«دربند عشق»
به گزارش نوید شاهد البرز: شهید علیاصغر آزاد فلاح بيستم فروردين 1345، در روستاي شيخ حسن از توابع شهرستان ساوجبلاغ به دنيا آمد. پدرش نعمت الله، كارگر بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. سال 1364 ازدواج كرد و صاحب كي پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم شهريور 1366، با سمت فرمانده گردان در اشنويه توسط نيروهاي عراقي با اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار وي درزادگاهش واقع است.
شهید علیاصغر آزادفلاح در وصیتنامهاش آورده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«کردستان میدان بازی با جان»
با سلام به مهدی موعود (عج) تعالی فرج شریف و نائب بر حقش خمینی بت شکن و ملت شهید پرور. آری، زندگی عاشقانه این چنین است هر کجا که خدا بخواهد به همانجا میروند؛ خواه جبهه جنوب باشد یا کردستان و یا خارج از کشور باشد، فرقی ندارد. هر کجا که بوی شهادت بیاید به همان جا سفر کرده و میرود عزیزان پدران و مادران و خواهران پاسداران و بسیجیان که اسلام را زنده کردهاید این حقیر خود منطقه کردستان را انتخاب کردم. چرا که میدان بازی با جان است. برای انجام وظیفه و کمتر کسی پیدا میشود که با اشتیاق خود به آنجا برود. اکثر برادران دوست دارند در عملیات باشند و خود به خود در مسیر حرکت کنند اما باید به کردستان رفت و به مردم مظلوم کرد ترویج فرهنگ اسلامی و خط فکری داد و خود نیز حرکت را آغاز نمود.
ای ملت ایران و ای جهانیان قدم به قدم کردستان خون پاسداران عزیز ما ریخته شده است. برادران به سوی کردستان بشتابید و کردستان را از این فلاکت فقر فرهنگی و بدبختیها نجات بدهید.
«سفر به درون»
ما رفتیم، شما هم بیایید اما عزیزان توجه داشته باشید؛ گریه و زاری چیزی را به نفع اسلام اثر آنچنان مثبتی ندارد. عزیزان این عمل و حرکت شماست که اسلام را زنده میکند. پدر و مادرم همه بشنوند از اینکه دو روزی گریه کردید شهدا را نمی شوند بیائید به جای گریه به درون خود سفر کرده و خود را بشناسید و از این زندگی مادی دست برداری آخر تا کی همهاش راحت خوردن و خوابیدن. باری، ای شیعیان علی (ع) و ای عاشقان اهل بیت (ع) و ای لبیک گویان خمینی نفرین خانواده شهدا و مفقودین و معلولین در بیمارستانها بر پشتیبانی ما باقی خواهدماند اگر نتوانیم این جنگ را با صلابت و با استقامت و با قدرت به پایان برسانیم. به فکر انقلاب اسلام نو پا باشید و از این نعمت خدادادی فیض کامل را ببرید (امام خمینی) همسر عزیزم، از این که در این مدت کوتاه آنطوری که باید برای شما زحمت بکشم نتوانستم و از زحمات شما متشکرم و امیدوارم رهرو زنان عالم اسلام یعنی حضرت زینب و فاطمه در اسلام علی باشید.
پسرم، را در راستای انقلاب اسلامی تعلیم داده و او را نسبت به انقلاب اسلامی دلسوز پرورش و تربیت نمائید. اگر سراغ مرا گرفت به او نگویید پدرت چند روزه رفته و بر می گردد بلکه به او بگویید دستهای پدرت در لابلای کوههای منطقه کردستان افتاده به او بگویید؛ پاهایش به رودخانه ها انداخته شد. به او بگویید؛ سرش را در لای درختان شگافته انداختند. به او بگویید؛ پاهایش به رودخانه ها انداخته شد. به او بگویید؛ سرش را در لای درختان شکافته انداختند. به او بگویید؛ راستش را تا با خشم با دشمنان اسلام بستیزد. به او بگویید؛ این وصیت مرا به او بگویید؛ تا او شجاع و جنگجو باشد تا اینکه در رختخواب نباشد و به او بگویید؛ لب تشنگی پدرش را تا اینکه مقاومت کند و در میدان نبرد تشنگی در او تاثیر خستگی نداشته باشد. به او بگویید؛ حرفهای مرا تا اینکه چگونه زیستن را بیاموزد.
«مرا در تابوتی سیاه بگذارید»
آرزو دارم؛ پس از شهادتم مرا در تابوتی سیاه بگذارید تا اینکه مردم بدانند؛ چقدر روسیاه و چقدر گناهکارم تا اینکه بدانند چقدر تاریکتر از شب زندگی کردم سپس یک دستم را بیرون از تابوت بگذارید تا اینکه مردم بدانند که به آنچه میخواستم نرسیدم و بدانند که موقع رفتن از این دنیا با دست خالی می روم.
در ضمن از جسمم معذرت میخواهم که در دوره حیاط استراحت به آن صورت نکرد وقت و بی وقت یکدستم فرمان ماشین بود و در دست دیگرم سلاح بود و بعد پای مرا بیرون از تابوت بگذارید تا اینکه بدانند با پای برهنه از این دنیا می روم و از اینکه به پاهای خودم رحم نکردم و لحظه به لحظه و دم به ساعت و همیشه در حرکت بود تا مرا به جائی برساند یا اینکه این کوه و آن کوه بالا ببرد در هر حال از بدن خویش معذرت میخواهم و پس بدنم را بر روی قبرستان بگذارید تا اینکه بدن خسته و مجروحم استراحت کند سپس با گفتن شعار بر پیکرم «لا اله الا الله» بگویید تا اینکه آسوده باشد پیکر من و سپس که در قبر گذاشتید خاک را آهسته بریزید تا اینکه نگاه کنم بر شما که چون همه بر میگردید و من تنها هستم.
اگر پیکر به قبر کردید صوت و نوا باشد
پسر جانم نگاه کن تو به قبر من
دیگر روزها آینده به تو عبرت باشد
بنما حلال تو حیرت را به من
ای آنکه در شبها به من لای لای میگفتی
بذر جانم ندارم در بدن روح
که بر تو بایستم تا کنم عرض وارد شود
بیائید ای رفیقان بر سر قبرم
بخوانید بر بدن خسته من فاتحه
همسرم نکردی با رفتن من به جبهه مخالفت
ولی این را بدان در خدمت زهرا تو را گویم
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري