جوانان آن روزها پایِ خاک، ناموس و دینشان ایستادند
بهگزارش نویدشاهدالبرز؛ «نورالدین کوتیعرب» در مغازهاش در اهواز نشسته بود که جنگ به سراغش آمد. او اهل صلح و دوستی بود اما از جنگ تحمیلی و ناخواسته گریزی نبود، باید زودتر از اینها شهر را ترک میکرد اما دلِ کندن از خاک اهواز را نداشت.
این جانباز هفتاد درصد خودش را اینگونه معرفی میکند: «بنده متولد 1329 و اصالتا اهوازی هستم. دیپلم را که گرفتم، انقلاب شد چون اهل درس خواندن نبودم و کار بازاری را دوست داشتم؛ بوتیکی راه انداختم و مشغول کسب و کار شدم.»
ماندگاری در شهر و جانبازی
او در ادامه از آغاز جنگ همزمان با شروع زندگی مشترک خودش نیز بیان میکند: «بعد از یک سال از کار من در مغازه، جنگ شروع شد. من تازه ازدواج کرده بودم، فروردین 59 قبل از جنگ، ازدواج کردم و در حومه اهواز زندگی میکردیم، جنگ هم بود اما ما زندگی میکردیم. تقریباً اواخر مهر بود که برادرم آمد و گفت: "پسرعمهام شهید شده و کسی برای تشییع جنازهاش نیست"، اطرافیان کم بودند، ما هم برای مراسم خاکسپاری رفتیم. خانه پدرم در مرکز شهر بزرگ قرار داشت و مراسم فاتحهخوانی آنجا بود. ما عربها تا یک هفته فاتحهخوانی میگیریم. بعد از مراسم اقوام رفتند. من، خانمم، پدرم و یکی از برادرهایم ماندیم و بقیه فامیل به بهبهان رفته بودند.»
صدای پای دشمن
«نورالدین کوتیعرب» از نحوه مجروحیت و جانبازیاش هم تعریف میکند: «جنگ بود و دشمن در نزدیکی شهر قرار داشت و من با بمباران هوایی سوم آبان ماه 1359، مجروح شدم. شش ماه در بیمارستان بودم. مراسم هفتم پسرعمهام تمام شد. روز هشتم بود که من مجروح شدم. یکی از دوستان را چند وقتی بود ندیده بودم، آن هم زن و بچهاش را به بهبهان برده بود. من از فاصله 50 متری سلام و علیک کردم و داشتم سمتش میرفتم، آن بنده خدا هم داشت ماشینش را داخل میبرد. من رسیدم به او و تا آنجا یادم است که به او دست دادم. بعد چشمانم را باز کردم نمیدانستم چند روز گذشته بود که جمعاً 21 روز در اغما بودم. وقتی به هوش آمدم پای چپم را قطع کرده بودند، دستم ترکش خورده و آویزان بود. پای راستم هم ترکش خورده بود و دکتر این پایم را نگه داشته بود اما نتوانست کاری بکند چون عفونت داشت. بعد از سه ماه پای راستم را هم بریدند.»
همسرم، فرد تاثیرگذار زندگیام
وی از چگونگی تحمل و بردباری آلام بعد از جانبازی به نقش موثر همسرش اشاره و بیان میکند: «من زمانی که ازدواج کردم 29 سالم بود که این مساله برایم پیش آمد. برایم سخت بود چون آدم فعال و در اجتماع بودم اما وقتی این مسئله پیش آمد و پایم را قطع کرده بودند محدود شدم. فکر اینکه آینده را چه کنم، همه موهایم را سفید کرد. با عنایت خدا، دکترها کمک کردند و کمک مجروحهای دیگر هم بود و با هم صحبت میکردیم و همدلی و دلگرمیهای آنها بود که کمک کرد و البته حرفهای همسرم خیلی موثر بود. به مرور زمان این افکار را بیرون انداختم.»
حال و هوای اهواز جنگزده
«نورالدین کوتیعرب» در پاسخ به اینکه چگونه به کار روی آورده نیز اظهار میکند: «سال 1362، به مرور زمان این افکار را بیرون انداختم و سرکار رفتم. در شرکت نفت مشغول شدم و باز به اجتماع برگشتم. همان موقع خدا به من یک دختر داد که روی خوب زندگی را هم دیدم و به کلی حال و هوایم دگرگون شد.»
کوتیعرب جانباز هفتاد درصد در باره دلیل مهاجرتش از اهواز به کرج هم میگوید: «من در شرکت نفت اهواز بخش لولهسازی شرکت نفت مشغول به کار بودم اما چون هوا گرم بود و پایم خیلی اذیت میکرد و از طرفی پسرم هم متاسفانه هموفیلی داشت، به توصیه پزشک سال 1368 از اهواز انتقالی گرفتم و به کرج آمدیم.»
او از حال و هوای شهر در روزهای جنگ به یاد میآورد و تعریف می کند: «من یادم است یکبار سرکار بودیم چندین هواپیمای عراقی آمدند و شرکت ما که لولهسازی شرکت نفت و خیلی بزرگ بود را بمباران کردند. 6-7 نفر از همکاران شهید و بعضیها مجروح شدند. خیلی از مردم هم شهر را ترک کرده بودند. من نیز سوم آبان 59 بود که مجروح شدم، عراقیها به 15 کیلومتری شهر اهواز رسیده بودند و شهر را میزدند. شهر درحال تخلیه شدن بود، خیلیها رفته بودند و جمعیت کمی مانده بود و من هم جزء آنها بودم.»
دلبسته وطن
این جانباز هفتاد درصد در پاسخ به اینکه چرا از جنگ فرار نکردید، میگوید: «پشیمان نیستم چون من مرد فرار نبودم و به راحتی نمیتوانستم از شهر و دیارم دل بکنم. میدانستم جنگ است و دشمن در نزدیکی شهر اما ماندیم. البته من به این معتقدم که عمر دست خداست. در محل خود ما یک بنده خدایی فرار کرد بعداً باخبر شدیم که همان روز که به تهران رسیده است تصادف کرده و کشته شده است. این بنده خدا از جنگ فرار کرده بود. ما هم میدانستیم مشکلات هست، بمباران هست، منتظرش بودیم اما نمیدانم چرا ما ماندیم.
شیران وطن
شاهد عینی روزهای جنگ در اهواز، از انگیزه جوانها برای ماندن در مقابل دشمن نیز اینچنین بیان میکند: «آنها برای خاک، ناموس و دینشان و برای مملکتشان در مقابل دشمن ایستادند. من فرصت جبهه رفتن پیدا نکردم اما از بچههای محل خیلیها ایستادند و شهید و مجروح شدند. اگر آنها نمیرفتند چه کسی باید این کار را میکرد؟!»
حمایت از خانواده شهدا
این جانباز هفتاد درصد جنگ تحمیلی در پایان بیان می کند: «مشکلات برای همه وجود دارد، حتی آدمهای سالم بعد از جانبازی من دوران جدید را تجربه کردم و این را یک امتحان الهی میدانم که با همراهی همسرم سربلند بیرون آمدم. جنگ بالاخره تمام شد ما ماندیم و خانواده شهدا که باید هوایشان را داشته باشیم.»
انتهای پیام/