در روایت از سیره شهید بهرامی مطرح شد:
نوید شاهد - شهید "علی‌اکبر بهرامی‌نور" از شهدای دوران دفاع مقدس است. مادرش می گوید: پسرم علی، اخلاق و رفتاری عالی داشت و همواره با اطرافیان مهربان و خوش‌رو بود. دعا و نمازش هیچ‌گاه ترک نمی‌شد. من شیفته قرآن خواندنش بودم.

شهیدی که مادرش شیفته قرآن خواندنش بود

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید علی‌اکبر بهرامی‌نور که نام پدرش قربان است در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۴۷ چشم به جهان گشود. وی در  دوران دفاع مقدس  در منطقه عملیاتی دهلران بیست و یکم تیرماه 1367  مفقودالاثر شد و هنوز پیکرش پیدا نشده است.


آنچه در ادامه می خوانید روایتی از این شهید جاویدالاثر است.

 «علی در منطقه ساوجبلاغ در خانواده مقید به احکام و آداب اسلامی، دیده به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی اش در یادگیری قرآن و احکام دین سپری شد تا سوم راهنمایی درس خواند و به دلیل علاقه بسیار به جبهه، ترک تحصیل کرد و دو سال زودتر از موعد سربازی، به میدان جنگ رفت تا سرانجام در یک عملیات پیکرش مفقود شد. از آن پس، دیگر از شهید علی بهرامی، هیچ اثری به سوی خانواده‌اش بازنگشت!

مادرش می گوید: پسرم علی، اخلاق و رفتاری عالی داشت و همواره با اطرافیان مهربان و خوش‌رو بود. دعا و نمازش هیچ گاه ترک نمی شد. من شیفته قرآن خواندنش بودم.
پسرم یک روز از مدرسه آمد و گفت: "من می‌خواهم به جبهه بروم؛ شما اجازه می دهید؟" ما که تعجب کرده بودیم، غرق در سکوت شدیم. تا سوم راهنمایی چند بار دیگر به ما اصرار کرد. پدرش می‌گفت: "پسرم شما کوچک هستی. ما هم در این شهر غریبیم!" اما او دست پدرش را می بوسید و با تمنا و خواهش اصرار می‌کرد که به رفتنش رضایت بدهد. می گفت: "پدر جان! من با حادثه تصادف از دنیا بروم بهتر است یا با ایستادن در مقابل دشمنان متجاوز و شهید شدن و به لقای حق رسیدن؟!" پدرش که دیگر جوابی در مقابل این عبارات و کلمات نداشت با بغض پسرمان را راهی جبهه کرد.

در آخرین اعزام وقتی او را بدرقه می کردیم، قرآن را بالای سرش گرفتم و از زیر قرآن رد شد و دوباره برگشت. پرسیدم: "چرا برگشتی؟" با مهربانی گفت: مادرجان! اگر من شهید شدم، به پدر بگویید در سوگ من گریه و زاری نکند. شما هم بی تابی نکنید، زیرا من در راه دفاع از اسلام و ناموس و قرآن و کشورم شهید شده‌ام."
 

علی بعد از آن به سربازی رفت. فقط دو سه ماه مانده بود تا سربازیش تمام بشود که یک روز هم رزمانش به در خانه ما آمدند و با حالتی پریشان ایستادند. ناراحت و هراسان رو به یکی از آنها گفتم: "چه شده؟ آیا از پسرم خبری دارید؟ بلایی سرش آمده؟! او با تأمل پاسخ داد: "مادر جان، پسرتان شهید شده است." بعد هم برایم توضیح داد: "ما در سنگر ما بودیم. شب بود که دستور آمد او برای نگهبانی به سنگری دیگر برود. صبح که بیدار شدیم، دیدیم اثری از آن سنگر نیست. آن سنگر آتش گرفته بود و به شهادت رسیده بود. پدر شهید علی بهرامی بعد از ۵ سال تحمل دوری به دیدار حق رفت.»

 

 

منبع: کتاب مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده