اگر این بچههای پاک شهید میشوند برای تحکیم موقعیت مقامپرستان نیست
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «مرادعلی دهقانکار» که نام پدرش « قربانعلی» و مادرش «عذرا» است. در بیست و نهم اردیبهشت ماه سال 1347، در «قارپوزآباد» از توابع « نظرآباد» چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و در دوران دفاع مقدس مقدس به عنوان رزمنده پاسدار به حراست از خاک وطن برخاست و در منطقه جنگی شلمچه در عملیات کربلای پنج در اول مرداد ماه 1367، با اصابت ترکش به بدن به درجه شهادت نایل آمد. تربت پاک شهید در گلزار شهدای «قارپوز آباد» نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.
متن وصیتنامه شهید «مرادعلی دهقانکار» را در ادامه بخوانید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ:سوره آل عمران 168
گمان نکنید کسانیکه در راه خدا در جنگ و جهاد به شهادت رسیدند، مردهاند، بلکه آنان زندهاند و از روزیهای خداوند برخوردارند.
الله به فریاد من بیکس رسی/ فضل و کرمت با من بیکس بسی
هر کس بهکسی و حضرتی مینازد/ جز حضرت تو ندارد این بیکس کسی
حال و هوال معنوی جبهههای حق
بشنوید ... تو ای نیازمندان میآید که بر سر سفره شهید ملتمسانه دعا میکند. بندهای گلدسته گلو آه را به گنبد نیلوفری روانه میکند. بشنوید. عبدی عابدانه مینالد؛ العفو، العفو.
مهاجری در کوچ عاشقانه در سفر بندگی یار مهاجران میگردد. هجرتی شکل میگیرد، انسان هوای خدا میکند.
دل بریده از هر دوجهان، آی بیایید اینجا هنگامهای است از شور و شعور و از نیاز و نماز، از اشک هزاران شمع، از بالهای سوخته هزاران پروانه... آی بیایید عابدانه همه جمعند، لب تشنگان به هوای جرعهای و قطرهای از جام کوثر از تمامی لذتهای دنیا لب بر میبندند، آی بیایید، قصهقصه هجرت انسان، کوچ انسان، سفر پر مخاطره و غوغای اوست.
سخن از نماز انسان و نیاز انسان، خداجوئیاش، خداخواهیاش، پرستش خالصانهاش ذکر ذاکرانه اوست. سخن از یاوران محمد (ص) است. رسول الله سخن از انسان است. سخن از مجد و بزرگی و عظمت اوست. سخن از رهروان محمد(ص) پاکبازترین صدیقترین، صادقترین و خالصترین خداست. سخن از مهاجران فی سبیل الله، پشت پا زدن آدمی به ظواهر دنیا برای یافتن اجر اخروی و دنیوی خداست، چه زیباست، حرکتی نو آغاز نمودن، با یاد آنان که مهاجران راستین هستند و از خانه و خاک هجرت نمودند تا عالم بالا و سرای ملکوت و آنگاه از آنان در کلاس بزرگشان آموختن و چگونه زیستن و چگونه رفتن را خط گرفتن، کوچ عاشقانهمان را در کلاس شهادت آذین میبندیم با یاد اسوههای زمان و آنگاه با هزاران توشهای که اندوختهایم، گذر میکنیم در صراط مستقیم تا قله ایاک نعبد و ایاک نستعین. در این راه مدد میجوییم از برگزیدگان خدا و شاید راهی بجوییم به گلزار پر عطر و بوی تقوی و خلوص و صداقت و آنگاه پاکپاک آغاز شویم برای سفرهای دیگر و مهیا شویم برای عروج روح انشاءا... یا الله یا الله یا الله
باغهای پرگل ایثار
ما به سرزمین شهادت میرویم ، ما به دشتهای سبز ایمان میرویم ما به باغهای پرگل ایثار میرویم، ما به انبوه کارزار میرویم، ما به کوههای بلند انسانیت میرویم ما به کشتزارهای تقوی میرویم. ما به خانه خورشید میرویم. ما به سرخی شفق میرویم. ما به قله توحید میرویم. ما به برج عدالت میرویم. ما از چشمههای وحدت نوشیدهایم. به جهاد میرویم. ما به سرود پیروزی تا آوای اذان میرویم. ما به جهاد اکبر میرویم. ما به نبرد با اهریمن میرویم. ما به پیکار شب میرویم. ما به رزم با تباهی میرویم. بیایید تا با شما برسجادهای به وسعت ایران نماز رفتن بخوانیم. بیایید تا با شما پیمان دوستی ببندیم. بیایید تا با شما در جشن پیروزی شرکت کنیم در کوله بارمان چیزی جز صداقت نداریم و به شما میسپاریم. در راهمان چیزی جز ایمان نبود. به پایتان میریزیم در قلبمان چیزی جز امید نبود. هدیهتان میکنیم. جز ایمان به خدا چه سرمایهای میتوان داشت که شریکمان باشد؟ جز بهروزی چه سودی میتوان، خواست ؟ دل بر نیروی خدا بستیم. از هر نیرنگ اهریمن چه باک راه ما راه خداست. مکتب ما دین خداست. رهبر ما روح خداست و به سوی تمام آنان که پیکارشان به راه خدا و ایثارشان برای خلق خداست. دست بیعت دراز میکنیم. امید آنکه گیرد دست ما در دست.
هم اکنون که قلم در دست گرفتم و مشغول نوشتن هستم، بهیاد دارم که چندین بار قلم را بر دست گرفتم و بر روی ورق لغزاندم و وصیتنامه خود را نوشتم و در انتظار شهادت نشستم ولی تا کنون به این درجه دست نیافتم.
دوست دارم که در راه خدا فانی شوم و جسم و جانم را فدای آن خالق کنم. و خون من چون چشمهای جوشان شود و درخت انقلاب را آبیاری کند ولی کسی از آن با اطلاع نگردد. دوست دارم که در راه معشوق جسم من تکهتکه شود و هر تکه بر افقهای دور پرتاب شود ولی کسی از آن بوی نبرد دوست دارم که قلبم مملو از عشق گردد آن هم عشق به معشوق و دوست دارم در عشق او بسوزم و نور دهم ولی کسی نور مرا نبیند.
در پی گمشده
خداوندا ! در حالی به سوی تو میشتابم که نمیدانم آیا اعمالم را قبول و دعاهایم را مستجاب خواهی کرد و ما را از بندگانت قرار خواهی داد یا نه ؟ سپاس خداوند بزرگ را که مرا مسلمان آفرید و امروز این لیاقت را نصیبم کرده است که با آگاهی و اختیار راهی جبهههای حق شوم و گمشده خود را در آنجا پیدا نمایم. گمشده من اسلام است. خداوند است حسین و مهدی و فاطمهاند و گمشده من کربلا است. شکر ایزدی را که خداوند پیامبر و جانشینان او را برای هدایت ما فرستاد و امروز جنگ اسلام و کفر پیش آورد تا مردم را آزمایش کند که چه کسی دوستدار واقعی امام حسین (ع) است تا به جبهه رود و به ندای «هل من ناصر...» امام غریبش لبیک گوید و چه کسی فقط در حد زبان و مسجد و سیده ولی پیرو امام حسین است و عملا قدمی برای یاری دین حسین بر نمیدارد امروز روز عاشورا است و زمینهای این سرزمین کربلاست و امام امت پیر جماران و نایب امام زمان (عج) حضرت امام خمینی (ره) در صحنه کربلا و فرمانده جبهههاست. امروز با همت والای شما مردان و جوانان باید دشمن خوار و ذلیل گردد. امروز غلبه مستضعفان بر مستکبران و روز غلبه اسلام بر کفر است.
ای امت شهید پرور، بیدار دل جبههها را یاری نمایید. جبههها نیرو میخواهد دل از دنیا برکنید و از این فرصت استفاده کنید و به فرمان امام امت لبیک گویید و بهسوی جبهههای نبرد حرکت کنید و خود را به آن قافله برسانید و از آن عقب نمانید که فردا دیر است و همانا راه رستگاری این است.
ای جوانان و دوستان عزیزم و ای برادرانم، نگذارید اسلحه من بر زمین بماند و سلاح را برگیرید و بر قلب دشمن دین یورش برید و کربلا را آزاد و خانواده شهدا را دلشاد کنید.
نجوا با امام حسین (ع)
آقا دوست دارم گوشهای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به گوشهای خیره کنم تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم... هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم و بعد به هوش بیایم و.... ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم میخورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت قرار گیرم و بعد ... تو با دستهای خودت، اشکهای چشمم را پاک کنی ... مولای من سرم را به سینهات قرار دهی، موهایم را شانه کنی، آنوقت احساس کنم، وصل حق عاشق و معشوق روی داده بعد به من وعده شهادت را بدهی. آنوقت با خیال راحت از آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامنت بریزم و ملائک شوم و جان دهم، دوست دارم وقتی نگاهم میکنند و با من گرم میگیرند و میل با من بودن را دارند احساس غرور و خودپسندی بزرگی و خوب بودن و ... برتری نکنم، در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا میزنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا میکنی و آنوقت من از خجالت بگویم:
"یا لیتنی کنت ترابا": ای کاش من خاک بودم ای کاش من خاک بودم.
اما ای مادر عزیزم:
گرچه داغ جوان سخت است میدانم، شنیدن شهادتم شما را ناراحت و افسرده خواهد کرد ولی شما باید خشنود و شاد باشید و خدا را سپاس گویید زیرا که با شهادتم افتخار بزرگی نصیبم گردیده است.
مادرم راهی را که قدم زدهام راه امام حسین (ع) و یاران فداکار اوست و راهی است که خدا مرا به آن فرمان میداد. راهی است که حسین از من یاری میخواست راهی است که امام امت پیر جماران ولی فقیه مرا به آن میخواند.
مادرم صبر پیشه کن
مادر عزیزم، راهی که من گام زدهام، راهی بود که خدا مرا برای آن خلق کرده بود و تو در دامن پاک خود مرا بدان پرورش دادی و من با چشم باز و با افتخار بر آن قدم برداشتم و برمیدارم و مادرم تو برای من خیلی زحمت کشیدی و خونِدل خوردی و در هر صورت مرا بزرگ کردی ولی از تو میخواهم که مرا ببخشید از اینکه نتوانستم حق فرزندی را ادا کنم و برای من از خداوند طلب مغفرت بنما. مادرم ولی مثل حضرت لیلا که علیاکبرش را قربانی کرد. صبر پیشه کن و اگر گریه میکنی به مصائب اهل بیت امام حسین گریه کن.
مادرم شیرت را حلال کن و برای پیروزی نهایی و باز شدن راه کربلا دعا کن و در شهادت من افتخار کن که مادر شهیدی و در روز قیامت پیش حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت لیلا سربلند و روسفیدی.
ای مادری که در طول عمرم راهنما بودی اگر جسدم به دستت نرسید هیچ ناراحتی بخود راه مده که جسد مشتی خاک بیش نیست و سزاوار نیست آدم خود را برای مشتی خاک ناراحت کند و در این صورت اندوهی بهخود راه مده که در روز قیامت همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.
و اما ای پدر عزیز و مهربانم:
مرا ببخشید که نتوانستم فرزند خوبی برای شما باشم و حق فرزندی را خوب ادا نمایم. در هر حال، مرا ببخشید. پدرجان، شما هم خیلی زحمت زیادی برایم کشیدهای، امیدوارم که از من راضی باشی. پدر عزیزم 46 روز روزه قضا دارم و از هر طریقی که خود صلاح میدانید قضای آن را بهجای آورید و از کلیه برادران عزیز و خواهران دلسوز و مهربانم حلالیت میطلبم و امیدوارم برادران و خواهرانم عمل در عبادت و تقوی و احسان و حجاب و تربیت فرزندان و آشنایی با قرآن و خدمت به دیگران پیشقدم و نمونه باشند و این چنین راه برادرشان را ادامه دهند و امیدوارم که برادرانم و خواهرانم اگر از من بدی دیدند مرا به بزرگی خودشان ببخشند.
شهدا از قفس دنیا پریدند
هر چند بودند یاران و دوستان همسنگری که در کنار هم فعالیت میکردیم که به سوی شهادت شتافتند و به لقاءا... پیوستند ولی من ماندم چون آنها سبک بالهایی بودند که توشه لازم را جهت سفر طولانی جمع کرده و خود را مهیای پرواز نموده بودند و در حقیقت وابستگیهای خود را از دنیا که قفسی برایشان محسوب میشد کندند و خود را سبک ساختند و به سوی ملکوت اعلی پرواز نمودند.
اما چه کنم که من سنگین بال بودم؛ گناهانم مانع پروازم به سوی معبود گردید و از خداوند آرزوی رحمت و بخشش خود فرصت دیگری به من داد تا بتوانم توشه لازم را جمع کرده و خود را فارغ بال سازم و بتوانم خود را به آن غافله سبکبال و سبکبالان برسانم و من خودم را لایق رفتن به پیش شهدای عزیزمان نمیدانم ولی اگر رفتم، سلام شما را به سیدمصطفی و به بچههای محل خودمان میرسانم. در ضمن بایستی بگویم که در حالی از این جهان رخت میبندم که در این اندیشهام که چگونه امت اسلام انقلاب را پاسداری خواهند کرد؟ چگونه پیرو ولایت فقیه خواهند بود؟ و چگونه اسلحه بر زمین افتاده شهدا را به دوش خواهند کشید و چگونه فرمان خداوند را لبیک خواهند گفت.
مادر عزیزم، مبادا به کسی بد بگویید. مبادا خدای نکرده از دهانتان حرف بد بیرون بیاید. به خدا قسم من خودم داوطلبانه به جبهههای نبرد آمدم تا در عملیات شرکت کنم و لذا چون من راضی بودم و خدا هم انشاءا.. راضی است. شما هم راضی باشید.
خدایا، به مقربان درگاهت سوگند یاد میکنم این مسائل را از روی هوای نفس ننوشتم بلکه احساس میکنم خدایی وجود دارد آن هم در شهر و محل که جانبازان بسیجی و سپاهی در رابطه با جنگ و دفاع از اسلام در شهر خون دلها خوردند و جانها دادند و با کمال تأسف مسائل دردآوری وجود دارد اگر این بچه های پاک شهید میشوند برای تحکیم موقعیت عدهای مقامپرست نیست. ای کسانی که امروز برای مقام دست و پا میزنید. ای کسانیکه امروز برای مقام خود احکام اسلام را زیر پا میگذارید حالا دیگر بس است.
از این گیسوها و محاسن آغشته بهخون شهدا شرم کنیداز این خونهای پاک، از این سرهای از بدن جدا شده و از این پاهای قلم شده از این دلهای سوخته و از این گیسوها و محاسن آغشته بهخون شهدا شرم کنید که دیر یا زود چهره شما برای این مردم نمایان خواهد شد و جواب خونهای عزیزان فدا شده در راه خدا را نتوانید داد. آخر مگر این بچهها برای اجرای احکام اسلام شهید نمیشوند؟ پس چرا شما برای رسیدن به مقامهای پست دنیوی و حفظ موقعیت ناچیز دنیا احکام اسلام را زیر پا میگذارید و توجیه میکنید؟ دیگر بس است دل امام عزیز و این پیر جماران را بیشتر بهدرد نیاورید. ای کسانی که اینطور قرار گرفتهاید، مبادا در تشیع جنازه من شرکت کنید و اگر شرکت کردهاید کار درستی نکردهاید اگر به اشتباه شرکت کردهاید لااقل در مجلس ختمهایم شرکت نکنید و من هم راضی نیستم و در ضمن بر سر مزارم حاضر نشوید و در آخر چند دعا میکنم.
خدایا، اگر چشمان من لیاقت زیارت آن چهره تابناک را ندارد ولی از تو مسئلت مینمایم که چشمان مرا به دیدار آن حضرت بگردانی تا قدم مبارکش را بر چشم بگذارم و با مژگان چشم خاک پایش را ببوسم و خدایا، مرا از انصار و یاران او قرار ده تا با دشمنان او دشمن و با دوستان و دوست باشم و مرا از آنان که در رکاب او میجنگند و به درجه رفیع شهادت نائل میآیند، قرار بده و بر ما ترحم فرما و ظهورش را نزدیک بفرما و درغیاب آن حضرت سایه پربرکت نایب بر حقش خمینی کبیر آن پیر جماران و آن پیر دلسوخته را بر سر ما مستدام بدار و عمر شریفش را به بلندی آفتای دراز بگردان و حکومتش وصل به حکومت آن حضرت بفرما و از رهروان آن بزرگوار قرار بده و شهدای ما را با شهدای صدر اسلام و کربلا محشور بفرما و معلولان و مجروحان را برای رضا تو این چنین گشتهاند. از سلامت و عافیت و صبر و استقامت عنایت بفرما و اسرا و مفقودان را به آغوش خانواده هایشان بازگردان و به رزمندگان صبر و استقامت و پیروزی عنایت بفرما و ملت غیور ایران را در راه انقلاب و اسلام استوار و ثابت قدم بفرما. والسلام
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا.
وصیت نامه مرادعلی دهقانکار
در مورخ بیست و دوم اسفند ماه 1366 بهمن ماه خداحافظ
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری