هیچ در برابر معبود
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «غلامرضا کلانتری» که نام پدرش « غلامحسین» است در تاریخ اول اردیبهشت 1328، در کرج دیده به جهان گشود. او با شروع جنگ تحمیلی جهت مقابله با دشمن زبون به جبهه رفته و به مبارزه با آنان پرداخت و پس از جنگ نیز به آموزش نیروهای تازه نفس و تازه وارد به ارتش مشغول شد که در تاریخ بیست و نهم خرداد ماه 1371، حین ماموریت ویژه اطلاعاتی و خنثیسازی مواد منفجره، بر اثر انفجار این مواد در منطقه «منظریه قم» به درجه رفیع شهادت نایل شد. تربت پاک شهید در امامزاده محمد(ع) کرج نمادی از ایثار و اقتدار کشور ایران است.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از شهید «غلامرضا کلانتری» از کتاب «ستارگان راه» است.
«خـدای عزیـز! اغلـب اوقـات کـه میخوابـم، بـه ایـن فکـر هسـتم کـه در رختخـواب نمیـرم، بلکـه در راهـت طـوری شـهید شـوم کـه بنـد از بنـدم جـدا شـود.
سـالها تـن بـه رزم داده و آب و آتـش چشـیده، میـدانِ مشـق دیـده، از صحـرا گذشـته و کـوه و کمـر بـه زیـر پـا سـپرده، تشـنگی کشـیده، گشـنگی بـرده، غـم دوری از فرزنـدان را بـر خـود همـوار کـرده، شـیرینی قـد کشـیدن یک یـکِ فرزندانـش را کـه بـه چهـار تـن میرسـند، بارهـا بـه زیـر دنـدان حـس و بـه زبـان عاطفـه مزمـزه کـرده و ... و خلاصـه آنکـه آینـة تمـام پسـتیها و بلندی هـای روزگار خـود بـوده؛ بـا ۴۳ سـال سـن. پـس حـالّا کـه مجـرّب اسـت و میانسـال و یـک نظامـی شـش دانـگِ حواس جمـع در ارتـش جمهـوری اسـلامی ایـران، چـه میخواهـد از خـدای مهربـان؟ مقـام و موقعیـّت و مـال یـا حرمـتِ سـنّ و سـال؟ بـاغ و مزرعـه و ویـلا یـا زمیـنِ کنـار دریـا؟ آسـایش و آرامـش و رامـش یـا ...، نـه ... نـه، اشـتباه نشـود، او نـه خواهـان آن هـا بـود، نـه خواسـتار این هـا، و در تمـام زندگـی اش نـه بـرای آن هـا جنگیـد و نـه بـرای این هـا دویـد؛ او دربـه در دنبـال بـاغ سـعادت بـود و دوسـتدار بـوی گُل سـرخ رنگ شـهادت؛ آن هـم از نـوع اعلایـش:
خدایـا! خواهـش میکنـم و شـما را بـه ائمّـه اطهـار سـوگند میدهـم و بـه حـقِّ حضـرت زینـب کبـری (س) و نالههـا و دردهایـش سـوگندتان میدهـم کـه مـرا در راه خـود رهـا کنیـد و بـه شـهادت اعلـی درجـه برسـانید کـه اگـر نصیبـم فرماییـد، از بزرگـی و سَـروری خودتـان اسـت و اگـر نصیبـم نشـد، از بدبختـی و خـذلان خـوِدم اسـت.
او، فنای فی الله را میخواسـت تا از خود و خویشـتن خویشش خبری نباشد:
خدایــا! دســت ایــن مخلــوق نیازمنــد را بگیــر و کمکــش کــن تــا در روز مســابقه از سبقت گیرندگان باشـم. خـدای عزیـزم! میدانـی کـه شـوق بهشـت و تـرس جهنـم کمتـر از اشـتیاق فنـای در راه شـما بـر مـن اثـر دارد، پـس بارالهـا! آتـش عشـق خـودت را بیشـتر بـر دلـم بیفکـن، بـه طـوری کـه خـواب و راحتـی را از مـن سـلب کنـد؛ و ... همـان شـد کـه آن مـردِ شـهادت میخواسـت؛ اکنـون کـه در جبهـه بـه خواسـتهاش نرســیده بــود و ســالها پــس از پایــان جنــگ و در هنــگامِ آمــوزش نیروهــای جــوان و تازه نفََـس ارتـش و خنثی سـازی مین هـا و مـوادِّ انفجـاری در منطقه آموزشـی منظریـه قـم بـود، چنـان بدنـش متلاشـی شـد کـه چیـزی از آن نمانـد، تـا همان گونـه کـه او میخواسـت و در وصیتنامـه اش برایمـان نوشـت، بنـد از بنـد وجـودش جـدا گـردد و هیـچ گـردد در برابـر بـارگاه کبریایـی او.
ای مرغ سـحر! عشـق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد ایـن مدّعیـان در طلبـش بی خبراننـد کان را که خبر شـد، خبری باز نیامد»
انتهای پیام/