پوریای ولیِ عملیات بیت المقدس
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدناصر افاضي، بيست و ششم آبان 1336، در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش علي اكبر، در شركت كار ميکرد و مادرش فردوس نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. كارگر شركت مقواسازي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. دهم ارديبهشت 1361 ، با سمت نيروي واحد پشتيباني در خرمشهر بر اثر انفجار مين
به شهادت رسيد. مزار وي در امامزاده محمد شهرستان كرج قرار دارد.
آنچه در ادامه می خوانید روایتی از شهیدافاضی است.
جوان های فوتبالیست اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ ساسانی کرج خوب یادشان است که تیم فوتبال مبارز یک دروازهبان جسور داشت به نام ناصر افاضی؛ جویای نامی که زمین خاکی هم نمیتوانست از ارتفاع شیرجه های بلندش حتی یک گز کم کند.
این جسارت، از کودکی در رگ و پی ناصر دویده بود؛ چه، وقتی که دید باید کمک کار پدرش در روزهای آفتابی و برفی باشد و شب هنگام درس بخواند، هر چند که تا شش کلاس بیشتر ادامه نیافت، رنگ عوض نکرد، غر و لند هم؛ پای استواریاش ایستاد و دل پدر را گرم کرد.
به سن سربازی که رسید، سال ۵۶ بود. یک سال بعد که شعله انقلاب از خاکستر روشن خشم مردم زبان کشید، به فرمان امام خمینی زیر پای پادگان شاهنشاهی را خالی کرد، اما به همین قانع نشد، به خیابان آمد و با انبوه جمعیتی که سینههای لبریز از فریاد و مشتهای پر اعتراض داشتند، به عاری از مهرههای سنگدل تاخت و جواب آنها را که گلوله بود و گاز اشکآور، به کام جان خرید و در رویارویی نابرابر دو بار زخمی شد، اما جسارت دیرینه، آن روح جری، که به او جرأت جوانی میداد و شجاعت و مردانگی میبخشید، به کمکش آمد تا در لایه پنجه های تیز سربازان رژیم پهلوی اسیر نشود.
انقلاب مردم و امام که پیروز شد، یک نفر دیگر به شمار فراوان طرفدارانش اضافه شد؛ و آن شخص چه کسی بهتر از یک ورزشکار. ناصر یک نشان است یک راهنما، که می توان حرفهای ورزش کرد و بی تفاوت نیز نبود. او بهترین مدال را از مردم و خدای ملتی گرفت که ورزشکارانش نیز فداکاران شهیدش هستند.
ناصر، همان پوریای ولی زمانه ماست که قبل از آزادی خرمشهر، با پایمردی بسیج به جبهه رفت و قبل از راهی شدن به خط اول، کمی رو به روشنایی یک صبح سحر زاده نشست، به افق چشم دوخت و برای ما نوشت: امیدوارم که ملت رزمنده و غیور ایران پشتیبان رهبر عزیز باشند و همیشه یاور اسلام بوده و در مقابل کفر تا آخر بایستند.
و بعد کوله بارش را بست، بر پشت انداخت، سلاحش را به دست گرفت و شانه به شانه خاکریز داد. ناصر که در عملیات بیتالمقدس و در تنگه رقابیه با انفجار مین پرستوی جانش از لانه خاکی تن پرکشید، خونبهای رهایی شهری را ضمانت کرد که اشغالگرانش هیچگاه آن را از دست رفتنی نمیدانستند؛ چون روی دیوارش نوشته بودند: جئنا لِنَبقی.
راستی! ناصر غیر از آن سفارش در وصیتنامه اش، درباره داراییهایش نگاشته: "دارایی ندارم". این وصیتنامه که به خط و امضای ناصر در بیست و چهارم فروردین ۱۳۶۱ به پایان رسیده، چند سه هزار میلیارد تومان می ارزد؟ به دلار آنها، چند ریال ما را می بلعد این دارایی شهید ما؟
برگرفته از کتاب ستارگان راه اثر «محمدحسن مقیسه»