هنرمند دلسوز
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «محسن حسنزاده» از شهدای دوران دفاع مقدس در دوم شهریور 1341، به دنیا آمد. او در بیست و دوم مهر ماه 1362، به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از حیاتِ طیبه این شهید گرانقدر است.
«شـما خانوادههای شهدا چشم و چراغ این ملّتید.
قـرار هـر شـبمان بـود؛ شـبهای مـاه رمضـان سـال ۶۱، از دوازدۀ شـب تـا نزدیـک سـحر؛ او هنرمندمــان بــود و مــا وردســتش، بــا تزئینــی از نقشهــای گُل و گیــاه و ظرافتــی کــه در ترکیـب رنگهـا بـه خـرج مـیداد و ذوقـی کـه در نوشـتن بـه کار میبـرد و خاصّـه علاقـهای کـه بـه کار داشـت و آن را در لبخنـدش نشـان مـیداد، ایـن جملـه امـام خمینـی (ره) را ـ کـه در پیشـانی ایـن نوشـته آمـده - درشـت و بـه اصطـلاح اهلـش، پفُکـی و چشـم نما و زیبـا و بـا هنـر خطّاطـی، پیکرآویـزِ دیـوار خانـه شـهدا میکـرد و مـا چشـم میدوختیـم بـه او و بـه آن جملـه روح الله (ره) و چقـدر حـظ میکردیـم از ایـن همـه خلاّقیـّت، از ایـن همـه اسـتعداد، از ایـن همـه لطافـت، کـه خداونـد در سَرْانگشـتان او گذاشـته و او چقـدر خـوب، قـدر ایـن نعمــت را میدانســت و شُــکر میکــرد:
نعمت شُکرت کند پرُ چشم و سیر / تـا کنـی صـد نعمت ایثـار فقیر
ایـن نعمتـی بـود کـه خـدا بـه او داده بـود و او آن را دودسـتی هدیـه میکـرد بـرای زنـده نگـه داشـتن نـام و یـاد شـهدا؛ و همیـنِ برایـش بـس بـود کـه فقـط پرنـدۀ لبخنـد را بـه گوشـه لـب یـک مـادر شـهید بنشـاند یـا گـره ابـروی یـک پـدر شـهید را بـاز کنـد.
تـا خـودش را یافـت، انقـلاب شـده بـود و جنـگ و او در لبـاس پاسـداری؛ از سـپاه کـرج تـا جبهههـای غــرب و جنـوب، از دلسـوزی بـرای نظـام اســلامی تـا هنـرورزی در راه انقــلاب اســلامی، و تـا سَبکُ سیریاش در والفجـر ۴ و در منطقـه پنجویـن کـه سـیر صعودیاش بـود بـه عالـم ملکـوت؛ و حــالا کــه وصیتنامــهاش را بــه زیــر ذرّه بیــن چشــم هایمان میگذاریــم، میبینیــم ســه موضـوع برایـش مهـم بـوده: اسـلام، امـام (ره) و پرهیـز از دنیـا.
محسـن حسـنزاده وقتی از اسلام برایمان نوشته، ساده نوشته و خودمانی:
خـون ایـن همـه شـهید و خـون ناقابـل مـا بـهخاطـر اسـلام و بـرای حفـظ اسـلام ریختـه شـده؛ مـا از مـرگ در راه خـدا و قـرآن باکـی نداریـم؛ و آن گاه کـه دربـارۀ رهبـری ایـران اسـلامی قلـم بـه دسـت گرفتـه، مـردم را از غفلتـی بــزرگ برحــذر داشــته و چشــم آنهــا را بــه نعمتــی بزرگتــر بــاز کــرده: ای مـردم! خـدا بـه شـما رو کـرده، ... بـه ایـن ریسـمان الهـی، یعنـی امـام خمینـی چنـگ بزنیـد کـه اگـر رهایـش کنیـد، بـه هلاکـت افتادهایـد.
این عزیز، دربارۀ سـوّمین نکته مهمِّ ذهن و دل و دینش نیز به یادمان آورده که:
بـه فکـر مـال دنیـا نباشـید کـه دنیـا بـه پیغمبـر اسـلام (ص) هـم وفـا نکـرد؛ این قـدر بـه فکـر مـال و مقـام نباشـید، بـه فکـر معنویّـت باشـید؛ و تـو چـه میدانـی کـه آزمـون بـزرگ الهـی کـه خـدا بـرای پـدر و مـادرش نوشـت، چـه بـود؟ پـدر و مـادری کـه نـُه سـال چشمشـان بـر چهارچـوب در خشـک شـد تـا محسنشـان را یـک بـار دیگـر بتواننـد ببیننـد؛ ایـن بـار امّـا ... سـرافرازانه، پیروزمندانـه و آغشـته بـه خـون.»
انتهای پیام/