انقلاب، از کیومرث انسانی صبور و مقاوم ساخته بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «مهتاب محمدی» مادر شهید «کیومرث اسماعیلی» از فرزندش که در روز پیروزی انقلاب اسلامی به شهادت رسیده است، روایت می کند: «کیومرث دهم فروردین ماه سال ۱۳۳۸، در قریهای از قراء الموت قزوین به دنیا آمد. خانواده ما به نسبت مذهبی و کارگرنشین بودند. از همان دوران کودکی برخورد مسائل و مشکلات زندگی از یک طرف و اعتقادات مذهبی از طرف دیگر کیومرث را جدی و هدفدار بار آورده بود. او تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از شهرهای مازندران و دوره راهنمایی و سال اول نظری را در شهر کرج گذرانید. کیومرث بازیگوش نبود، فکر کار بود. در بقالی و نانوایی کار میکرد. در سن کم قبل از رسیدن به تکلیف نمازش را میخواند. موقع عید هم عیدی زیادی میگرفت هم دوستش داشتند؛ خوب و مهربان بود.
هنرمند انقلابی
با خواهر و برادرهایش خوشرفتار بود. درسش هم عالی بود. بزرگتر که شد بهیاری میرفت. اهل هنر بود؛ نقاشی را خیلی دوست داشت. به نقشه کشی و معماری هم علاقهمند بود. همیشه با پدرش به مسجد اعظم میرفت. خیلی فعال بود. اهل کار بود. تابستانها شیرینیفروشی میکرد. با وجود سن کم، اهل سیاست بود و امام را میشناخت. عکس امام را گرفته بود روی سینهاش سنجاق کرده بود. به قول معروف خودش را برای آقا میگشت. برای پخش اعلامیه میرفت و شام و نهار خانه نبود.
سربلند با پیروزی انقلاب
قبل از انقلاب به جریانات انقلاب و مسائل دینی علاقهمند بود. بعد از واقعه ۱۷ شهریور فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خودش را بیش از پیش گسترش داد. او خوب میدانست که مبارزه با غول استبداد و امپریالیسم محور رابطه ظالمان طبقاتی از سیمای جامعه احتیاج به انسانهای مومن و سختکوش و آبدیدهای دارد که بتواند از کوره گدازان رنجها و استبدادها پیروز سربلند بیرون بیایند و به همین علت به خودش سختی میداد و از راحتی و لذتهای زودگذر متنفر بود و این ریاضت انقلابی از کیومرث، انسانی صبور و خودنگهدار ساخته بود. روز، ماه، هفتهها و ماهها سپری میشد، ولی او کینه و خشمش نسبت به رژیم فزونی مییافت.
مخالف بیحجابی
با بیحجابی مخالف بود. گاهی جلوی بیحجابی میایستاد؛ برخی خوششان میآمد و بعضیها هم بدشان میآمد. میگفت من باید بگویم بقیه را خودتان میدانید. به همه مهر و محبت داشت. این قدر مهربان بود که به همه کمک میکرد. اهل ولخرجی نبود. همه درآمدش را برای خانه خرج میکرد. پدرش کار نمیکرد به من میگفت: غصه نخورید، من هستم.
با سن کم عقلش رشد کرده بود. روحیهاش پر از فداکاری بود. میدانست که اعتصاب است و دستمزد نمیدهند. به پدرش دلداری میداد و میگفت که من نمیگذارم به شما سخت بگذرد. همیشه موهایش را با ماشین میزد. اهل جلوی آیینه ایستادن نبود. زیاد بهشت زهرا میرفت.
دانشآموز عاشق امام
انقلابی بود. بعد از اینکه شاه خائن و ملعون فرار کرد به قدری خوشحال بود که در پوستش نمیگنجید تا اینکه خبر آمدن امام از پاریس را شنید. فوراً یک آرم پارچهای (ورودت مبارک امام خمینی) را تهیه کرده و به یقه کتش چسباند. او همیشه به مادرش میگفت خوش به حال این جوانها که در راه خدا و اسلام به شهادت رسیدهاند. آیا روزی فرا میرسد که من نیز میتوانستم مثل اینها به شهادت برسم و آرزویم برآورده شود. روزی که امام آمد هم به عشق امام پیاده تا بهشت زهرا رفته بود. در موقع تظاهرات من خیالم راحت بود میدانستم که ذبل و زرنگ هست و مشکلی برایش پیش نمیآید اجازه میدادم برود. فکر میکردم که او برای انقلاب و تغییر وضعیتمان میرود اگر قرار باشد هر کسی بگوید: بچه من نرود؛ این جا فلسطین میشود. مسلمان باید به مسلمان کمک کند. پدرش هم مانند من موافقت میکرد. پدرش مرد خدا بود؛ اهل نماز و باایمان بود. پدرش هم با او همراهی میکردد. با یکی از یاران امام رابطه داشتند و جمعهها جلسه داشتند ۱۲ نفر بودند. میگفت: مخفیانه میرویم کسی ما را نمیبیند؛ اگر متوجه بشوند ما را میگیرند. بعد از اینکه امام (ره) به ایران آمدند هم با امام ملاقات داشتند، اما رسانهای نمیشد. با همه فعالیتهایی که میکرد دست ساواکیها نیفتاد.
شهادت در روز پیروزی
تا اینکه روز ۲۱ بهمن ماه سال ۵۷ فرا رسید؛ یعنی روز موعود فرماندار خائن نظامی تهران و حوه، حکومت نظامی را ساعت چهارو نیم بعدازظهر اعلام کرد و چون امام دستور داده بودند؛ خیابانها را خالی نکنید! نمیدانیم چه چیزی باعث شده بود که اینطور آسوده و با خیال راحت سخن بگویند. به نظر میآمد که به ایشان وحی شده بود که فردا به آرزویت که عشق به شهادت در راه خدا و اسلام است، خواهی رسید. شب ۲۲ بهمن خیلی خوشحال به نظر میرسید. چهرهاش نشانگر این بود که هیچ خسته نشده است و به همه نوید پیروزی میداد و صبح زود به سوی میعادگاه یعنی مسجد جامع کرج حرکت کرد. از قرار معلوم یک نفر به نمایندگی از طرف مردم وارد شهربانی شده است و با آنها مذاکره کرد که خلع سلاح و تسلیم شوند. آنها گفتند که ما پشتیبانی خود را با ملت و دولت اعلام کردهایم؛ و احتیاجی به تسلیم نیست. مردم نیز حرف مامورین از خدا بیخبر و خدانشناس را قبول کردند و خواستند که به طرف میدان کرج برگردند که مزدوران خائن شهربانی که از قبل سلاحهای خود را برای تیراندازی آماده کرده بودند یک مرتبه به مردم بیگناه و بی دفاع تیراندازی میکنند و آنها را زیر رگبار مسلسلها میگیرند. آنها حدود ۱۴ نفر را به شهادت رساندند و ۸ نفر را هم زخمی کردند؛ از جمله زخمیها کیومرث بود که با اصابت گلوله از ناحیه سر آسیب میبیند و بر زمین میافتد و به بیمارستان نظامی شماره ۲ جاده قدیم کرج منتقل و بستری میشود. بعد از دو روز معالجات در او موثر واقع نشد و سرانجام در سحرگاه روز 22 بهمن ماه سال ۵۷ به آرزوی دیرینهاش که عشق به خدا و اسلام و قرآن و امام عزیزمان بود به درجه والای شهادت رسید.
چند روز دنبالش میگشتیم تا اینکه در بیمارستان کسری کرج پیدا شد. پیکرش با کمک مردم و دوستانش در گلزار امامزاده محمدکرج (ع) به خاک سپردیم. ما به شهادت کیومرث افتخار میکنیم. او برای دین و مملکتمان جانش را فدا کرد. خیلی از دوستانش با او شهید شدند.
گفتوگو از اباذری