روحانی مدافع حرمی که در دو جبهه رسانه و دفاع از حرم جنگید
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «علی تمامزاده» در خانوادهای مذهبی، در تهران به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده بود. دو سالش بود که از تهران به کرج آمدند و در خیابان ولیعصر (عج) محله اسلام آباد ساکن شدند. پس از گرفتن دیپلم و مطالعه کتابهای شهید مطهری و آشناییاش با شخصیت و اندیشهی این شهید بزرگوار، طلبگی را انتخاب کرد. ابتدا به حوزه علمیه آیت الله ایروانی واقع در چهارراه مولوی تهران رفت و دوران تحصیل خود را تا سطح ۲ آنجا گذراند. سپس به کرج برگشت و در حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) ادامه تحصیل داد.
مدتی به فعالیتهای فرهنگی مشغول بود، پس از شروع جنگ در سوریه عزم خود را جزم کرد که خودش را به آنجا برساند. اما اعزام به سوریه برای یک روحانی که سوابق نظامی نداشت به همین راحتی نبود. پس از مدتی راه چاره را در آن دید که با پاسپورت یکی از فاطمیون راهی سوریه شود. از اعضای فاطمیون شد و با استفاده از همان پاسپورت افغانستانی سال ۱۳۹۳ به سوریه رفت.
پنج هفته از حضورش در سوریه و تیپ فاطمیون که گذشت مأمورین حفاظت پی به هویت جعلیاش بردند و از سوریه اخراجش کردند. او که این بار در سوریه با ابوحامد آشنا شده بود برای بار دوم به کمک ابوحامد به سوریه رفت. در مواقعی هم که به مرخصی میآمد کارهای فرهنگی خود را ادامه میداد. او برای معرفی شهدای مظلوم فاطمیون تا جایی که میتوانست کارکرد و اولین نشریه در مورد شهید علیرضا توسلی؛ ابوحامد را تدوین و منتشر کرد.
حاج علی ۱۸ آبان ۱۳۹۴ برای بار سوم به سوریه اعزام شد و این بار به جنوب غربی حلب رفت. بعد از آن که در مقر فاطمیون واقع در باغ مثلثی زیتون، همه نماز صبح را به امامت او اقامه کردند، آنجا زیر آتش سنگین تکفیریها قرار گرفت. مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که با اصابت گلوله به پهلویش، در ۳۹ سالگی به شهادت رسید.
شیرینیِ طَلَبِگی
وقتی میخواست طلبه بشود من راضی بودم. اما پدرش خیلی موافق نبود. دوست داشت علی تحصیلات دانشگاهی داشته باشد. علی با اطلاع من طلبه شد، اما پدرش خبر نداشت و تا مدتها پنهانی درس میخواند. کتابهایش را هم جلو چشم نمیگذاشت. تا اینکه حوزه آیت الله ایروانی به جشن تلبّس طلبهها دعوت شدیم. طلبهها یکی یکی آمدند و به لباس روحانیت ملبّس میشدند. وقتی نوبتِ علی شد و عمامه بر سرش گذاشتند، بیشتر از من پدرش خوشحال بود. همان جا در جشن گفتم: «خوشحالی؟ تو که راضی نبودی علی طلبه بشه! میبینی چه شیرینِ طلبگی و لباس روحانیت پوشیدن پسرمون.»
راوی: مادر شهید
اولین چادر
از مدرسه به خانه آمدم. وارد که شدم دیدم علی و مادرم با هم صحبت میکنند. تا من را دیدند از هم جدا شدند. حدس زدم که صحبتهاشون دربارهی من بوده باشه. رو به مامان گفتم: «در مورد من با داداش علی، چی به هم میگفتین؟» مامان گفت: «علی میگه خواهرم دیگه بزرگ شده، باید چادر بپوشه.» گفتم: «من شرایط خرید چادر ندارم!» علی متوجه این حرفم شد. رفت و با پول توجیبیهای خودش که پسانداز کرده بود، اولین چادر برام خرید و بهم هدیه داد.
راوی: خواهر شهید
بسم الله یادتون نره
حواسش به همه چیز ما بود. سر سفره که میخواستیم غذا بخوریم، از تک تکمون میپُرسید: «بسم الله گفتین؟» گاهی میگفتیم بله، گاهی هم میگفتیم نه یادمون رفت. علی میخندید میگفت: «چه طور غذا خوردن یادتون نمیره؟ بسم الله گفتن یادتون میره؟! همیشه بسم الله بگید بعد غذا بخورید.»
راوی: خواهر شهید
لباس تعهدآور
عروسی دعوت شده بودیم. علی تا دید در مجلس عروسی دَف و کَف زدن و ... هست، فوراً آنجا را ترک کرد. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: «من لباس روحانیت میپوشم، نباید اینجور مجالس بیام.» لباس روحانیت برای علی خیلی قابل احترام، مقدس و تعهد آور بود.
راوی: خواهر شهید
شب بله برون
معلم پرورشی خواهرم مریم رفته بود مرخصی. جای خودش، دوستش زهرا خانم را فرستاده بود. وقتی مریم میبیند زهرا خانم، مؤمن، محجبه، متین و باوقار است، به خانواده پیشنهاد میدهد. مامان رفت زهرا خانم را دید و خوشش آمد و موضوع را با علی در میان گذاشت. علی و زهرا زیر نظر خانوادهها با هم صحبت میکردند. جشن ازدواجشان روز ولادت حضرت زینب (س) برگزار شد. شب بله برون وقتی پدر عروس گفت: «چه قدر مهریه کنیم؟» علی گفت: «مهریه که دیگه دست شما و عروس خانومه». بعد با خنده نگاهی به پدرم کرد و ادامه داد: «اگر پدر و مادرم بعداً مجازاتم نکنن، هر چه شما تعیین کنید به مدد الهی قبول میکنم.» انگار همان شب مهرش به دل پدر عروس افتاد؛ که ۱۲۰ سکهی بهار آزادی را کرد ۱۴ تا! علی هم خندید و گفت: «تا حاج آقا پشیمان نشدن، یک صلوات مرحمت
کنید.»
راوی: خواهر شهید
مِثلِ عَلی
دوست داشتم در همه زمینههای اخلاقی، اعتقادی، رفتاری، حتی لباس پوشیدن و نماز خواندن مثل علی بشوم. این فقط خواستهی من نبود. در منطقه اسلام آباد خیلی از هم سن و سالهای من، علی را به عنوان کسی که اخلاق خوبی دارد، دوست داشتند. ما را تحویل میگرفت و برای ما ارزش قائل میشد. تمام هفته را صبر میکردیم تا آن یک روزی که علی به مسجد میآمد، برسد و او را ببینیم. اصلاً دلیلِ باز شدنِ پایم به مسجد ولیعصر) عج (کرج، و بعد، گروه مقاومت شهید کلاهدوز همین رفتار شاد علیآقا و برخوردهایش بود. یک بچه ده ساله بودم که تا پایم را میگذاشتم داخل مسجد، حاج علی صدایم میکرد و میگفت: «آقامهدی، بدو که آبدار خونه منتظرته.» انگار میدانست وقتی قندانِ پلاستیکیِ قرمزِ آبدارخانه را برمیداشتم و پشت سر تقسیم کنندهی چای، راه میافتادم وسط مردم، مثل این بود که تمام کیف و خوشی دنیا نصیب من شده!
راوی: دوست شهید
هویت جعلی
به علی میگفتیم: «در کشور خودمان خیلی کارها هست که میتونی انجام بدی چرا میخوای بری سوریه؟»، ولی او اولویت را در سوریه رفتن میدید. رفتن یک روحانی غیر نظامی به سوریه خیلی سخت بود و با رفتنش مخالفت میکردند. تا آن که تصمیم گرفت با هویت جَعلی به سوریه برود. یک روز در تاکسی با یک افغانستانی به نام "بسم الله" آشنا میشود که برادرش "نصیر" از اعضای فاطمیون بود. نصیر آن زمان در ایران بود. علی آن قدر اصرار کرده بود که بسم الله و برادرش قبول میکنند او با مدارک نصیر به سوریه برود.
علی شروع کرد به تمرین زبان و لهجهیِ دری. حتی گاهی در مکالمات روزانه با همسر، دختر و دوستانش با زبان و لهجه دری صحبت میکرد. نمیخواست کسی چیزی بفهمد. چند باری هم به همسرش گفته بود کهریزک مهاجر افغانستانی زیاد است، بَد نیست گاهی با زبانِ خودشان برایشان روضه بخوانم. چون رضایت همسرش زهرا خانم برایش مهم بود، علی بالاخره نیتش را آشکار کرد. زهرا خانم، مادرم، من و خواهرم مخالف بودیم علی با هویت جعلی به سوریه برود. میترسیدیم لو بره و براش در ایران دردسر درست بشه. علی میگفت: «شلوغش نکنید! اصلا از کجا معلوم قبول کنن برم؟ بیجهت نگران نباشید.» زهرا خانم میگفت: «این علی آقا، تا حالا هر کاری خواسته کرده و هیچ چیز هم مانعش نشده!»
راوی: خواهر شهید
بازگشت
ابوحامد به علی گفته بود: «نگران نباش، دارم کارهات رو درست میکنم تا برگردی سوریه.» سه روز بعد از گفتن این حرف ابوحامد شهید شد. علی و دوستانش برای تشییع به مشهد رفتند. یک ویژهنامه برای شهدای تیپ فاطمیون با عنوان"مطیعون"هم چاپ کرده بودند که در همان مراسم تشییع پخش شد. هنگام بازگشت از منزل میرود راه آهن که به کرج بیاید. تصمیم داشت به دیدار سید ابراهیم صدرزاده که مجروح شده بود، برود. آنجا علی با سه نفر از مسئولین سپاه که یکی از آنها حاج علوی، از مسئولین میدانی سوریه بود رو به رو میشود. حاج علوی میگوید: «ایشان همان شخصی نیستن که از سوریه توسط بچههای حفاظت برگردانده شدن؟» علی میخندد و میگوید: «این را هم اضافه کنید که به عنوان جاسوس!» حاج علوی میگوید: «حاج آقا استغفرالله، این حرفها چیه! تو این چند روز، دستکم از ده نفر، سراغ شما رو گرفتم، نه آدرسی داشتند نه شماره تلفنی.» علی گفته بود: «حالا که حاضرم در محضرتون. ادامهیِ مجازاتِ ما در میونه؟ یا باید خسارتی... چیزی... تقدیم کنم؟» حاج علوی میگوید: «نمیدونم چی بگم. همه چی دست به دست هم داده تا من شما رو جلو در خونه ابوحامد ببینم. ابوحامد همهی کارهای اعزام شما رو انجام داده و میتونید برگردید سوریه. همین فردا میتونید به کارگزینی مراجعه کنید تا کارهای اولیه اعزامتون انجام بشه.» علی سه بار بلند میگه: «یا حسین!»
اون روز ظهر، سر مزار ابوحامد با گریه گفته بود: «حاجی جان، بدقولی از شما دوره. مگه خودت نگفتی به زودی برت میگردونم سوریه؟ چی شد پس؟ کجا رفت اون قراری که باهم داشتیم؟ ابوحامد، باتوام، عزیزدلم! فدای مهربونیهات.»
همسر شهید
وصیتنامه
چند کلامی با فرزندانم؛ فاطمه عزیزم، دختر خوب، پاک و متدیّن، نجیب، با وقار، خانم، مهربان و قشنگ من. خیلی دوست داشتم همین الان دستت را بسان رسول الله (ص) که دست فاطمه زهرا (س) را میبوسید، میبوسیدم چرا که تو همنام فاطمه زهرا (س) هستی. برایم خیلی عزیزی، خیلی؛ و آقا محمدهادی، پسر قشنگ و خوشگل من، من برای عزت دین اسلام به جهاد رفتم. پسر خوب و رئوفم، خدا میداند که یک دل سیر دلم برایت تنگ شده و دوست دارم بغلت بگیرم و دور سرم بچرخانم. عزیزم اگر از سن طفولیت عبور کردی پسر مؤدبی برای مادرت باش، تکیهگاه خانواده باش، مسیر اهل بیت را فراموش نکن، با افراد با ایمان نشست و برخاست کن، دوستان با ایمان انتخاب کن، همیشه توکّلت به خدای مهربان باشد.
چند کلامی با همه دوستان و آشنایانم. بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم. برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و رأس آن رژیم جعلی و سفّاک و کودک کُش و جنایتپیشه صهیونیستی. هرچه در توان دارید بر این این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید. کینههای انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب (ع) هستیم. شیعه علی (ع) ذلت نمیپذیرد.
انتهای پیام/