ای فروغِ روشنیِ خستهدلان
به
گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید بهرام اسفندیاری که نام پدرش حسین است سال 1346 در ارومیه چشم به جهان گشود. وی در جایگاه
پاسدار وظیفه در دوران دفاع مقدس حضور داشت و بعد از دلاوریهای فراوان بیست و
پنجم شهریور ماه 1365 در شلمچه به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار مشکیندشت نمادی
از ایثار و استقامت در راه وطن است.
دِلنوشته شهيد بهرام پوراسفندياري را در ادامه میخوانید.
خوشا سعات آن كس كه در كنار تو باشد *
بهشت كي طلبد آن كه در جوار تو باشد
مدار عالم امكان قرار هر دلزاري*
شفاهي هر مرضي از تربت مزار تو باشد
لسان ناطق حق پرده دار غيب و شهودي*
بله بله سر زد كه بهاي تو كردگار تو باشد
نظر به روي سياهم كن بسيار گناهم*
بهوقت مرگ دو چشم در انتظار تو باشد
آري گفت: بهيادت سيل اشكی از ديده راه افتاد اي مولا ، سروكار دلم با اشك و آه افتاد اي مولا، به بوي آن يوسفِ زهرا كه از تاثر آه تو به روي كعبه روپوش سياه افتاد اي مولا.
همهاش
اين بود افتخار من (حسين جان) كه من نوك و تو غمخوار من (حسين جان) آقا من كه از
كودكي دلباخته تو بودم. (حسين جان) لطف كن گرهگشا زكار من (حسين جان) نشون نوكريت
و به سينه خود زدهام، اسم جان بخش تو شد شعار من (حسين جان) من مريض عشقم و توي
واي درد من هم توي مونس هم غمخوار من (حسين جان) هم توي مونس و هم دلدار من (حسين
جان) چي ميشود، چه ميشود اي فروغ روشني
خستهدلان تو بدرخشي، به شام تار من (حسين جان) آنكه گرديد مقيم در اين خانه، منم
(اي حسين جان، جان آقا)خواب بود و من عشق تو بيدارم كرد، مست بودم و تشر قمر تو،
هشيارم كرد، تا كمند عشق تو گرفتارم، كه جان فداي تو كه بانك بر فاصلهام دمد، به شناي و خوب و خبردار از هر
كرد من كه بودم همه جا درۀ دور از نظري بهر صاحب نظر نقطهاي پروازم كرد هر دم از
صحراي جان سوز عرفه گوي و آيه صداي العطش.
بس كه دل تشنه ديدن حركت خانه توست، سركوب شفابخش تو بيمارم كرد. من كجا و تو كجا
و سخن از عشق كجا. شبنشيني اشكفشان شمع شب تارم كرد. دلم از بهر عشقت خانه كرم بهدست
خود دلم ديوانه كردم. بسا شبها نخفتم تا سحرگاه خدا را سجده شكرانه كردم.
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري