هدیهای برای حضرت معصومه (س)
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «مهدی نوروزی» در ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان به دنیا آمد. چندین مرتبه جهت مبارزه با وهابیت تکفیری به عراق اعزام شد و هنگامیکه فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کمنظیر او را دیدند، بهعنوان فرمانده چند عملیات انتخابش کردند که هیچکدام با شکست مواجه نشد و در آخر بهعنوان فرمانده عملیات ویژه سامرا منصوب شد و در همین مقام به فیض شهادت نائل آمد.
وی در روز شهادت امام صادق (ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد و در ۲۰ دیماه ۱۳۹۳ مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید.
آنچه در ادامه می خوانید چند پرده از خاطرات شهید نوروزی است.
تا آخر عمر زن نمیگیرم
مهدی از همان ابتدا نسبت به رعایت فرهنگ حجاب و عفاف تأکید داشت. اصلا دوست دوست نداشت که زنهای بدحجاب به مراسم عروسیمان بیایند. دم دمای عروسی که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده میکرد، عدهای از آنها خانوادههایی بودند که خانمهایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانهمان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که: «من مریم را در 29 سالگی پیداکردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمیگیرم؛ اما اجازه هم نمیدم. خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه.«پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت:
«بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها.»
حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیهای درباره زوجهای بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم. موقع برگشت النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س). مریم عظیمی (همسر شهید)
اصال تحمل دوری مهدی را نداشتم. وقتی می دیدم که برای رفتن به صحنه نبرد بی قراری می کند شروع می کردم به گله کردن. از اداره محل کارش فشار میآوردند که بماند تهران؛ اما مهدی استخاره کرد و تصمیم گرفت که برود. خیلی ناراحت شدم. با این که مادر و خواهرش خانه ما بودند، همان طور که داشتم ظرف ها را میشستم شروع کردم به گلهکردن: «یا نرو یا ما را با خودت ببر. وقتی نیستی دلم خیلیبرات تنگ میشه،دلشوره میگیرم، اذیت میشم. خسته شدم...» بعد اناردانه کردم و کنارش نشستم و عذرخواهی کردم.
اولین بار که رفت نجف، حالم خیلی بد شد. فشارم افتاد. دراز کشیدم روی تخت. حتی محمد هادی شیر نمیخورد. شاید رفتن پدرش را حس میکرد. بلند شدم وضو گرفتم و قرآن خواندم. با هم قرار گذاشته بودیم که هر وقت دلتنگ و بیتاب هم شدیم. وضو بگیریم و رو به قبله با هم حرف بزنیم. بعد از استخاره به قرآن که خبر بازگشتش را میداد کمی آرام شدم.
مریم عظیمی(همسر شهید)
آقازادهها
میگفت: مادر دعا کنید عاقبت به خیر شوم چرا که در قوه قضاییه برای پروندههای برخی آقازادهها به من پیشنهاد رشوه میدهند و میگویند در بهترین جای تهران خانهی هزار متری با تجهیزات کامل در اختیارت میگذاریم فقط پرونده را مختومه کن! فاطمه بهشتی (مادر شهید)
امام هادی (ع)
سال هشتاد و هشت پیشدانشگاهی بودم. در بسیج هم فعالیت میکردم. همان سال در ایام شهادت امام هادی (ع) مقالهای را نوشتم. آن مقاله نگاه و حس ینِ امام عزیزعوض کرد و از آن به بعد در تمام زندگی ردپای امام هادی (ع) را مشاهده میکردم. سال نود و یک بود که مهدی با خواهرش آمدند خانهمان برای دیدار اول. روز شهادت امام هادی(ع) بود. با خودم گفتم: اگر این ازدواج پا گرفت و پسردار شدم، اسمش را میگذارم محمد هادی.
مهدی هم به امام هادی(ع) خیلی علاقه داشت. به طوریکه یکبار قبل از آنکه برود سامرا گفت: «حتما مرا در حرم امام هادی(ع) دفن کند». دلم را به دریازدم و گفتم: «اگر روزی شهید شدی باید قبری باشد برای آرام کردن ما؛ که نهایتا به خاطر دل ما کوتاه آمد و قرار شد پیش پدرش دفن شود.»
آن اواخر که سامرا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته بود، شده بود فرمانده عملیات سامرا. آنقدر ماند پای کار سامرا و حرم عسکریین تا شهید شد. بعد از شهادت،در حرم ائمه سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف داده شد و بعد به ایران آمد.
انتهای پیام/