در سالروز شهادت شهید« منصور ایمانی حافظ» منتشر می شود:
دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۶
در روز عمليات اين دو بدون آنكه برادران ديگر باخبر شوند از روي مين ها رد شده و مين ها منفجر شدند و اين دو برادر به شهادت رسیدند و آن رزمندگان با شنيدن صداي مين ها فهميدند كه سر راهشان مين كار گذاشته شده است.
دو خاطره از شهدا در خاطرات شهید

نوید شاهد البرز:


شهید گرانقدر «منصور ایمانی حافظ» فرزند قوچعلی و راضیه» در سال 1343، در شهر کرج چشم به جهان گشود و تا مقطع دوم راهنمایی ادامه تحصیل داد و وی در منطقه عملیاتی شلمچه در چهاردهم اسفند ماه 1365، بعد از رشادتها  و دلاوریهای تا آخرین نفس دفاع کرد و جان خود را تقدیم آرمان های ایران و انقلاب نمود. تربت پاکش در گلزار شهدای امامزاده محمد در کرج نمادی ار ایثار و دلاوری این شهید بزرگوار است.



خاطراتی خواندنی و زیبا از لحظه شهادت شهدا در ایام دفاع مقدس که در خاطرات شهید «منصور ایمانی حافظ» نگاشته شده است و همراه با دستخط شهید می باشد را در ادامه مطلب می خوانید که مطالعه آن خالی از لطف نیست:

شهادت در کنار حرم مولا و غرق بوسه باران مادر

يكي از برادران به هنگام رفتن به جبهه مادرش از او درخواست مي كند كه به او اجازه دهد كه لبهاي پسرش را غرق بوسه كند ولي آن برادر رزمنده اجازه نمي دهد و مي گويد: ان شاالله به وقت خودش و به جبهه مي رود و بعد از چند ماه كه در جبهه بود. مزدوران صدام كافر ازگازهاي ضداعصاب استفاده مــي كنند كه به اين برادر هم سرايت مي كند و او را كمي رواني مي كند. او را به بيمارستان انتقال مي دهند. بعد از آن كه از بيمارستان مرخص مي شود به خانه مي آورند و از طرف جهاد هر ماه به اين يك آمپول ضدرواني تزريق مي كنند. بعد از چند مدتي اين برادر رزمنده در هنگام خواب فرياد و ناله مي كند كه اي آقا بايست نرو بگذار تا من هم بيايم و ناله مي كند كه مادر مرا به حرم امام رضا(ع) ببريد. او را به حرم امام رضا (ع ) مي برند. بعد از زيارت مرقد آن حضرت رو به مادر مي كند و مي گويد كه اي مادرجان! موقعي كه من به جبهه مي رفتم توبه من گفتي كه بگذارم لبهاي مرا ببوسید حال وقت آن است كه اين كار را بکنيد. مادر خوشحال مي شود و پسرش را غرق بوسه مي كند. در همين حال پسرش در همان لحظه و در كنار مرقد امام رضا (ع ) شهيد مي شود و به لقاا…مي پيوندد.

حماســــــــه دو بـــــــــرادر

باسلام به پيشگاه ولي عصر(عج) و نايب برحقش امام امت اين خاطره اي را كه من براي شما نقل مي كنم از برادر رزمنده اي شنيده ام هنگام شب بود و ماه در وسط آسمان مي درخشيد و زمين پرخون ايران را مانند روز روشن كرده بود. رزمندگان اسلام يك حمله چهل و پنج نفري داشتند كه بايستي پايگاه بعثي را كه در همان نزديكيهاي سنگر ايرانيان بود بگيرند و يك انبار مهمات دشمن را نابود كنند ولي در سر راه اين رزمندگان تعدادي مين كار گذاشته بودند و وقتي كه تمام رزمندگان از روي خاكريزهاي بعثي عبور كردند به ميدان مين رسيدند ولي برادران ما از آنها خبر نداشتند در بين آنها دو رزمنده بسيجي كه قبلأ يعني دو روز پيش از عمليات، نگهبان سرپست خود بوده اند و آن اطراف هم گشتی زده بودند یا با دوربین خود دیده بودند؛ خلاصه خبر از ميدان مين داشتند ولي جرات نمي كردند كه به آنها بگويند چون فرمانده به آنان گفته بود كه هيچ يك نبايد پست خود را ترك كنند و به اطراف ديگر برويد به دلیل اینکه ممكن است بفهمند كه ما در اينجا هستيم و يا عراقيها در كمين باشند ولي از آن دو بسيجي يكي رفته بود و ديده بود كه عراقيها درحال كاشتن مين هستند و زود آمد و به دوست خود گفت و هيچ كدام از آن دو جرات نمي كردند كه به فرمانده بگويند.

در روز عمليات اين دو بدون آنكه برادران ديگر باخبر شوند از روي مين ها رد شده و مين ها منفجر شدند و اين دو برادر به شهادت  رسیدند و آن رزمندگان با شنيدن صداي مين ها فهميدند كه سر راهشان مين كار گذاشته شده است و آن رزمندگان عمليات را يك روز عقب انداختند تا عراقيها نفهمند و از راه ديگري حمله را آغاز كنند. بله اين دو برادر شجاعانه جان چهل و پنج نفر از بهترين عزيزان انقلاب اسلامي را نجات داده و خود به درجه رفيع شهادت نائل آمد. ياد تمام شهيدان راه حق و عدالت گرامي باد و راهشان پر رهرو و به اميد پيروزي هرچه زودتر رزمندگان اسلام خاطره خود را به پايان مي رسانم و شما را به خداي بزرگ مي سپارم.

خــــــــــدايا خــــــــــدايا! ستارگان كه رفتنـــــــــد خورشيــــــــد را نگهــــــــــدار  بیست و پنجم بهمن ماه 1364

 

 منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده