«قهرمانی در بازیدراز»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدكريم آخوندي، چهارمين فرزند محمدابراهيم، در نهم شهريور ماه سال 1341 همزمان با زلزله بوئين زهرا در شهرستان كرج به دنيا آمد. بنا به اظهار خانوادهاش او نوزادي درشت هيكل و قوي بنيه بود. دوران كودكي او در ميان خانواده به بازي و شادي طي شد.
خانوادهاش ميگويند: «او پسري با موهايي فرفري با استخوانبندي قوي بسيار زرنگ و فعال و داراي روحيهاي شاد بود كه بيش از سن خود ميدانست و عمل ميكرد.
كريم با رسيدن به هفت سالگي وارد دبستان ابتدايي شد. او دوران ابتدايي را از سال 1348 تا 1355 سپري كرد. كريم در خانه تكاليفش را انجام نميداد، اما شاگرد ممتاز مدرسه بود و در كلاس درس مطالب را ميآموخت. كريم بهعلت فقر مالي و نداشتن امكانات رفاهي تا سال دوم راهنمايي درس خواند و بعد از آن ترك تحصيل كرد. او از همان كودكي سرگروهي دوستانش را در بازيها به عهده داشت و بعدها توانست گروه كوهنوردي در كرج تشكيل دهد. كريم به مادر در كارهاي منزل و به پدر در كارهاي بيرون كمك ميكرد و مواظبت از خواهر و برادرانش را برعهده داشت. كريم فردي شوخطبع، جذاب، متواضع، شجاع، بيريا و بيآلايش بود و با ديگران رابطه برقرار ميكرد. او به پدرش خيلي وابسته بود و به والدينش خيلي احترام ميگذاشت.
او براي گذران زندگي و كمك به پدرش در جاهاي مختلف كار ميكرد. گاهي اوقات پيش پدرش مشغول به كار بود و چند وقت شاگرد راننده مينيبوس در خط مشكيندشت بود.
كريم با بچهها خيلي مهربان بود و درآمد ناچيزي را كه داشت به فقرا كمك ميكرد و چيزي از آن براي خودش نگه نميداشت.
او در زمان انقلاب جزو اولين گروههايي بود كه در تظاهرات شركت و دسته تظاهركنندگان را رهبري ميكرد و با برادرش به شعارنويسي روي ديوارها ميپرداخت.
كريم بعد از انقلاب در پانزده سالگي جزو اولين كساني بود كه ورزش كنگفو را به كرج آورد. او در دوران نوجواني با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران تحت تأثير پسر عموهايش، كه در جبهه بودند، قرار گرفت و تصميم گرفت به عنوان سرباز به جبهه برود، ولي به علت پايين بودن سن نتوانست از طريق ارتش به سربازي برود.
كريم در 16 سالگي وارد سپاه شد و در كميتههاي محلي و گشتهاي شبانه شركت داشت. او در گشت ثارالله بود و با مفاسد و قاچاقچيها برخورد و مبارزه ميكرد. به بسيح مشكينآباد يا ساساني نيز ميرفت و بيشتر اوقات خود را در آنجا ميگذراند و اگر وقتي باقي ميماند به كوه ميرفت. به اسلام، امام خميني، ائمه اطهار(عليهمالسلام) بخصوص حضرت زهرا(س) آيتالله مطهري و شهيد بهشتي و برپايي عدالت علاقه داشت و اگر حق كسي را ضايع ميكردند سعي ميكرد از هيچ تلاشي دست برندارد تا آن را به نحو احسن اجرا كند.
كريم از افراد منافق، بدحجاب، قاچاقچي، دورو، متزلزل، رياكار، ضدانقلاب، فاسد سرمايهدار و عوامل سرمايهداري بدش ميآمد و با ظلم، دورويي، بيعدالتي و كفر مبارزه ميكرد.
او در قبل از انقلاب كتابهاي رمان و پليسي و در بعد از انقلاب كتابهاي نهجالبلاغه، شهيد دكتر بهشتي، آيتالله مطهري و آيتالله شهيد دستغيب را مطالعه ميكرد.
كريم اگر بياحترامي و خطايي نسبت به جامعه و كشور از كسي ميديد عصباني ميشد. او در برابر مشكلات خيلي صبور بود و تا مي توانست و از توانش برميآمد مشكلات را حل ميكرد.
در 22 بهمن سال 1357 با يك قبضه تفنگ m1 -كه از پادگان دپو به غنيمت گرفته بود- وارد مشكين آباد شد كه تعجب همگان را برانگيخت.
انگيزهاش از رفتن به جبهه به خاطر دفاع از اسلام و ناموس و جنگيدن در راه خدا بود و شركت در جنگ را وظيفه خود ميدانست.
اولين اعزامش به منطقه گيلانغرب بود. كريم دربازي دراز با آن سن كمش تيربارچي بود كه از ناحيه دست راست مجروح شد.
مهري آخوندي، خواهرش، نقل كرده است: «در سال 1360 كريم در جبههي گلانغرب از ناحيه دست راست مورد اصابت تركش خمپاره دشمن بعثي قرار گرفت و اين جراحت باعث قطع رگ عصب دست او شد و تا مدتها دست راستش هيچ نوع حركتي نداشت تا اينكه او در بيمارستان شهداي تجريش توسط دكتر كوشه مورد جراحي قرار گرفت و با پيوند رگ عصب مجدداً دست راست او به حركت درآمد. البته پس از مدت طولاني در حالي كه او در مرخصي به سر ميبرد و همه ما از بابت اينكه كريم هر روز به نزد پزشك ميرود، خيالمان راحت بود، در حاليكه چنين نبود. چند روزي از او خبر نداشتيم. بعد خبردار شديم كه كريم با دست گچ گرفته به جبهه رفته است».
كريم در هئيت عزاداري، نماز جمعه و جماعت شركت ميكرد و در تمام زمينههاي مذهبي و اجتماعي فعال بود. از نظر اجتماعي چون پاسدار بود، بيشتر فعاليتش يا در جبهه بود و يا در شهر به جمعآوري معتادان و برخورد با مفاسد اجتماعي ميپرداخت.
كريم در جبهه كه بود بچهها و گروه را فرماندهي ميكرد. در همه عملياتها و مأموريتها به نحو احسن عمل ميكرد يكي از محسناتش اين بود كه زير بار زور نميرفت و تحت هيچ شرايطي سر تسليم فرود نميآورد.
عباس خلفي، همرزمش، نقل كرده است: «وقتي در عملياتها در جبهه حضور داشتم. كريم زماني كه صورتش به سمت دشمن بود، پر از خشم بود و همان لحظه كه صورتش را به سمت بچهها بر ميگرداند مهربان ميشد.»
كريم در فعاليتهاي جمعي نظر جمع را ميپرسيد و بعد وارد عمل ميشد، چون نظر ديگران برايش مهم بود.
كريم در سرماي كردستان و يا در گرماي خوزستان همين طور با اين همه سختيها به انقلاب و امام ايمانش روز به روز بيشتر ميشد. براي پاسداري از انقلاب هيچ سختي و گرفتاري او را به زانو در نياورد. كريم غمهايي در دل داشت، ولي وقتي با او برخورد ميكردي مانند اين بود كه غمي ندارد. فكرش حفاظت اسلام و انقلاب بود. او روحيه لطيف و ورزشي داشت. با اين حال مرد جنگ بود و اگر كسي درد دلي برايش ميگفت، غم چهرهاش را ميگرفت. هيچ وقت تواضع و احساس مسئوليت شغلي خود را از دست نميداد.
علي سوري، همرزمش، نقل كرده است: «با كريم به كردستان اعزام و در شهر بانه مستقر شديم. پس از استقرار، يك گروه چند نفري ضربتي را تشكيل داديم كه با ضد انقلابيون در منطقه بجنگيم. در يكي از همين مأموريتها پس از درگيري در اطراف بانه با گروهي از ضدانقلابيون برخورد كرديم كه بسياري از برادران را شهيد كرده بودند. پس از چند ساعت درگيري آتش تير از همه طرف به سمت ما بود. ما يك حركت فيزيكي كرديم. با آتش مدام بر روي دشمن، كريم -كه لباس كردي بر تنش بود- در يك فرصت مناسب از كوه بالا رفت و يكي از فرماندههاي كرد را دستگير كرد.
فرد دستگير شده يك چشم از دست داده بود. روي همين نشاني او معروف بود از شجاعت او ما زياد شنيده بوديم و در بين كردها شناخته شده بود. پس از موفقيت از اين مأموريت كرد يك چشم را به پادگان بانه برديم و تحويل بچههاي اطلاعات- عمليات مستقر در پادگان داديم و خيلي هم سفارش كرديم.
از اين پيروزي خيلي خرسند بوديم. همه بچههاي پادگان از ما -كه از كرج آمده بوديم- صحبت ميكردند. ما به مسئول اطلاعات سفارش دوباره كرديم كه اين فرد مانند ماه است بايد مواظب بود. آنها گفتند: شما به ما درس ندهيد، ما خودمان وارد هستيم من با كريم به استراحتگاه رفتم. نيم ساعت نگذشت كه در پادگان همهمه راه افتاد. ما فوري رفتيم بيرون. خيلي زود فهميديم كه كرد يك چشم در يك چشم برهم زدن از پادگان فرار كرده. هر چه گشتند موفق به دستگيري او نشدند. آن روز روحيه ما خراب شد. از اين همه تكبر كه آن افراد داشتند و نتوانستند يك دشمن يك چشم را نگهداري كنند.
ما با روحيه خسته شب را به مسجدي كه در پادگان بود براي انجام فريضه رفتيم. يكي از مسئولين پادگان را ديدم كه با كفش در مسجد حاضر شد. ما واقعاً عصباني شديم كه در منطقه جنگي -كه از طرف صدام و ضد انقلاب در محاصره بوديم- اين چه نوع رفتار ميباشد. با دل سردي فردا حكم بازگشت خودمان را از پادگان بانه گرفتيم و هر چه اصرار كردند ديگر نمانديم.»
مهري آخوندي، خواهرش به نقل از مرحوم حاج بخشي دربارهي عمليات والفجر 1، نقل كرده است: «كريم سمت فرماندهي گردان مستقل ضد زره را داشت. او بعد از يك پاتك جانانه مزدوران عراقي، با 5 نفر از بچهها در يك سنگر در محاصره قرار گرفتند. به مدت 6 روز تمام آذوقه به اندازهي 2 قوطي كنسرو لوبيا، 3 بسته بيسكويت و 3 قمقمه آب داشتند. و 6 روز را با اين وضع سپري كردند. البته عراقيها خبر نداشتند از وضعيت اينها كه آذوقه دارند. و با خود فكر كرده بودند كه اين افراد از گرسنگي و تشنگي مردهاند. بنابراين يك خمپاره انداختند و رفتند. به خواست خداوند كسي مجروح نشد و همه زنده و سلامت جان سالم به در بردند.»
وقتي صحبت از عمليات ميشد، فوراً اسم كريم را ميآوردند، چون هر مأموريتي را كه او قبول ميكرد؛ با موفقيت همراه بود. او در بين بچههاي جبهه محبوبيت خاصي داشت.
كريم ازدواج كرد و حاصل ازدواجش يك فرزند دختر به نام زهرا متولد 1363 ميباشد.
كريم در دل نوشتههايش چنين نوشته است: «وابستگي عجيبي نسبت به حضرت زهرا(س) پيدا كردهام كه در خودم چنين احساسي را تا كنون نديده بودم و اصولاً هر جا كه صحبت از حضرت فاطمه(س) ميشود بياختيار اشك در چشمم جمع ميشود كه هميشه و در آخرت مورد لطف و عنايت اين بانوي بزرگوار اسلام قرار بگيريم. هرگاه احساس ضعف ميكنم، به عاشورا فكر ميكنم و نيرو ميگيرم. چه احساسي ميتوانم داشته باشم، در حالي كه اسلام در خطر است. در جايي كه قرآن در خطر است چه احساسي ميتوانم داشته باشم. در جايي كه امام جبهه را تكليف دانسته، در جايي كه در كنارم هزاران رزمنده ديگر همچون من خانوادهشان را رها كرده و در جبهه به قول خودمان سرگردان هستند، چه احساسي ميتوانم داشته و در مقابل خون شهيدان و راه و آرمان مقدس آنها جز اين كه با تمام استقامتم و با تمام قدرتم تا آنجايي كه خون در بدن دارم بجنگم.» كريم تأكيد ميكرد: «امام را تنها نگذاريد و هميشه حافظ قرآن، اسلام و ادامه دهنده راه امام و خون شهدا باشيد كه منحرف نشويد. حجاب خود را رعايت كنيد تا چشم نامحرمان به شما نيفتد و مانند حضرت زهرا(س) و حضرت زينب(س) زندگي كنيد.»
كريم در طي 4 سال خدمت بيدريغ در جبهه در عملياتهاي بسياري از جمله فتحالمبين، والفجر مقدماتي، والفجر يك، والفجر5، والفجر8، 58 بيتالمقدس، رمضان، عاشوراي3 و در جبهههاي نور- كوره موش، قلاويزان بازي دراز، بانه كردستان، قصر شيرين، سومار، ابوذر و در توپخانه63 خاتم الانبياء حضور داشت.
او در بيشتر عملياتها در سمت فرمانده گردان يا معاون بود.
او دوبار در جبهه مجروح شد كه از جمله از كار افتادگي دست راست و تركش به دست و پا و سوختگي پا بود.
كريم در آخرين اعزامش در دهم دي ماه سال 1364 در لشكر 10 سيدالشهدا(ع) سرانجام در عمليات والفجر هشت در بيست و يكم اسفندماه سال 1364 در حالي كه فرمانده گردان مستقل ضد زره بود بر اثر اصابت تركش به دست و سر در جزيره امالرصاص به درجه رفيع شهادت نائل گشت.
مهري آخوندي، خواهرش، نقل كرده است: «يكبار پدرم حالش خيلي بد بود. طوري كه همه ما قطع اميد كرده بوديم. كريم شب آمد به خوابم و آمد توي خانه پدرم را كول كرد و رفت. دم در جلويش را گرفتم. گفتم: آقا را كجا ميبري؟ گفت: آقا جوون تا حالا مال شما بوده، بعد از اين مال من است، من هم سهم دارم. من هم پدر ميخواهم. هر كار كردم، گفتم: پدر مريض است، كجا داري او را ميبري؟ گفت: ميبرم خوبش كنم. خلاصه رفت تا سركوچه، دوباره برگشت. گفت: يك مدت ديگر آقا بماند پيشتان بعد ميآيم او را ميبرم. حالا يادم افتاد كه كار دارم. دو سه روز بعد آقا حالش خوب شد و خطري كه برايش پيش آمده بود رفع شد.»
شهيد كريم آخوندي در فرازي از وصيتنامهاش نوشته است: «ياران چه غريبانه/ رفتند از اين خانه/ هم سوخته شمع جان/ هم سوخته پروانه
زندگي خودتان را وقف اسلام كنيد. تا آنجا كه ميتوانيد به جبههها كمك كنيد. مبادا هرگز امام را تنها بگذاريد تا آخرين لحظات عمر خود خدمتگزار اسلام و يار امام باشيد كه در غير اينصورت فرداي قيامت در درگاه عدل الهي هيچ جوابي نخواهيد داشت. هرگاه خواستيد بر مرگ من گريه كنيد، فقط و فقط به خاطر كربلا و امام حسين(ع) و براي مظلوميت فاطمه زهرا (س) اشك بريزيد. خدايا، شهادت را نصيب من بگردان. شهادت در راه خودت را شهادت در راه اسلام را. خداوندا، از تو ميخواهم كه مرا به مرگ طبيعي نميراني. چرا كه من مردانه به ياري امام برخاستهام و ميخواهم در اين راه با تن غرقه به خون به ديدارت بيايم كه جز اين مرا لياقت آمدن به سوي تو نيست. خداوندا، مرا درياب».
شهيد كريم آخوندي به مدت سيزدهسال مفقودالاثر بود و سرانجام پيكر مطهرش در سال 1377 در امامزاده محمد شهرستان كرج به خاك سپردند.
انتهای پیام/