دوشنبه, ۱۷ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۲۲
نوید شاهد - شهید "ابوالقاسم کریمی‌رزکانی" از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایتی با کلام پدرش او چنین توصیف شده‌ است: «چهره ملكوتی‌اش كه اخلاص، نورخاصي بدان بخشيده بود چنان گيرا و زيبا بود كه هر بيگانه با اولين نگاه تقوی و اخلاص را در صورتش می‎يافت.»
شهید کریمی‌زرکانی در آیینه کلام پدر

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید ابوالقاسم کریمی‌رزکانی، نوزدهم بهمن 1329درشهرستان كرج چشم به جهان گشود. پدرش غلامحسين، نگهبان بود و مادرش كبوتر نام داشت. وی‌ تا پايان دوره متوسطه در رشته انساني درس خواند و ديپلم گرفت. كارمند شركت بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. يازدهم شهريور 1360در كرخه بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسيد. مزار وي در روستاي رزكان تابعه شهرستان شهریار قرار دارد .برادرش محمدباقر نيز شهيد شده است.

روایتی از پدر شهید "ابوالقاسم کریمی‌زرکانی" را در ادامه بخوانید.

پرورش‌یافته مکتب اسلام

سال هزار و سيصد و نه (1309) در گوشه‌اي از اين دنياي پهناور در حوالي شهر كرج در يكي از دهاتش به‌نام "رزكاننو" پسري به‌دنيا آمد كه نام او را ابوالقاسم گذاشتند. او در خانواده‌اي متوسط ولي باايمان و آگاهي بزرگ شد و از همان اوايل طفوليت با مشكلات زيادي روبه‌رو بود. او كم‌كم بزرگ شد و هر موقع كه حادثه‌اي برايش پيش مي‌آمد از آن گريزان نبود و همه را از الطاف الهي مي‌دانست و با سختي خوگرفته بود و در مطالعات توانسته بود تا آن حد به معني واژه زيباي سعادت پي ببرد كه آن‌را كمال انسان بداند و در فروغ مجاهدت و درگيري بينايي آموخت و در مكتب اسلام و قرآن پرورش يافت.

"غلامحسین کریمی‌زرکانی" پدر شهید "ابوالقاسم کریمی‌زرکانی" در مورد فرزندش چنین می‌نویسد: دستم ميلرزد بنويسم خداي عزوجل كمكم كن. مي‌داني كه مي‌خواهم سرگذشت شهيدي كه چه دردها و شكنجه‌ها در زندگي ديده‌است بنويسم تا يادش را بتوانم در چهره مردم زنده كنم.

آری، اينبار دستم مي لرزد و قلمم جراتي تازه يافته و ناباورانه روی صفحات كاغذ مي‌لغزد تا به زندگي عزيزي چون ابوالقاسم بپردازد، ميداني چرا؟

خوب گوش كن تا برايت تعريف كنم؛ براي اينكه ‌ابوالقاسم قلم را راستاي ترسيم چهره شهيدان هدايت ميكرد. او را اجير فكر و ذهن پرتلاطم و نشات گرفته از الهامات الهياش ميساخت و اينك قلمي كه راه و روش استاديش ... شهيدان را به‌خاطر مي‌آورد و زماني همانند موم در اختيار تراوشات آن شهيدان بوده اينك آهنگ زمان و تاريخ، توصيف استادش را كرده‌است اما هنوز باور نمــيكنم قلم بــه‎دست دارم اما قلم و دستم بارها ميايستــد و نمي توانم با قلم بر اين صفحه كاغذ به ترسيم در آورم و با خودم فكر مي‌كنم: خدايا، پروردگارا، آخر از كدامين روش و كلامش شروع كنم؟ از شيوه استادگونه‌اش از زندان‌ رفتنش از صبر و حلم و بردباري‌اش ازتحمل و مصائبش از دست ساواك زجر و شكنجه

ديدنش يا از خاطرات تلخ و شيرينش در جبههها خداوندا كدامين رابنويسم و از سخن راندنش در وصف شهداء و.......

چهره‌ای ملکوتی و مخلص

آري، برادر و خواهرحزب الله ابوالقاسم بر وصاياي صدها شهيد تفكر كرده و از آن سهمي براي امت شهيدپرور انتخاب كرده تا مردم شيفتگان و انتخاب كنندگان راه شهدا باشند و راه اورا كه همين شهادت بود بهتر درك كنند و راه او را بپيمايند و او را هيچ‌گاه فراموشم نميشود كه مجموعه‌هاي از آيههاي قرآن و بيانات امامان را گردآوري كرده و ازآنها بهره ميگرفت و او خيلي خوب ميدانست از اعجاز قرآن و صفات برجسته او آن چنان از ديگران متمايزش كرده بود كه در ميان همسنانش زبانزد دوستانش و آشنايان بود. چهره ملكوتيش كه اخلاص، نورخاصي بدان بخشيده بود چنان گيرا و زيبا بود كه هر بيگانه با اولين نگاه تقوي و اخلاص را در صورتش مييافت.

در اوايل جواني آن هنگام كه ديگر توانش را يافته بود كه حقايق دنياي فاني را با روح پرتوانش درك كند از فقر و تنگدستي ديگران رنج ميبرد و سعي ميكرد همواره زندگيش را با آنان نگهدارد. قلبش با عشق و ايمان و ايثار توام با اخلاص، آكنده بود و نفرت و انزجار از هر چه ظلم و بيداد بود در دلش جاي داشت از آنجا كه نمي توانست ظلم نسبت به مستضعفان را تحمل كند، كوشش ميكرد تا به هر وسيله كه ميتواند با اعمال ضداسلام و قرآن مقابله كند و در مقابل رژيم سفاك شاه خائن ساكت ننشست و شروع به فعاليت براي برقراري اسلام کرد. او ميدانست كه دير يا زود سفري دراز خواهدكرد. ابوالقاسم در سن كودكي تيز و باهوش بود 7سالگي پا به دبستان گذاشت و كلاس اول ابتدايي تا ششم قديم را در دبستان رزكان نو ادامه داد و پس از آن دوره راهنمايي تا ديپلم را در دبيرستان دهخدا كرج به پايان رساند او درس را مي‌دانست براي چي بايد بخواند و با پيروزي و كاميابي و با روحيهاي باز و با خوشحالي درس ميخواند و همراه با ادامه تحصيل علم عمل ايمان و تقوي را نيز فراموش نكرده و در رشته ادبي تحصيل میكرد.

وي كوشيد تا آنچه بايد باشد بشود و شد. بله، او درس خــواند و مسافرت به شهرها كرد با افكار و انديشهها آشنا شد ديد و درک كرد و دانست و او به شهرهاي ايران مسافرتها كرد تا از نزديك كه زروزور و تزوير دستگاه حاكم بر كشور مشاهده نمايد تا از راههاي مختلف بتواند با شاه مبارزه کند.

خدمت زیر پرچم کشور

او شايد همين جاها بود كه اسلام اصيل و راستين را شناخت و دشمني با استعمار و استبداد سفاك شاهنشاهي به‎نوكري آمريكا در پيش گرفت. بله، او از همين جاها بود كه راه را آموخت كه چگونه با شاه مبارزه كند و چگونه پيرو آيتالله خميني باشد تا بتواند حكومت چند روزه زر زور تزوير را بن بركند تا استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي در كشور ايران حكم فرما باشد ابوالقاسم بعد از اخذ ديپلم خود را براي خدمت در زير پرچم آماده مي‌كند.

ابوالقاسم وارد مرحله سربازي مي شود. به خدمت سربازي مي رود. او چهار ماه اول آموزشي را درسپاه ترويج آباداني در شهر كرج به انجام مي‌رساند و پس از آن بقيه خدمتش رادر يكي از روستاي نيشابور به نام "خروسفلي" انجام وظيفه ميكند. در دوره خدمتش با افرادي و خانوادههايي خوب و پاك آشنا ميشود و در يكي از دهات نيشابور كه محل خدمتش بوده قصد داشتند جشن ننگين دو هزار و پانصد ساله پهلوي را برپا كنند كه ابوالقاسم با شجاعت و باتمام قوا و نيرويش در مقابل مردم دهكده و كدخداي آن محل ايستاده و نامه جشن دو هزار و پانصد ساله خائن كثيف را پاره ميكند. به همين دلیل، او براي اولين بار توسط ماموران شاه دستگير شده و به مدت (شصت روز در زندان شاه به‌سر ميبرد) و بعد از شصت روز دوباره آزاد ميشود ولي او ديگر دلش قرار نداشت مي‌خواست حقايق را به تمام مردم بفهماند. مخفيانه ولي گسترده، مبارزه كرده شايد هم به آن صورت خانواده اطلاع نداشت ولي دوستانش كاملأ بر كارهاي او واقف و آگاه بودند. پيش از پايان خدمت دوباره به آغوش گرم خانواده خود بازمي گردد و پس از مدتي براي كار در اداره ثبت ازدواج در ميدان كرج خيابان قزوين استخدام مي‌شود) و پس ازمدتي به دلايل خيلي مهـم كه چـون نمي‌توانست زيردستگاه طاغوتي باشد، اداره ثبت ازدواج را رها كرده در يك (شركتي ) استخدام مي‌شود كه در آن شركت هم به دلايلي نتوانست بماند و زود از شركت خارج ميشود.

جالب توجه اين جاست كه كارخانه و اداره و پول كلان براي او مطرح نبود براي او اسلام مطرح بود كه در جايي كه كار مي‌كند شرايط جوي آنجا چگونه باشد و براي بار سوم در يك (كارخانه بين راه تهران كرج كه دارو پخش مي‌باشد) استخدام مي شود و سمت انبارداري را به وي مي‌دهند او هر جا جور و ظلم مي‌ديد سرسختانه مبارزه می‌كرد.

اگرچه به قيمت جانش مي‌شد حتي در كارخانه هم علني با رئيس كارخانه برای (دفاع از حقوق محرومان) درگيري شديد پيدا مي‌كند. او در مقابل همه اينطوري نبود. او مثل علي (ع) جاذبه و دافعه قوي داشت. او آن چنان بر خوردجذب كننده مثل آهن‌ربا كه آهن زنگ زده و غير زنگ‌زده را جذب مي‌كرد.

اخلاقی نیکو و فرهمند

اگر شروع به صحبت مي كرد شنونده دوست ندارد او حرفش را تمام كند. اخلاق نيكو و جذب‌كنندهاش آنقدر موثر بود كه حتي همه را به فكر وامي‌داشت مثلاْ در كارخانه اگر يك كارگر با او درگيري پيدا مي‌كرد و كارگر اگر و يا ناسزا مي‌گفت: ابوالقاسم به طور مظلومانه لبخند بر لبانش نقش مـي‌بست و تمام اينها را با عزمي پولادين تحمل مي‌كرد.

مي دانيد چرا؟! براي اينكه او هدف دارد و بايد به آن هدف اصلي‌اش برسد. هدفش همان سر‌نگوني دستگاه بود. عصرها كه از كارخانه به خانه بازميگشت با (كوله باري پر از كتاب و روزنامه به خانه مي آمد و در كتابخانه شخصي كه در همان منزلشان داشت شروع مي‌كرد به مطالعه او كتابهايي را در آن زمان مطالعه ميكرد كه الآن تازه جوانان آن كتاب را از كتابخانه ميخرند و مطالعه ميكنند و مجاهد عظيمالشان شهيددكتر تميمي‌اوانگي‌طالقاني آشنا مي شود. بيشتر اوقات دويار قاسم محمودي و تميمي ازقم اعلاميه آقارا مي آوردند و خود آنها اين اعلاميه رادرچند برگ ديگر در منزل ابوالقاسم منعكس مي كردند و ديگر اطلاع نداريم به كجا ميفرستادند يا چكار ميكردند (چون منزل ابــوالقاسم در آن‌زمان مثل خانه تيمـي منافقان دوره انقلاب) هر لحظه امكان داشت كه رژيم متوجه گردد كه در اين خانه دارد فعاليت ميشود محمودي و تميمي زياد در خانه نميماندند.

دفاع از بیت‌المال

آه... يادم آمد. يك شب فردی را دعوت كرده بود، (آقاي جنتي) بود. ولي يـادم نيست كه بود ولـي در آن زمان هر كه بود دشمن دستگاه بود. بله، آقاي جنتي در آن شب با چه برنامه‌اي وارد منزل شهيد ابوالقاسم شد و با چه برنامه‌اي آن چند ساعت را گذراند و با چه برنامه‌اي آن شب را خاتمه دادند كه اگر رژيم آن شب از طريق ساواك محله متوجه مي شد بلايـي كه بر سر آنها نمي آورد تا يادم نرفته اين را هم بگويم در اين ده كه ابوالقاسم زندگي ميكرد چندين نفر بودند كه طرفدار (دستگاه حيا رودشمن خونخوار قاسم ) و هنوزم هستند آنهانميخواستند قاسم زنده بماند و يا در آن دهكده باشد چون از او خيلي حساب مي‌بردند براي اينكه تا موقعي كه قاسم بود آنها نمي‌توانستند از (مال بيت‌المال استفاده بكنند و يا زور بگويند و يا خيلي چيز‌هاي ديگر .........مي‌داني آنها كه بودند؟ ساواك جلاد و خون‌آشام و طرفدارانش هم طرفدار دستگاه بودند يك چندتايي از جمله محمدمهدي كريمي و تقي كريمي و... حسن كريمي‌رزكاني از دوستان قاسم بودند.

مبارزات انقلابی

يك روز همين ساواك نامرد محله قاسم را لو ميدهد و قاسم هم موقعي كه از كارخانـه بر ميگردد ساعت شش و نيم عصر بود كه مادرش خبرمي دهد كه از ژاندارمري حصارك آمده و تورا خواستند و قاسم هم سريع خود را به ژاندارمري مي‌رساند و توسط ماموران دستگير و زنداني مي‌شود. يك بار (آيتالله طالقاني و چندين تن از دوستانش را لو ميدهد. از ذرهذره كارهاي قاسم بايد كتابها نوشت و اين يك يادآوري است. ساواك آنچه را كه ميخواست بر سرش بياورد آورد و تمام عقدههايش را بر سر قاسم خالي كرد حتي چندينبار با هم مذاكره كردند و آنها درگيري به‌وجود آوردند و عقدههايشان هم بيشتر شد و دشمن سرسخت قاسم شدند كه خون قاسم را ريختن مانند آب گوارايي بود كه اگر ريخته مي‌شد آنها از گلويشان پايين مي‌داند تا اسم و رسمي ازقاسم وجود نداشته باشد كه جلو زورگويي‌شان و راحت‌طلبي و....را بگيرد. او چندين بارتوسط همين ساواك محله لو مي‌رود و به زندان‌ها مي‌افتد و در طي زندگي مبارزاتش چهار بار به زندان مي افتد و كل بازداشت شدنش در زندان به شش ماه به‎طول ميانجامد او حتي در زندان همآنقدر اخلاق نيك داشت كه زندانيان غيرسياسي هم مجذوب رفتار او شده بودند. در محله‌شان يك كتابخانه عمومي درست كرده‌بودند كه او يعني ابوالقاسم يكي از اعضاء و موسسان كتابخانه نقش فعال را دربرداشت. او دراين كتابخانه براي نوجوانان خيلي موثر بود. او آنقدر در عمق وجودش گرفتار فكرسياسي و اجتماعي بود كه حتي ازدواج نكرد. او بيشتر به آينده‌اش فكرمي كرد و مي‌دانست كه دير يا زود به معبودش خدا مي‎رسد.

کمک در پشتِ جبهه

شايد او براي ازدواج نكردن دلايل ديگري داشت ولي تا آنجا كه مشخص بود فقط گرفتاري فكري سياسي اجتماعي بوده درسال هزارو سيصد و پنجاه و شش كم‌كم انقلاب شروع مي‌شود. ابوالقاسم ديگر سرازپا نمي‌شناخت و فعاليت‌هاي مهمي را انجام مي‌داد تا موقعي كه انقلاب به‌خوبي به ثمر مي‌رسد و در اول مهرماه هزار و سيصد و پنجاه و نه جنگ بين حق برعليه باطل شروع مي‌شود و او پس از مدتي كمك در پشت جبهه خودرا براي دفاع از اسلام و قرآن مهياي اعزام مي‌كند و يك مدتي در گيـلان‌غـرب مي‌جنگد و دوباره به مرخص برگشته و دوباره مي‌رود براي انجام وظيفه الهي اعزام مي‌شود تا فريادالله اكبر را به‌گوش ريگان و تمام كاخ‌نشينان برساند.

شهادت در جبهه کوره‌موش

يك مدت هم درسرپل‌ذهاب جبهه كوره‌موش مي‌جنگد و مي‌رزمد و در تاريخ بعدازظهر یازدهم شهریور ماه 1360 خداوند منان دو بال به او هديه مي‌كند و ابوالقاسم نداي حق را لبيك مي‌گويد و به‌سوي او پروازمي‌كند و آن جنازه مطهرش كه در كوره موش افتاده بود پس از 9 ماه گمنامي درجبهه‌هاي حق عليه باطل دوباره اميد خانواده و بستگان و دوستانش را قطع مي‌كند و آن جنازه پاك و مطهر عزيزش را درتاريخ بيست‌و يك ماه رمضان ششم شهریور ماه 1360 از مسجد جامع كرج تشيع مي‌كنند و به‌سوي زادگاهش روانه مي‌كنند.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره فرهنگی و تبلیغات

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده