"شیرینی شهادت"
به گزارش نوید شاهد البرز: شهید عزت الله شاهبختی فرزند مرحوم محمدتقی در سال ۱۳۴۴ در اشتهارد چشم به جهان گشود. وی در دوران دفاع مقدس در چهارم فروردین ۱۳۶۱ در دشت عباس طی عملیات فتح المبین به شهادت رسید. مزار معطرش در قبرستان محله صیادیه اشتهارد است.
آنچه در ادامه میخوانید روایت هایی از این شهید گرانقدر است.
پدر متولی مسجد شهدا بود و قامت پسرانش را از کودکی به عطر صفوف جماعت آذین داده بود. عزت الله یک پا در مسجد داشت و پایی در خانه. او حتی در رفت و روب مسجد نیز پدر کمک می کرد و او را تنها نمی گذاشت. بعد از سوم راهنمایی ترک تحصیل کرد و برای کمک به امرار معاش خانواده در دکان جوشکاری مشغول به کار شد. در انقلاب دوشادوش برادرش محمود بود و در هنگامه جنگ برای رفتن به معرکه جهاد، دل ماندن نداشت. چه روزها که هر دو برادر در جبهه بودن و شانه به شانه هم می جنگیدند!
شهیدی که در شهادت از برادر بزرگترش سبقت نگرفت
وقتی محمود به شهادت رسید، بعد از مدت کمی عزت در عملیات بزرگ فتح المبین شرکت کرد و همنشین محمود در بهشت شد.
پدر پیرش که تاب دوری آن دو فرزند دلبندش را نداشت سه سال بعد از شهادت عزت الله نقاب خاک بر چهره کشید و دار فانی را وداع گفت.
مادرش میگوید: زمانی که محمود شهید شد، عزت الله در جبهه بود. فوری مرخصی گرفت و راهی اشتهارد شد چون مسیر آمدنش از قم می گذشت، کمی سوهان و شیرینی خرید و به خانه آورد. ما تعجب کردیم و پدرش گفت: «ما عزادار هستیم، آن وقت تو شیرینی و سبحان خریده ای ؟!...چرا خرماو گلاب نگرفتی؟» عزت الله لبخندزنان رو به ما گفت: «این شیرینی شهادت برادر محمود است!» من مفهوم حرفش را نفهمیدم. عزت الله اصرار کرد که آن شیرینی و سوهان را بین خانمهای مهمان پخش کنم. مخالفت کردم و بالاخره یکی از خانمهای خانه آنها را گرفت و میان مهمانها برد. بعد از مراسم تشییع و ختم محمود، عزت الله فوری به جبهه بازگشت. او طاقت دوری از جبهه و برادران همرزمش را نداشت.
پسرم عزت الله همیشه احترام به برادر بزرگترش را نگه می داشت و حتی در شهادت هم از او سبقت نگرفت؛ اول محمود شهید شد و بعد از ۴۵ روز عزت الله به دیدار خدا رفت. من از شهادت پسرم ناراحت نشدم و خدا را شکر کردم.
خواهر کوچکترش میگوید: به یاد دارم یکی از همرزمان عزت الله یکبار به ما گفت: روزی فرمانده گردان برای انهدام تانک عراقی، داوطلب خواست. کسی جوابی نداد. ناگهان عزت الله برخاست و با اینکه سن کمی داشت، برای از بین بردن آن تانک داوطلب شد و سینهخیز به سراغ آن تانک مهاجم رفت. فوری بالای آن پرید و در آن را باز کرد. بعد نارنجکی به درون آن انداخت. آن چند عراقی درون تانک از بین رفتند. او هم فوری به سراغ ما بازگشت و از فرمانده ما تشویقی گرفت.
سفارش به صبر زینبی
برادرم همیشه مرا به داشتن حجاب اسلامی سفارش و تشویق میکرد. آن روز که برای مان خبر آوردند عزتالله شهید شده، پدرم در مسجد مشغول کار بود. وقتی خبر را شنید با غصه زیاد به خانه آمد. پدرم خیلی بی تاب بود اما مادرم او را دلداری میداد و آرام میکرد. من واقعاً به این صبر زینبی مرحوم مادرم افتخار می کنم و مطمئنم که این روحیه به برکت روح پاک آن دو کبوتر خونین بال بوده است.
منبع: کتاب مسافران بهشت