«قطعهای از بهشت»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدسیدمهدی يحيوی، يازدهم فروردين1341، در شهرستان كرج به دنيا آمد. پدرش سيدعبدالحسين (فــوت1360) و مادرش زهرا نام داشــت. تــا پايان دوره متوسطه در رشــته مكانيك درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و سوم فروردين 1362، با سمت فرمانده گردان در شرهانی توسط نيروهای عراقي با اصابت تركش خمپاره به شــهادت رسيد. مزار وي در امامزاده محمد (ع) زادگاهش واقع است.
آنچه در ادامه می خوانید خاطرهای به روایت از مادر شهید یحیوی است.
جوان حاجتروا
یك شب جمعه بر سر مزار سیدمهدی رفتم. افراد زیادی جهت زیارت قبر شهید آمده بودند. در میان آنها آقای جوانی بود كه خیلی بیتابی، گریه و زاری می كرد. با وجود اینكه همه رفته بودند اما این آقا هنوز همان طور گریه و زاری می كرد. او ابتدا متوجه بنده نشده بود. وقتی من درب قاب را بازكردم تا نظافتی كرده و گلی در قاب بگذارم با همان حالت گریه بلند شده و گفت: حاج خانم شما مادر شهید هستید؟ گفتم: بله. او ادامه داد، من حاجتی داشتم كه خودم می دانستم و خدایم. قبلا شنیده بودم كه سیدمهدی صاحب كرامت است و حاجت می دهد؛ آمدم اینجا و از او خواستم و این شهید نیز از در لطف با بنده رفتار كرده و حاجتم را كرامت کرد. من خیلی نذر كرده بودم همه را ادا كردم و اما این انگشتری را تقدیم شما می كنم تا بگذارید كنار وسایلش یا بگذارید داخل این قاب. من در جواب به آن آقا گفتم: از این قاب وصیت نامه اش را هم دزدیده و برده اند، اگر این را هم بگذارم اینجا شیشه را شكسته و می برند. اصرار كرد و گفت: باید خودتان دست كنید، گفتم: آخر، آقا جان این انگشتر مردانه است من نمی توانم دست كنم. دوباره گفتند: به هر حال باید همراه شما باشد.
وصیت نامه گمشده
شب سال نو بود و مزار سیدمهدی شلوغ بود. در بین زوار خانمی بود كه زیارت عاشورا خوانده و می گریست. من به او آشنایی ندادم. همان طور نشسته بودم. از او سوال كردم؛ شما با این شهید نسبتی دارید. پاسخ داد نه نسبتی ندارم. حاجتی داشتم كه برآورده شد. حالا هر وقت بیایم باید زیارت عاشورا برایش بخوانم، پرسیدم: حاجتتان چه بود؟ گفت: من خودم همسر شهید هستم، مدتی وصیت نامه شهیدم را گم كرده بودم. هر جا را كه می گشتم، پیدا نمی شد. یك روزی اینجا آمده و از سیدمهدی خواستم تا اینكه شبی به خوابم آمده و گفت: وصیت نامه در فلان مكان است. برو بردار. وقتی صبح من به سراغ آن مكان رفتم. وصیت نامه را آنجا یافتم.
قطعه ای از بهشت
مدرسهای در منطقه حصارك است كه معلم دینی آن روزهای سهشنبه بچههای كلاس را جهت خواندن زیارت عاشورا و از این قبیل برنامه ها به امام زاده محمد(ع) می آورند. از قضا یك روز رفتم سر مزار و این خانم معلم را آنجا دیدم. او قسم یاد می كرد كه این آقا (سید مهدی) را هیچ نمی شناختم. اصلا یك شب در خواب دیدم، قبرشان باز است و صورت او كاملا خیس به طوری كه آب از ریشهایشان می چكید و گوشه قبرشان نوشته بود؛ قطعه ای از بهشت این نوشته در گوشه راست قبر بود. من هراسان از خواب بیدار شده و با خود گفتم: من فردا حتما این قبر را پیدا كنم. لازم به توضیح اینكه نام او را به صورت ندایی شنیدم كه سید مهدی یحیوی است. فردای آن روز به تنهایی بدون اینكه بچهها را ببرم. رفتم امام زاده محمد(ع) همان طور كه راه می رفتم و سنگ مزارها را می خواندم. مزار شهید را پیدا كرده و زیارت عاشورایی خوانده و توسل پیدا كردم. در خانه مریضی داشتم به خود گفتم: دیگر محال ممكن است كه شفای مریضم را ندهد. همان جا توسلی پیدا كرده و شفای مریضم را گرفتم. از همان موقع به بعد مرتب به خوابم می آید. یادم می آید یك روز سه شنبه كه بچه ها را برده بودم. امام زاده محمد(ع) گویا بچه ها شیر آب را باز گذاشته بودند. شب سیدمهدی به خوابش می آیند و می گوید: بروید امام زاده و شیر آب را ببندید. بچه ها آب را باز گذاشته اند. من صبح به امام زاده رفته و با مشاهده شیر باز آب آن را بستم.
فرزندی که به خداداد
یكی از اقوام خودمان عروس دایی پدر آقا سید مهدی، خواهری دارند كه دخترشان هفت سال بود كه ازدواج كرده بود اما بچه دار نمی شد. دو سال پیش به كرج آمده و سر مزار سیدمهدی می روند. یكی از اقوام می پرسند چرا مزار سید مهدی این قدر شلوغ است، عروس دایی سید مهدی می گوید: افراد زیادی از سیدمهدی حاجت می گیرند. از این رو سر مزار سید مهدی همیشه و هر پنج شنبه به این اندازه شلوغ است. همان موقع خواهرش كه دخترشان مدت هفت سال از ازدواجشان می گذشت و صاحب فرزندی نمی شد می گویند من اینجا نذر می كنم اگر حاجتم را داد و دخترم صاحب فرزند شد، نذرهای دیگر كه می كنم هیچ اینجا هم می آیم و آش پخش می كنم. بعد از دو یا سه ماه دیگر دخترش باردار شده و در حال حاضر فرزند دختری دارند. مادر این خانم یك روز وسط هفته آمده و نذرشان را ادا می كنند.
انتهای پیام/