خدایا؛ عقیدهام را از شر عقدهام مصون بدار!
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «علی عدالتمنش» که نام پدرش علیاکبر است پانزدهم بهمن ماه 1325، در تهران متولد شد. اتمام تحصیل حوزه در رشته الهیات و معارف اسلامی درس خواند. دفتردار بود. سال ۱۳۴۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پانزدهم مرداد ۱۳۶۱، در مریوان با اصابت خمپاره به قلب توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
متن کامل وصیتنامه شهید فرهنگی «علی عدالتمنش» را در ادامه بخوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس فراوان و درود بی پایان پروردگاری را سزاست که به قدرت کامل خود نقوش نفوس بشری را بر صحیفه عالم وجود نگاشته و عوالم نامتناهی وجود را به لفظ «کُن» پیراسته و کلید توفیق در دست اوست. و هوالأول صفت ازلی و هوالأخر صفت ابدی ذات مقدس اوست.
درود فراوان بر روان های پاک پیامبران به ویژه پیامبر اسلام حضرت محمدبن عبدالله (صلیاللهعلیهوآله وسلم) و خاندان والای او باد.
و سلام بر روندگان راه حقیقت و پویندگان راه شریعت و طریقت و مقربان درگاه احدیت.
تذکار و کلمات و نصایح و موعظه و درد دلی از علی عدالت منش به برادران و همه برادرانش
ناگزیرم سخنم را با دعا شروع کنم:
خدایا؛ عقیده ام را از شرّ عقده ام مصون بدار.
پروردگارا؛ نفهمی من را به من بفهمان و انصاف و عدالت را روزیام گردان و در خط خودت مستقیم و پایدارم بدار.
پروردگارا؛ مرا دوستدار دوستانت و دشمن دشمنانت قرار بده.
پروردگارا؛ مرا با حقایق کتابت آشنا فرما و نور ایمان را در دلم بتابان.
پروردگارا؛ چراغ عقلم را پر نور بدار و زبانم را از لغو بگریزان. چون خودت فرموده ای: «والمؤمنونَ عَنِ اللغوِ مُعرِضون».
پروردگارا؛ لغزش و انحراف را از دست و زبان و قلم و قدم و چشم هایم دور بدار و نیّت بد را در قلبم رسوخ ناپذیر بدار.
پروردگارا؛ حُبّ دنیا را از دلم بزدای و محبت آخرت را جایگزین گردان. چون پیامبرت فرمود: «حُبّ الدّنیا رأسُ کلَّ خطیئه»
و میدانم که «الدنیا دارُ مَجازٍ والأخرةُ دارُ قَرارٍ»
و در کتابت فرمودهای: «والأخرةُ خیرٌ وأبقی».
محبوبا؛ میخواهم در چند سطر برادران دینی خود را نصیحت کنم و تو خود خوب می دانی که من نیز به موعظه نیازمندترم. می خواهم آنها را از انحراف برهانم در حالی که خود منحرفم. می خواهم آنها را روشن کنم گرچه خود تاریکم. گستاخی ام را محو فرموده و خودت مرا هدایت فرما. گرچه گفته ای که قرآن کتابی است هدایتگر اما «لِلمُتّقین» پس خدایا؛ تقوی را در وجودم بارور بساز.
خدایا؛ می خواستم چند سطر واعظ باشم ولی زود فهمیدم که خود به موعظه محتاج ترم پس نمی توانم. وفقط چند سطری دردِ دل می کنم و آنچه را که از کتاب تکوین و معلم طبیعت و استاد ازل به خیال خام خود آموخته ام بیان می دارم و از این جسارت امید عفو دارم و از تو می خواهم که آتش دوزخت را بر بدن نحیفم حرام گردانی ولی نه به قیمت فراقت.
خدایا؛ مرا بسوزان اما به فراق خود مبتلایم مساز.
گفتی که تو را عذاب خواهم فرمود
من در عجبم که آن کجا خواهد بود
آنجا که تویی عذاب آنجا نبوَد
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود
خدایا؛ از سخن با تو هرچند دراز، اشباع نمیگردم و همچون آب نمک به حضورت و سخنت تشنه تر میگردم اما اجازه ام فرما و نظاره گر من باش تا با دیگران سخن بگویم و تا بیهوده نگویم، آنهم در مسیر الله با تابش نور حق.
به این مناجات قدری تفکر و درنگ کنید:
ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
ای نسیم سحری بوی وصالش به من آر
به هوای سرِ کویش پروبالی بزنم
قرآن می فرماید: «أفحسبتم أنّما خلقناکم عبثاً و إنّکم إلینا ترجعون»
آیا گمان میکنید که ما شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازگشت نمی کنید؟ پس زندگی خوردن و خوابیدن نیست.
امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «إنما ألحیوه عقیده و جهاد» ؛ یعنی زندگی عبارت است از داشتن عقیده و تلاش و کوشش.
علی (علیه السلام) فرمود: آن کسانی که در زندگی دنیا تمام هَمّشان مصروف شکمشان میشود، ارزش اینان برابر با آن چیزی است که از شکمشان خارج میشود.
و ارزش انسان وابسته به قوّه ی مُمیّزه و مُدرکه و در نتیجه عمل اوست.
قرآن می فرماید: «وإنَّ لَیسَ للإنسان إلا ما سَعی» یعنی از برای انسان چیزی جز نتیجه تلاش او نیست.
و در آیه دیگر می فرماید: «کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهینه»
یعنی هر کس در گرو عمل خویش است.
این رابطه فردی؛ و اما در رابطه اجتماعی می فرماید:
«إنّ الله لایُغَیّرُ ما بِقومٍ حتّی یُغَیّروا ما بِأنفُسِهِم»
یعنی خداوند هیچ قومی و گروه و دسته ای را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود را تغییر دهند.
و چنین به نظر میرسد که عذاب و پاداش الهی صرفاً یک عمل خارجی و استقلالی نیست، بلکه عکسالعمل و به قول امروزیها رفلکس است. یعنی اگر فرضاً شما داروی سم را بنوشی گرچه ناخودآگاه باشد اما نمی توان از تأثیرات سوء آن برحذر بود و دریچه فضل و عدل الهی به قدری وسیع است که هر کس را بر مبنای میزان تفکر و شعور و اختیارش از او بازخواست می کند و با عبارة اخری در دستگاه آفرینش الهی کمیّت مطرح نیست، آنچه که قابل اهمیت است کیفیت است پس مقدار بخشش در راه خدا مهم نیست بلکه درصد از قدرت بخشش مهم است به همین جهت می فرماید: «لا یُکَلّفُ اللهُ نَفساً إلا وُسعَها».
الآن که مشغول نگارش این سطور هستم، عصر دوشنبه 60/06/09 است. آفتاب همچون عقل من رو به زوال و مردم دسته دسته از میعادگاه همیشگی، بهشت زهرا بر میگردند و دو برادر خدوم و صدیق و پاک را بنام «رجایی و باهنر» که دیشب به وسیله مزدوران چپ نمای غربی، خون پاکشان بر زمین ریخته شد و درخت اسلام و انقلاب را در نهایت و در محاسبه و تحلیل درازمدت آبیاری و مستحکم نمود، به خاک یعنی به آغوش منشأ پیدایش انسان در بُعد مادی سپردند.
(از خاک آمدیم و به خاک بر می گردیم ... إنّا لله و إنّا إلیه راجعون ... و مولوی چه زیبا می گوید: از جمادی مردم و نامی شدم ... )
تا با زیارت قبرشان حرکتی مستمر و پویا در ما آغاز شود و من راهشان را راه خدا می دانم و مصداق این آیات و ده ها آیه دیگر؛
«ولا تحسبن الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتاً بَل أحیاء عند ربّهم یُرزقون»
یعنی حتماً و حتماً گمان مکنید کسانی را که در راه خدا کشته شدند مرده هستند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی گیرنده مستمر.
«ولا تقولوا لِمن یُقتل فی سبیل الله أمواتاً بل احیاء و لکن لا تشعرون»
یعنی برای کسانی که در راه خدا کشته می شوند قائل به مرگ نباشید و حتی در این مورد مرگ را به اندیشه خود راه ندهید چون اینان زنده هستند و لکن شما نمی فهمید.
به هرحال؛ فردا صبح عازم جبهه غرب کشور هستم. جانم را برکف گرفته و از علائق دنیا بریده ام و دوانم و روانم در حد توانم با مزدوران داخلی و خارجی بجنگم و امیدی به بازگشت ندارم و از دشمن باکی و از هجومش هراسی نداشته و از پیمودن طریق وصل به معشوق سر از پا نمی شناسم و هرگز سر باز نخواهم زد و شهادت را یک تحول عینی و عملی و وجودش را یک وجود نه ذهنی، بلکه خارجی می دانم؛ نه یک انفعال ذهنی و تئوری و در عالم تخیل.
و می دانم که به آن مرحله نرسیده ام اگرچه کشته شوم ولی شاهد نیستم چه رسد شهید، چون شاهد مشاهده می کند و من می دانم که نمی بینم.
حال که چنین مقدماتی روشن شد بیاییم و عقل را چراغ راه خویش قرار دهیم و با انصاف رفیق شویم.
اگر بی انصاف نداند که انصاف چیست
انصاف می داند که بی انصاف کیست
شما شاید بدانید که اصلی است به نام قیاس و فرضیه ای است به نام نِسبیت؛ و نیکی ها و زیبایی ها، نورها، بلندی ها و سفیدی ها در مقابل بدی ها، زشتی ها، تاریکی ها، کوتاهی ها و سیاهی ها مشخص می گردند و قضاوت در مورد انقلاب لازمه اش خودبینی، خودمحوری و خودپسندی نیست و اگر چنین شد خیلی خیلی احمقانه است. پس چیست؟
لازمه قضاوت مطالعه انقلابات جهان و بعد مقایسه. لازمه اش مطالعه و تحقیق در اسلام و بعد سنجیدن. لازمه اش شناخت رهبران کودتاها و انقلابات جهان از اکتبر تا کبیر و بعد مقایسه لازمه اش تحقیق و تحلیل و بررسی و شناخت رهبر انقلاب ایران و بعد مقایسه. لازمه اش نحوه عمل انقلابیون در سطح جهانی و بعد دقت در مقایسه با عملکرد انقلابیون ما و لازمه اش ...
از شما می پرسم که تا کنون کدام انقلاب را مطالعه کرده اید؟ آیا زندگی نامه رهبران را دقت و بررسی نموده اید؟ از خودتان بپرسید که در تحلیل های سیاسی چه قدر توان دارید؟ اصلاً می دانید که تحلیل چیست؟
در شبانه روز چه میزان از وقت خود را صرف مطالعه و تفکر در آفاق و انفس و کتب تکوین و تدوین و آیات حق و چه میزان را در جهت خوردن و خوابیدن و توجه به زندگی کثیف و عفن می نمایید؟ منطق و استدلال می دانید چیست؟ فلسفه و علم و جهان بینی علمی و فلسفی و مادی و الهی را درک می کنید؟ رابطه ای را احساس می کنید؟ هیچ می دانید علت و منشأ پیدایش ابرقدرت ها چه بوده و هست؟ و معلول آنها چیست؟ آیا می دانید ابرقدرت ها چه می گویند و چه می کنند؟ طرفداران حقوق بشر و مکندگان خون انسان های بی گناه و صاحبان حق وِتو را می دانید کیانند؟ استعمار، استبداد، استثمار و استحمار را می دانید چیست و چگونه بوجود آمده و راه مبارزه با آن چیست؟ هیچ می دانید از نظر منطق اسلام پذیرش ظلم، خود نوعی ظلم است؟
شما شخص مسلمان در شبانه روز چه قدر قرآن می خوانید و چه مقدار در آیات بررسی می کنید؟
آیا حداقل نهج البلاغه را فهرست وار مرور کرده اید؟
مگر برای پذیرش یک مکتب ابتدا نباید تحقیق کرد و بعد مگر نباید مقایسه کرد؟ تاکنون چه کرده اید؟
اگر روشنید پس نور بدهید و اگر تاریکید نور بگیرید.
مگر مرحوم طالقانی را قبول ندارید؟ مگر او نگفت که مخالفت با رهبریِ امام و شخص او مخالفت با اسلام است.
مگر طالقانی نگفت ساواک و دربار می خواهند مرا در برابر رهبری امام عَلَم نمایند.
مگر او نگفت که رهبری و شخصیت رهبر به قدری قاطع، دارای ایمان و حُسن نیت است که شما کمتر می توانید رهبری مثل آیتالله خمینی پیدا کنید.
این حرف را چه زمانی و در چه مکانی گفت؟ آیا میدانید این سخن را در سیام تیر۵٨ در میدان بهارستان در برابر مصدقی ها و ملیگراها بیان کرد؟
در پیام رادیویی ٣٠ فروردین مگر او نگفت نسبت به رهبری ایشان (امام) بارها نظر داده ام و رهبری ایشان را برای خودم پذیرفته ام و همیشه سعی کرده ام که مَشی من از مَشی این شخصیت بزرگ و افتخار قرن یا اسلام خارج نباشد؟
آیا او در مدرسه فیضیه نگفت که باید انقلاب خودمان را با آگاهی با این رهبری قاطع و هوشیار و مورد افتخار، امام خمینی حفظ کنیم.
مگر طالقانی نگفت من هر وقت احساس ضعف می کنم و گاهی یأس برایم پیش می آید، از چنین رهبری و قاطعیت و توکل و ایمان و خلوص او الهام می گیرم.
و مگر نگفت هر وقت احساس یأس می کنم به قم می روم و از چنین رهبری و قاطعیت او و از خلوص او لذت می برم و از خلوص او ایمان می گیرم.
آیا نمی توانید نتیجه بگیرید که طالقانی خط و حرف و حرکت امام را مقدم بر خط و حرکت خود می داند؟
هیچ میدانيد در سازمان مجاهدین خلق اولیه، کمونیست ها رخنه کردند و چند تن از مجاهدین از جمله مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف را ناجوانمردانه از پشت هدف گلوله قرار دادند و ده ها تن دیگر را به ساواک لو داده و باعث متلاشی شدن سازمان شده در نتیجه باعث تقویت و تثبیت ساواک گردیدند و الآن سازمان مجاهدین وجود ندارد و اگر واقعاً مجاهدین اسلام بودند که در خط امام بودند!
این مصاحبه قاسملو خائن را با رادیو کردستان در تاریخ ۶٠/١/٨ نشنیدید که گفت: «در اروپا فرصتی دست داد که با نمایندگان سازمان مجاهدین خلق هم ملاقاتی انجام بگیرد. این ملاقات که بسیار طولانی بود باعث شد که ما این حقیقت را درک کنیم که دوری ما حزب دموکرات کردستان ایران از سازمان مجاهدین خلق! توانسته است تا حدی به مبارزه در کردستان و بطور کلی در ایران ضربه بزند. با این ترتیب ما به این نتیجه رسیدیم که هرچه همکاری بین این دو بیشتر باشد و هر چه این دو سازمان در مسائل مهم مملکتی با هم بیشتر مشورت کنند، کمک بیشتری به مبارزه خلق های ایران و مبارزه خلق کُرد در کردستان ایران خواهد بود. این را هم بگویم که با کمال خوشبختی هر دو طرف ملاحظه کردیم که در مسائل اساسی کشور و میهن عزیزمان ایران نظرمان کاملاً مشترک است! و اختلاف نظری نداریم و حتی درباره شیوه و شکل مبارزه در آینده نیز نظرات ما کاملاً مشابه است، به این جهت ما خوشحال شدیم که دوستان مجاهد ما یک چنین موضعی را در پیش گرفته اند».
و بعد آیا متوجه نشدید که از اتخاذ چنین موضعی رادیو اسرائیل، فرانسه، آمریکا، بی.بی.سی، بغداد و رادیو اویسی چگونه اظهار خوشحالی می کردند؟
در سوره آل عمران آیه ٢٨ مگر خداوند نمی فرماید: «لا یتخذ ألمؤمنون الکافرین أولیاء من دون ألمؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من إله فی شیء إلا أن تتقوا منهم تقیه و یحذرکم اله نفسه و إلی الله المصیر»
(خلاصه معنی) که مؤمنین نباید دوستان مؤمن را رها کرده و کفار را به دوستی برگزینند و هر که چنین کند رابطه اش با خدا قطع خواهد شد.
و بدانید که در اسلام اصالت عمل وجود ندارد بلکه نیّت و هدف در درجه اول مطرح می باشد.
و بالاخره آیا نفهمیدید که علیرغم نیّت طالقانی نستوه که امامش و رهبرش و مقتدایش یعنی خمینی بزرگ، زبانش را همچون «شمشیر مالک اشتر» تشبیه و او را «ابوذر زمان» نامید، پدرنماهای بیپدر سعی داشتند در جریان دستگیری مجتبی معلومالحال، پدر را در برابر امام عَلَم نمایند و کلیه امکانات سیاسی- نظامی شان را در اختیار او بگذارند؟ همان هایی که پدر را در زندان، بی موضع و مرتجع قلمداد کردند، پدر را فرمانده قوای خود معرفی و در کنار امام بزرگوار پدرطالقانی را رهبر کبیر انقلاب نامیدند. آیا رابطه این حرکت را با این بیان طالقانی که تکرار می کنم (ساواک و دربار می خواهند مرا در برابر رهبری امام عَلَم نمایند) چگونه می بینید؟
از خدا می خواهم که به من و شما قلبی پاک و چشمی بینا عنایت بفرماید.
انتهای پیام/