شهیدی که پیکرش به زیارت امام حسین (ع) رفت
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید«سعید قارلقی» که نام پدرش لطفالله است با نام مستعار «مهندس مرتض» در دوازدهم بهمن ماه 1345 چشم به جهان گشود. وی از پاسداران سپاه بودکه ازدواج کرده و صاحب سه فرزند بود. وی در دفاع از حرم آلالله ششم خرداد 1394 در جوب سمرا واقع در کشور عراق در درگیری با تکفیریها به شهادت رسید. تربت پاکش در بهشت زهرای تهران است.
آنچه در ادامه میخوانید چند پرده خاطره از شهیدقارلقی است.
روحیه انقلابی انگیزههای دینی و انقلابی نیروها در آن موقع با الان خیلی متفاوت بود. انگیزههایی به مراتب بالاتر از خانواده و دنیا داشتند. سعید یک هفته بعد از ازدواج رفت و تا سه ماه نیامد! با اینکه من تازه از شهرستان به تهران آمده بودم و اینجا آشنایی نداشتم. فقط خانواده همسرم بودند، اما به دلم هم خطور نکرد که مانع بشوم. خدا مرا دوبار امتحان کرد، یک بار در دوران دفاع مقدس و اوایل ازدواج و یک بار هم در دوران کنونی و جنگ با داعشیها. آن موقع جوان بودم. 15 ،14 سالم بود. وقتی دلتنگش میشدم میرفتم با آینه صحبت میکردم. آینه را فرض میکردم آقا سعید و با او درد دل میکردم، گریه میکردم. وقتیهم که از جبهه میآمد، یک هفته بیشترنمیماند.
اولین باری که داشت می آمد ما یک خانه جدید گرفته بودیم، مستأجر بودیم و با برادر شوهرم میرفتیم خانه را تمیزکنیم. آن موقع مثل الان تلفن و موبایل نبود که لحظه به لحظه از یکدیگرخبر داشته باشیم. هر وقت میخواستیم زنگ بزنیم باید میرفتیم مخابرات.
چقدر معطل میشدیم تا زنگ بزنیم و با یکدیگرصحبت کنیم. همسرم داشت میآمد در حالی که ما خانه جدید گرفته بودیم و او آدرس خانه را نداشت. تماس گرفتیم و آدرس خانه را دادیم. آمد یک هفته ماند و دوباره رفت. حتی فرزند اول ما که سال 65 به دنیا آمد بابایش کنارمان نبود، نتوانست بیاید. نیمه دوم ماه رمضان و ایام تولد امام حسن مجتبی (ع) بود، فقط اسمش را سفارش کرد حتما متناسب با نام امام حسن(ع) انتخاب کنیم. ما هم اسمش را "مجتبي" گذاشتیم.
رقیه قارلقی (همسر شهید)
نه عروس میبینم نه داماد
زندگی مشترک ما در یک اتاق زیرزمینی شروع شد. مثل الان نبود که جوانها همه چیزرا آماده میخواهند. من جهیزیه خیلی مختصری داشتم، چون خواهرم هم تازه ازدواج کرده بود و دست خانواده تنگ بود. هر دو خانواده همراهی داشتند. چیزهایی همسرم آورد و چیزهایی من و زندگی را شروع کردیم. مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد، غذای عروسی را هم مادرم درست کرد. در همان شهرستان به مهمانها شام دادیم و با مینیبوس و چادر مشکی روی سر و با صدای نوحه آقای آهنگران به تهران آمدیم. برادر شوهرم ناراحت شد و به راننده گفت: «عروسیه بابامثلا! یه چیز شاد بذار.» راننده گفت: «عروسیه؟من که نه عروس میبینم و نه داماد.» داماد که تسبیح دستش بود و پیراهن بلندش روی شلوار، عروس هم که چادر و روسری و همه لباسش مشکی. راننده گفت: »من از کجا باید بفهمم عروسیه!»
رقیه قارلقی (همسر شهید)
طواف دور خورشید
همیشه میگفت: من کربلا نمیرم تا اول شما را بفرستم. وقتی رفته بود سامرا، همه امامها را زیارت کرده بود جز حرم امام حسین(ع). یک ماهی که آنجا بود هروقت زنگ میزدم میپرسیدم: «زیارت امام حسین (ع) رفتی آقا سعید؟» میگفت:«نه، سرم خیلی شلوغه، خیلی کار دارم. حالا سوم شعبان که روز پاسداره، شاید رفتم.«روز پاسدار شد و گفتم: «رفتید؟»گفت:« نه! خیلی کار دارم، نمیشه. اصلا تا شما نرید من نمیرم.» تا اینکه شهید شد و نتوانست بره زیارت. دوستاش گفته بودند سعید تا آخرین روز حسرت زیارت امام حسین(ع) رو داشت ولی نشده که بره زیارت. برای همین بعد از شهادت، سعید رو میبرن زیارت امام حسین(ع) و دور حرم طواف میدهند.
رقیه قارلقی (همسر شهید)
انتهای پیام/