نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

سربازی که برای مادرش حرف‌های قشنگ می‌نوشت

سربازی که برای مادرش حرف‌های قشنگ می‌نوشت

برادر شهید «غیب‌علی انصاری» در روایتی از خاطرات او می‌گوید: مادرم سواد خواندن نداشت. ما وقتي نامه و حرف‌هاي قشنگ برادرم را برايش مي‌خوانديم. خوشحالي در چشم‌هاي مادرم موج مي‌زد.
زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار «علی گلوند» (پایان)

زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار «علی گلوند» (پایان)

زیبایی ها صرفااز طریق چشم سردیده نمی شدند ، بدون واسطه دیدن قابل لمس بودند اصلا خودت جزئی از آن بودی . حضرت امام را دیدم در جایی با چند تا از دوستانم که قبلا شهید شده بودند ، ایستاده و من با چند نفر از دوستان در فاصله چند متری آنها...
سه هزار و پانصد روز اسارت به روایت یک آزاده/ بخش پایانی

سه هزار و پانصد روز اسارت به روایت یک آزاده/ بخش پایانی

یست و چهارم مردادماه سال شصت ونه عراق اعلام کرد که ما به صورت یکطرفه می خواهیم اسرا را آزاد کنیم ودلیلش هم این بود با کویت وارد جنگ شده بود و صدام یک لقمه چربتر پیدا کرده بود...من وقتی وارد خاک ایران شدم، سجده شکرکردم. هیجده سالگی رفتم و بیست و هشت سالگی برگشتم...