ساك را ازمن گرفت و گفت: هم قربان صاحب اين ساك بروم هم قربان تو بروم كه خبر آوردي. اين اخرين مرخصي او بود. چندروز كه درمرخصي بود به خانه تمام اقوام سرزد. او حال ديگري داشت. از همه حلاليت طلبيد.
«بازگشت با خداست»
روز آخر كه ميخواست برود. مادرم به اوگفت: پسرم مي روي زود برگرد. بيا كه عروسي برادرت را بگيريم. گفت: مادر مرخصيآمدن با خودمان است اما بازگشت باخدا است. گفت: مادر بعد از اين هروقت دلت برايم تنگ شد به اين عكس نگاه كن. هميشه نصيحتش اين بود كه به پدر و مادرمان احترام بگذاريم و از اين انقلاب كه باخون هزاران شهيد به وجود آمده است، دفاع كنيم و راه امام را تا آخرين قطره خون ادامه دهيم. والسلام
پدر شهید انصاری میگوید: يك روز كه همرزم آن شهيد به مرخصي آمده بود. من به اوگفتم: «هواي پسر من را داشته باش.» او گفت: اول خدا، دوم پسر شما بايد هـواي ما را داشته باشد. همـرزمش گفت: هروقت به او مرخصي ميدادند. او به ما ميگفت: شما بچههايت منتظر هستند. شما به جاي من به مرخصي برويد. لباس گرم خود را به ما ميداد. در همه حال به همرزمانش كمك ميكرد. انباردار منطقه بود.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری