«جاودانگی»
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «جعفر خراسانی» دوم فروردین 1330، به دنیا آمد و یازدهم آبان ماه 1361 در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید. شهیدجعفر خراسانی گرده کوهی، دوم فروردين 1330، در روستاي گرده كوه از توابع شهرستان مهريز به دنيا آمد. پدرش معصومعلی، خواربارفروش بود و مادرش زهرا نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. كشاورز و بنا بود. سال 1353 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يك دختر شد. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. یازدهم آبان 1361، با سمت تيربارچی در موسيان توسط نيروهای عراقی با اصابت گلوله به سينه به شهادت رسيد. پيكر وي را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. برادرش «تاج محمد» نيز شهيد شده است.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از شهید «جعفر خراسانی» است.
«یـک روسـتازاده بـود، بـدون هیـچ ننـگ و عـاری، دردکشـیده و بـا رنـج برآمـده؛ و البته کاری و پرتلاش. از همــان روزهایــی کــه پــی بــرد بــه راز قدرتــی کــه خــدا در دســت و پاهایــش گذاشــته، کمــککار خانــوادهاش بــود؛ از دامــداری و کشــاورزی گرفتــه تــا کار در کارخانــۀ جهانچیــت کــرج،کــه ایــن یــک رویــۀ کارش بــود و رویــۀ دیگــرش، چشــمە جوشــان اعتقــاد، کــه از قلبــش فــوران میکــرد و در عملــش جلوهگــر میشــد.
جعفــر خراســانی؛ مــردی بــا همــۀ نشــانههای مردانگــی و تمام عیــار کــه وقتــی پــا بــه جبهههـای دفـاع از انقلاب گذاشـت، دو فرزنـدش و آن کودکـی کـه در راه بـود و هرگـز او را ندیـد، خـار ِ پـا و خـوارِ تنش نشـدند، بلکـه عزمـش را اسـتوار کـرد و در همـان روزهـا بـه بـرادران و خواهرانـش و بـه همـۀ ّ ملـت ایـران نوشـت:
ای برادران عزیزم!
آرزو دارم کــه شــما هــم مثــل خــودم در راه اسلام و قــرآن و ملتـم عاشــقانه بــه ســوی جبهههـا بشـتابید و سلـاح خونآلـود (مـن) را برداریـد تـا کفـر جهانـی را سـرنگون سـازید.
ای خواهران عزیزم!
آرزو دارم کــه شــما نقــش مهــم خــود را در انقلاب اسلامی انجــام دهیــد کــه یکــی از آنهــا حفــظ حجــاب اســت و دیگــری تربیــت کــردن فرزنــدان حزب ّ اللهــی.
هموطنان و همشهریانم!
آرزو دارم کــه هیچ لحظــه سســت نشــده، بلکــه هرلحظــه مســتحکمتر از قبــل در راه جمهـوری اسلامی و پیـرو خـط امـام باشـید و بـا نثـار جـان و مـال خـود، دیـن خـود را بـه انقلاب اسـلامی انجــام دهیــد.
هنگامــی کــه جویبارهــای کوچــک حضــور مــردم در خیابانهــا بــه رودهــای پرخــروش تبدیـل شـد، او هـم حرکـت کـرد و تقریبـا در همـۀ راهپیماییهـا علیـه رژیـم ستمشـاهی نـه تنهــا حاضــر بــود، بلکــه دیگــران را هــم دعــوت میکــرد تــا بــه مــردم بپیوندنــد.
پــس از پیــروزی نهضــت، بــاز هــم از پــا ننشســت. حــالا ارابــۀ جنــگ را دشــمنان راه انداختــه بودنــد و میخواســتند ســاقۀ انقـلاب را، زیــر چرخهــای ماشــین جنگیشــان لــه کنند، امــا او ... نگذاشــت، یــاران همراهــش نیــز هــم. بــا چــه؟ بــا پایداریشــان. نمونــهاش خود جعفر است کــه بــا آنکــه در اولیــن حضــورش در جبهــه زخمــی شــد، بــاز برگشــت بــه جبهــه؛ چــون قــول داده بــود کــه اســلحۀ بــرادر شــهیدش را بــردارد و تــا روز پیــروزی برنگــردد، ... ولــی برگشــت؛ از ســرزمین ســومار و از عملیات مســلم بن عقیل؛ آنگونــه کــه خــودش میخواســت و آنطــور کــه خــودش نوشــت؛ بــه مانایــی و جاودانگــی: بــه آن راهــی کــه حســین (ع) قــدم گذاشــت؛ بــه راهــی قــدم گــذاردم کــه خونهـای پـاک (در آن) ریختـه شـده و همچنـان کـه آنهـا بـه سـعادت ابـدی رسـیدند، بنـده هـم خواهـم رسـید؛ زیـرا ایـن راه منتهـی بـه خـدا میشـود، [منتهـی] بـه لقـاءالله میشـود. بنابرایـن، بسیارخوشـحالم کـه چنیـن توفیقـی پیـدا نمـودم.»
انتهای پیام/