مادر شهید «منوچهر آرام» در خصوص اصرار زیاد فرزندش برای اعزام شدن به جبهه می‌گوید که یک روز ما او را با موهایی که به ریشش چسبانده بود دیدیم که برای خنده می‌گفت: من بزرگ شدم، ریش درآوردم.
ckn'dkhli

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «منوچهر آرام» در سال 1346 در شهر تهران در یک خانواده متوسط دیده به جهان گشود. او تحصیلات خود را در شهر تهران در «مدرسه عاصمی» در خیابان آزادی آغاز کرد. دوران راهنمایی را در مدرسه دکتر هوشیار سپری کرد. او دوران دبیرستان را در مدرسه شهید اندرزگو آغاز کرد.

وی با شروع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران اصرار داشت تا به جبهه برود. اما برادر بزرگترش چون در خدمت سربازی حضور داشت به او گفت: صبر کن تا من از جبهه بیایم. شما پیش مادر بمان و درست را بخوان. او با رفتن برادرش به جبهه به بسیج خیابان جمهوری می‌رود و بعد از گذراندن دوره آموزشی عازم منطقه جنگی می‌شود. او هم در سنگر علم و دانش حضور داشت هم در سنگر مبارزه علیه کافران مبارزه مي‌کرد. منوچهر در عملیات‌های گوناگونی حضور داشت ولی هیچ‌وقت از جبهه چیزی برای خانواده تعریف نمی‌کرد. او در چهارسالگی پدرش را از دست داده بود و مادرشان خیلی دوست داشت که از دو پسرش یکی پیش او بماند ولی آنها هر دو در جبهه حضور داشتند.

وی به مدت دو سال به طور پراکنده حضور داشت تا اینکه دوازدهم آبان ماه 1362 در عملیات والفجر4 در منطقه پنجوین به شهادت رسید که پیکر مطهرش در منطقه باقی می‌ماند بعد از چند سال پیکر پاکش پیدا شد که در بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.

مادر شهید «منوچهر آرام» می‌گوید: یک روز از جبهه به مرخصی آمده بود. همسر برادرش در خانه ما بود، گفت: منوچهر شما چرا به جبهه می‌روی، هنوز بچه هستی چون ریش در نیاورده‌ای. فردا صبح وقتی مادرش خواب بود یک مقدار از موهای مادر را قیچی می‌کند و به ریش خود می‌چسباند. صبح سر سفره صبحانه به همسر برادرش می‌گوید: بزرگ شدم، ریش درآوردم. همه ما از کار منوچهر خیلی خندیدیم.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده