مردِ شجاع / «لالهپرپر» بر اروند
آنچه در ادامه میخوانید روایتی مادرانه از شهید «کریم آخوندی» است.
- نوید شاهد البرز: حاج خانم خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی میکنید؟
مادر شهید: «رقیه آخوندی» مادر شهید «کریم آخوندی» هستم. من هشتاد سال دارم و اصالتا اهل منطقه آبگرم قزوین هستم. به خاطر ندارم چند سال است که به کرج آمدیم. پنج تا فرزند دارم؛ کریم سومین فرزند خانواده بود. او شهریور1341 در کرج به دنیا آمد.
- نوید شاهد البرز: از کودکی کریم برای ما تعریف کنید، چه جور بچهای بود؟
مادر شهید: کریم ذبل وشیطون بود. همه چیز رو زیر رو میکرد. خونه مادر بزرگش که میرفتیم شیطونتر میشد. او با همه شیطنتی که داشت درسش خوب بود. تا کلاس هفتم هم درس خواند و بعد سرکار رفت.
- نوید شاهد البرز: چه کاری انجام میداد؟
مادر شهید: در مرغداری کار میکرد.کار بستهبندی انجام میداد. حقوقش را به پدرش میدادکه کمک خرج خانواده باشد. پدرش خرازی فروش بود.
- نوید شاهد البرز: با کریم سفر زیارتی رفته بودید؟
مادر شهید: بله، اولین دفعهای که به زیارت امام رضا (ع) رفتیم کریم ما را برد. سه روزه رفتیم و برگشتیم خیلی خوش گذشت. بعدها هم مشهد رفتم ده روز ماندم اما سفری که با کریم رفتم بیشتر خوش گذشت.
-نوید شاهد البرز؛ از اخلاقش در خانه با خانواده بگویید.
مادر شهید: اخلاقش خوب بود. با من صمیمیتر بود تا با پدرش. اهل پاک کردن شیشه و شستن فرش عید و کارِخانه نبود اما بهانهگیر هم نبود هر غذایی درست میکردم میخورد. به شیوه خودش محبت میکرد و مهربانیاش را داشت.
-نوید شاهد البرز: شخصیت دینی و معنویاش چگونه بود؟
مادر شهید: نمازش را همیشه میخواند. از زمانی که وارد سپاه شده یعنی پانزده سالگی شخصیت دینیاش بیشتر شکل گرفت. بازیگوشیهای سابق را نداشت. میگفت: «میخوام به جبهه بروم.» زیاد اهل صحبت کردن در مورد کارهایش نبود.
- نوید شاهد البرز؛ شما نگران نبودید که با سن پانزده سال جبهه رفتن خیلی زود است. یا اینکه درگیری های سپاه ممکنه آسیب ببیند.
مادر شهید: کریم خیلی قوی بود. اهل ورزشهای رزمی مخصوصا کونگ فو و کشتی بود به باشگاه تختی میرفت. یکبار گاو وحشی را که هیچ کس نمی توانست بکشد چون رم کرده بود،کریم رفته بود آن را با یک گلوله به پیشانیاش شکار کرده بود. از آن به بعد معروف شد به «کریم گاوکش».
- نوید شاهد البرز: ازدواج کرده بود؟
مادر شهید: بله، ازدواج کرده بود و یک دختر هم دارد.
- نوید شاهد البرز: ماجرای ازدواجش را برای ما تعریف کنید؟
مادر شهید: دختری را دیده بود و به ما گفت. ما هم به خواستگاریش رفتیم. از ما در مجلس خواستگاری پرسیدند: کریم آخوندی چه دارد؟ گفت: کریم آخوندی هیچی ندارد جز این لباس و اسلحه. آنها قبول کردند و ازدواج کرد. مهریه همسرش چهارده تا سکه بود. زندگی سادهای داشتند و بعد زمین خریدن و خانه ساختند.
- نوید شاهد البرز: به یاد دارید که چند بار کریم به جبهه اعزام شد؟
مادر شهید: همیشه در جبهه بود. امروز اینجا بود، فردا میگفتند: کریم جبهه است.
- نوید شاهد البرز؛ آخر بار که رفت به خاطر میآورید؟
مادر شهید: آخرین دفعه که امد ما را به مسافرت شمال برد. تولد یکسالگی دخترش را آنجا گرفت. چند ماه بعد هم شهید شد.
- نوید شاهد البرز: نحوه شهادتش را به یاد دارید؟
مادر شهید: میگفتند که مفقودالاثرشده است. سالها از او خبری نبود و هر روز خبری جدید میآورند. گفتند وسط اروند رود در عملیات والفجر هشت پرپر شده و چیزی از او نمانده است. گویی رزمنده ها در حال عقبنشینی بودند که یک تیر به شقیقه کریم میخورد و شهید میشود و همرزمانش نمی توانند او را به عقب برگردانند.
تا اینکه شهریور ماه 1377 پیکرش را بعد از تفحص پیدا کردند و به ما رساندند.
- نوید شاهد البرز؛ کریم دوست داشت شهید شود؟
مادر شهید: بله در انتظار شهادت بود. یک روز به من گفت: مادر چرا من شهید نمیشوم. بچهها جلوی پای من پر پر میزنند. من فرمانده آتها هستم شهید نمی شوم. به او گفتم: صبر کن هر کاری زمانی دارد زمانش برسد تو هم شهید میشوی.
- نوید شاهد البرز: از جبهه چیزی برای شما تعریف میکرد؟
مادر شهید: بله، مرخصی میآمد عکسهایش را به ما نشان میداد. تعریف میکرد در جبهه چه کردهاند. یک دفعه در سنگر خوابش برده بود که بیدار میشود و میبیند، تنهاست. بچههای خودشان رفته بودند. یک طرف عراقیها بودند و یک طرف لشکر اصفهان. وارد لشکر اصفهان میشود و ماجرا را برای آنها تعریف میکند و میخندند.
- نوید شاهد البرز؛ شما چه جوری از نحوه شهادتش با خبر شدید؟
مادر شهید: کریم و همرزمش (سعید) هر دو در جبهه بودند.گویی هر دو در قایق بودند که خمپازه به آنها میخورد. یک ترکش به شقیقه کریم می خورد و در آب اروند میافتد. ما در مراسم شهادت عمویش متوجه شدیم که کریم هم شهید شدهاست.
- نوید شاهد البرز؛ مزار کریم کجاست؟
امام زاده محمد (ع)کرج
- نوید شاهد البرز؛ شما وقتی دلتان برای کریم تنگ میشود، چکار میکنید ؟
مادر شهید: گریه میکنم. میگویم: گل سرخ من پر پر شد...
تمنایش شهادت بود که به آن رسید. من هم میگویم: امانت خدا بود، پس دادم رفت. روحش شاد. کریم دلش میخواست جوری شهید شود که کسی پشت پیکرش نباشد مراسم تشییع نداشته باشد. گفته بود دوست دارد گمنام باشد کسی دنبالش نگردد. وسط دریا مانند گل پرپر شد و در دریا غرق شد.پایین رفت. من چند سال چشمم به در بود که برگردد.
انتهای پیام/