آزادگان البرزی

آزادگان البرزی
آزادگان

پوستر/ سالروز بازگشت اسطوره های صبر و استقامت به کشور عزیزمان مبارک باد

ای راست قامتان پیروز که «استواری» شرمنده شماست و «صبر» درس استقامت را از شما آموخت، ای کسانی که عطرهای بهشتی در پیراهن دارید و عشق در ضمیر خود می پرورید و ای کسانی که شهادت را به چشم تجربه کردید و شهیدی زنده از مجموعه شهدای همیشه جاوید انقلابید. آری شما اسیر دشمن نبودید، بلکه دشمن اسیر آزادگی شما بود، سالروز آزادی تان از بند دژخیم بعثی مبارک باد...
گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز با جانباز و آزاده پر افتخار «عبدالرضا لهراسبی»

سه هزار و پانصد روز اسارت به روایت یک آزاده/ بخش پایانی

یست و چهارم مردادماه سال شصت ونه عراق اعلام کرد که ما به صورت یکطرفه می خواهیم اسرا را آزاد کنیم ودلیلش هم این بود با کویت وارد جنگ شده بود و صدام یک لقمه چربتر پیدا کرده بود...من وقتی وارد خاک ایران شدم، سجده شکرکردم. هیجده سالگی رفتم و بیست و هشت سالگی برگشتم...
داستان و خاطرات

زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار «علی گلوند» (4)

دراولین حمله به دشمن بااستفاده از اصل غافلگیری، همگی آنها را که در خواب بودندتار و مارکردیم. دشمن فکرش را هم نمی کرد که نیروهای ایرانی بتوانند تا آن ارتفاع ، با آن همه موانع طبیعی و غیر طبیعی بالا بیایند بنابراین با خیال راحت خوابیده بودند .
ویژه سالروز ورود آزادگان

کلیپ «لبخند پرستوها»/ بخش سوم

کاری از بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز بمناسبت سالروز ورود آزادگان به وطن عزیزمان...
ویژه سالروز ورود آزادگان

کلیپ «لبخند پرستوها»/ بخش دوم

کاری از بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز بمناسبت سالروز ورود آزادگان به وطن عزیزمان...
گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز با جانباز و آزاده پر افتخار «عبدالرضا لهراسبی»

سه هزار و پانصد روز اسارت به روایت یک آزاده/ بخش سوم

برادران سنی ما در آنجا بودند و ما اینقدر با هم خوب بودیم که اصلا سنی و شیعه معنی نداشت...آقای ابوترابی برای همه جا انداخته بود که ما ایرانی هستیم و صاحب تمدن هستیم و وقتی که ما می خواستیم از هم جدا شویم انگار این دست و پا می خواهد از همدیگر جدا شود. برای ما خوشایند نبود...
داستان خاطرات

زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار علی گلوند (2)

...فرمانده گردانی بودم که طی چند ساعت یک تیپ آنها را شکست داده بودیم و فرمانده آنها را اسیر و غنایم زیادی را گرفته بودیم . طبیعی بود که آنها اینقدر هیجان زده شوند . تا آن موقع به عربی و یا فارسی دست و پا شکسته سوال و جواب می کردند ...
داستان

زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار علی گلوند(1)

نگاهی به دوروبرم انداختم. بچه های گردان را دیدم که در اطراف من افتاده بودند؛ دمر، طاق باز ، با چشمان بسته ،انگارکه سالهاست خوابیده اند . نگاه دقیق تربه آنها انداختم روی سرشان جای گلوله بود . همه شهید شده بودند و من با جسمی بی جان و بی رمق در کنار یارانی که تا چند ساعت پیش زنده بودند ، افتاده بودم...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه