معبر را برای کارهای فرهنگی و شهدایی باز کنیم
به گزارش نوید شاهد البرز؛ جانباز «فرخ الله اکبریان» اول مرداد ماه 1344 در حصارک کرج به دنیا میآید او طالقانی الاصل است. فرخ الله و برادرانش در دوران دفاع مقدس جانانه از کشور دفاع کردند و در راه دفاع از وطن و ارزش هایشان، جان و تنشان آماج گلولهها شد. برادران شربت شهادت نوشیدند و فرخالله با پنجاه درصد جانبازی از روزهای حماسه برای مخاطبان نوید شاهد روایت میکند.
*نوید شاهد: از روزهایی که پا به مکتب علم و دانش گذاشتید بفرمایید اولین روزهای تحصیلیتان را کجا آغاز کردید؟
جانباز: قدیم حصارک شهرک بود. همه خانهها پشت مسجد بود و بیشتر زمین کشاورزی و باغ. بیشتر اهالی قزل حصار باغ و زمین کشاورزی و دامداری داشتند. من دوره ابتدایی را در مدرسه کارخانه قند گذراندم. در حین درس خواندن کار هم می کردم. شانسی می گرفتم و در حصارک میفروختم. مقطع راهنمایی را که تمام کردم جنگ شد و من به دانشگاه اصلی رفتم. البته من بعد از جنگ هم ادامه تحصیل دادم. در حین کار دیپلم و فوق دیپلم گرفتم. دورههای تخصصی محل کارم را هم گذراندم. در رشته مدیریت استراتژیک معادل دکتری مدرک گرفتم.
*نوید شاهد: سال 56، 57 چند ساله بودید؟ از دوران انقلاب چیزی به یاد دارید؟
جانباز: 13، 14 سالم بود که در میدان سپاه مردم تظاهرات کرده بودند. تانک به سمت ما آمد. اولین بار بود که صدای شلیک و تیراندازی می شنیدم. مردم فرار کردند سمت جهانشهر، بعضی در خانه هایشان را باز کردند که مردم را پناه دهند.
یادم می آید یک خانمی به من میگفت :"آخه بچه تو اینجا چه کار می کنی ؟! با کی اومدی؟! ما با بچه های حصارک جمع می شدیم مینی بوس خط حصارک را سوار می شدیم و به تظاهر کننده ها می پیوستیم. البته تو خود محل ما هم تظاهرات بود. مردم شعار می دادند: "به کوری چشم شاه زمستونم بهارِ"
*نوید شاهد: از خاطرات دوران انقلاب برایمان تعریف کنید.
جانباز: خاطرم هست یکبار برادربزرگم که نظامی است از کرمانشاه آمده بود. برادر دیگرم در تظاهرات شرکت کرده بود و مامورها او را تعقیب کردند و دیده بودند به خانه ما آمده است. در خانه ما را زدند. برادر بزرگم لباس نظامی اش را پوشیده بود و در باز کرده و گفته بود که اینجا کسی نیست اگر باشد خودم دستگیرش میکنم. آنها هم احترام نظامی گذاشته و رفته بودند. برادرم که نظامی بود هم در تظاهرات شرکت می کرد. پسر دایی ام نبی الله کمالی دهقان اولین سربازی بود که از سربازخانه شاه فرار کرد. او در میدان حصارک یک بشکه گذاشت و روی آن شروع به صحبت علیه شاه کرد. مامورها به طرف او حمله کردند و او فرار کرد. انقلاب پیروز شد. دو سال بعد جنگ شروع شد.
*نوید شاهد : شما چگونه به بسیج پیوستید؟
جانباز: وقتی انقلاب پیروز شد. بسیج تشکیل شد و ما در مساجد جمع میشدیم. بعد از آن کمیته تشکیل شد و من داوطلبانه در کمیته کار میکردم. بعد هم انجمن اسلامی نور که شهید محمد پرورش مسئولیت آن را برعهده داشت که قاسم کوچکی و برادرم اصغر هم با او کار میکردند. شروع این گونه فعالیت ها از بسیج بود. من در بسیج کارهای جذب نیرو انجام می دادم. می رفتم سر میدان کرج و هر کس قصد اعزام داشت را راهنمایی میکردم. آن موقع به طور رسمی برای جبهه نیرو نمی بردند و فداییان اسلام فعالیت داشتند. من یک بار رفتم که به نیروهای چمران بپیوندم که گفتند: "بچه برو خونتون! گفتم: من بسیجی هستم. خلاصه قبول نکردند. سوار اتوبوس شدم من را پیاده کردند.
*نوید شاهد: شروع جنگ ایران و عراق شما چند سال داشتید و چگونه وارد دفاع مقدس شدید؟
جانباز: 17، 18ساله بودم که جنگ شروع شد. من قصد رفتن به جبهه را داشتم. قبل از اعزام به جبهه حفاظت شهری بودم و همچنین در زندان کچویی نگهبان بودم. با دوستان برای ثبت نام جبهه به حوزه 12 مهرشهر رفتیم. ما را به پادگان امام حسن (ع) که الان لشکر 27 محمد رسول ا.. هست، رفتیم که همه بچه های کرج را اعزام کنند. به ما گفتند که همه بچه های کرج را میخواهند به لبنان ببرند. سال 61 لبنان بود. تبلیغات سپاه لبنان بودم. با موتوری که داشتم میرفتیم در روستاها بین خطبههای نماز جمعه صحبت های امام خمینی(ره) را پخش می کردیم و بعد به مقر اصلی خود «ژنتا» می رفتیم. ژنتا محل آموزش شهید چمران بود.
*نوید شاهد: چگونه به جبهه لبنان اعزام شدید؟
جانباز: ما برای اعزام به پادگان شهید شرعپسند رفتیم. ما را به پادگان امام حسین(ع) که آن موقع لشکر 27 بود رفتیم. آنجا یک سری فرم به ما دادند که متوجه شدیم قرار است به لبنان برویم. من دقیقا دوازدهم بهمن ماه 1361 به لبنان رفتم. یادم می آید آنجا که بودم رفیق صمیمیام محمد عزیزپورنائینی که بچه محل بودیم شهید شد. در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. لبنان که بودیم اعلام کردند احمد متوسلیان را گرفتند. حضور در لبنان اواین حضور جنگی من بود. خیلی از رزمندهها قبول نمی کردند تا اینکه فرمانده از علت رفتن به لبنان صحبت کرد و روشنسازی کرد.
ما برای پیدا کردن احمد متوسلیان از مرز سوریه عبور کردیم اما نتوانستیم آنها را پیدا کنیم. بعد از متوسلیان و گروهش بچه های دیگر را هم گرفته بودند که ما توانستیم آزادشان کنیم.
صحنه خیلی بدی بود. بعضی از گروگان ها گوشهایشان را بریده بودند؛ دماغ هایشان را شکسته بودند؛ موهایشان را کشیده بودند؛ چهار نفر را اسیر گرفته بودند که آنها را توانستیم آزاد کنیم.
*نوید شاهد: لبنان که بودید چند سالتان بود و بعد از لبنان که برگشتید چگونه به جبهه رفتید؟
جانباز: 18-19ساله بودم. از لبنان برگشتم در تاریخ سیزدهم مرداد ماه 1362 به جبهه رفتم و در عملیات والفجر یک شرکت کردم. دوستان هم پیغام داده بودند که از لبنان برگشتی به جبهه بیا. من 12 بهمن از لبنان برگشتم و چهاردهم بهمن به جبهه رفتم.
* نوید شاهد: در کدام عملیات مجروح شدید؟
جانباز: در عملیات والفجر یک مجروح شدم. چشم چپم را از دست دادم. روی سیستم اعصابم هم در مخچه ترکش نشسته بود. در بدنم ترکش زیاد دارم. من در مراسم تشییع شهید عزیزپور که رفیقم بود عهد بستم که شهید شوم ولی متاسفانه در کانال که بودیم چون اولین بار بود ترسیده بودم. به خودم گفتم: خدایا من نمیخواهم شهید شوم می خواهم باشم ببینم آینده انقلاب چه میشود. دلت نخواهد شهید نمیشوی. قران و وصیت نامهام در جیبم بود. ترکش قران و وصیت نامهام را سوراخ کرده بود و همان جا مانده بود.
*نوید شاهد: حضورتان در جبهه چقدر بود؟
جانباز: 3 ماه در جبهه بودم. بیست و چهارم اسفند 1362 مجروح شدم. مجروحیتم موجب شد حدود دو سال تحت مراقبت باشم. با هلیکوپتر ما را به تبریز بردند میان جانبازان اعصاب و روان گذاشتند. تا اینکه خانواده من را پیدا کردند.
*نوید شاهد: پیش آمده مرارت های دوران جانبازی شما را از جبهه رفتن پشیمان کند؟
جانباز: جانبازی برای من افتخار است. برای مملکتم رفتم. برای ناموس رفتم. بچه های جانباز و شهدا دلاوری های زیادی کردند که الان باید آقایان درک کنند. باید ببینند که چه بلایی سر کشورهایی مثل سوریه و لبنان عراق آمد اگر ما جبهه نمی رفتیم و در مقابل دشمن نمی ایستادیم این بلاها سر کشور ما هم میآمد. من همین حالا هم گوش به فرمان امام خامنه ای هستم دستور بدهند جان می دهم.
*نوید شاهد: حرف شما با جوان ها چیست؟
جانباز: دو بخش دارد یک بخش که نباید به جوانها ایراد گرفت بلکه باید به فرهنگسازان خرده گرفت. من در خانه به فرزندم یک چیز میگویم و او در جامعه چیز دیگری میبیند. استاد در دانشگاه چیز دیگری میگوید. برخی در ادارات با پول و پارتی کارهایشان را انجام میدهند و نسل جوان این موارد بیصداقتی را میبینند ناراضی می شوند. در حال حاضر صدا و سیما یک فیلم مناسب تولید نمیکند. جوانهای ما اطلاعات ندارند و فرهنگ قبلی از بین رفته است. نهادها باید فرهنگ و مکتب امام خمینی را احیا کنند و جوانان را جذب این فرهنگ کنند.
*نوید شاهد: سخن شما با مسئولان چیست؟
جانباز: از مسئولان میخواهم کار فرهنگی ویژه جوانها انجام شود. بودجه وزارت فرهنگ باید صرف شناساندن ارزشها و سبک و سیره شهدا به جوانها شود. باید راه برای جوانهایی که کار فرهنگی در حوزه ایثار و شهادت انجام می دهند گشوده باشد. در دوران دفاع مقدس جوانهایی بودند که سر و دست می شکاندند برای اینکه روی مین بروند تا راه برای دیگران باز شود اما حالا جبهه تغییر کرده است. من فکر میکنم فیلمسازهای و داستاننویسهای ما کوتاهی میکنند.
انتهای پیام/