سربازی با قصهیِ خوش
به گزارش نوید شاهد البرز؛ مادر در دوران طفولیت محمد از دنیا رفته بود و او در خانه محبت پدری دلسوز رشد یافت. پدری که در زمان بیداد ستمشاهی، معلمی دیندار و متدین بود و به کودکان الفبای محبت و معرفت میآموخت. محمد تا سوم راهنمایی درس خواند. سپس به دلیل علاقه بسیار به جبهه درس را رها کرد و به منطقه جنگی اعزام شد.
او دو بار به جبهه رفت. بعد از اولین اعزام کمرش مجروح شد و مدتی را در بیمارستانی در تبریز بستری شد پس از بهبودی دوباره به جبهه بازگشت.
سرانجام لباس سربازی به تن کرد و باز هم به انتخاب خود پا در وادی رزمی و خطر گذاشت. چند ماه پس از خدمت مقدس سربازی قصه زندگیمحمد با پایانی خوش نوشته شد. فرشتگان او را بر هودج نور گذاشتند و به آسمان بردند او مهمان ملکوت شده بود.
نامادری محمد می گوید: هنگام غروب بود که خبر آوردند محمد شهید شده است. محله ما شلوغ شد. مردم زیادی برای دیدار با پیکر محمد و تشییع او جمع شده بودند و جوانها هم زیاد بودند. یادم آمد که او همیشه دوستانش را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد.
محمد خیلی شجاع بود. همزمان با او چند تا از برادرانش هم در جبهه میجنگیدند. پدرش در شهادت او خیلی بیتابی میکرد. یک روز بر سر مزارش رفت و گفت: پسرم، مگر جز این است که شهیدان زنده اند اگر شما زنده هستید پس چرا جواب سلامم را نمی دهید همان شب محمد به خواب پدرش آمد و گفت: سلام علیکم، همسران با تعجب از محمد پرسید: شما که شهید شده بودی محمد هم جواب داد آمدم به شما سر بزنم پدرش میگفت: پسرم یک بار دیگر هم به خواب من آمد او مرا به محل امامزاده اشتهارد برد و گفت: پدر نگاه کن این قصر آبی برای شماست آن دیگری هم برای من است. پدرش آن جای زیبا را به چشم خود دیده بود.
برادرش می گوید: ما دو سال با هم در جبهه بودیم. اولین اعزام او سال ۱۳۶۱ بود که در همان اعزام کمرش مجروح شد و بعد از مدتی استراحت در بیمارستان با علاقه به خدمت سربازی رفت.
"شهید محمد امامی" فرزند مرحوم حاج زین العابدین سال ۱۳۴۳ در اشتهارد چشم به جهان گشود و هشتم اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و در گلزار شهدای اشتهارد به خاک سپرده شد.
منبع: کتاب مسافران بهشت