در مقابل آنها ایستادهایم
به گزارش نوید شاهد البرز،شهید حسین نیاسریازناوه
بیست و پنجم اردیبهشت 1338، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش اسماعیل و
مادرش توران نام داشت. وی تا اول راهنمایی درس خواند و ششم شهریورماه 1361،
در زادگاهش مورد سوقصد گروههای ضدانقلاب قرار گرفت. مزارش در بهشت زهرا
تهران میعادگاه عاشقان و عارفان پاکباخته است.
نامه خواندنی از شهید حسین نیاسری را در ادامه مطلب میآوریم:
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» «قرآن كريم».
مپنداريد كه شهيدان مردهاند بلكه زندهاند و نزد خدا روزي ميخورند.
«با آرزوی شهادت»
خدمت پدر و مادر عزيزم سلام عرض ميكنم و اميدوارم كه حالتان خوب باشد و اگر از احوالات اينجانب خواسته باشيد، سلامت هستم و از خدا و امام امت و شهيدان به خون خفته خجالت ميكشم كه هنوز زنده هستم. شايد خدا مرا قابل نميداند كه زوديها دست وردار باشم. آنقدر دراين جبهه و آن جبهه با كفار بعثي ميجنگم تا شايد خدا مرا به درجه شهادت بعد از نابود كردن تمام بعثيها نائل كن.
«لایق شهادت»
پدر و مادر عزيزم اگر يك روزخبر شهادت مرا شنيديد يك دفعه ناراحت نشويد بلكه آن روز، روز عروسي من است و شما دختري را كه گفته بودم برايم برويد خواستگاري مادر نظر بگيريد يادتان بيايد كه گفتيد خودت برو بگو ولي من ناراحت نيستم بلكه خواست خدا اين بود كه شما اين كار را نكنيد كه دختري را كه منتظر نامزدش است كه از جبهه جنگ با كفار بعثي برگردد و با هم عروسي كنند يك دفعه خبر شهادت نامزدش را بشنود و من آن روز گفتم ولي 2 يا 3 روز بعد پيشمان شدم و گفتم هر چه خدا بخواهد همان ميشود و من ميروم به جبهه اگر لياقت شهيدشدن را داشتم كه خوش به سعادتم و اگر هم نداشتم و بعد از جنگ و پيروزي اسلام بر كفار بعثي انشاءالله جشن پيروزي اسلام و عروسي مرا يكجا ميگيريم.
«گزارشی از جبهه»
خوب سرتان را با اين حرفها درد نياورم و خلاصه اين گروهي كه به جبهه رفته بوديم برايتان بگويم، ما در روز 15 دي ماه و شهادت حضرت امام حسن(ع) به جبهه رفتيم و در راه جبهه به يك جنازه شهيدي برخورديم كه از افراد گروهان خودمان بود و ما آن وقت نميدانستيم كه يكي از افراد خودمان است و به راه خود ادامه داديم تا رسيديم به سنگرهايمان و فهميديم كه آن شهيد يكي از برادران گروهان خودمان بوده است وما همگي ناراحت شديم و يكي از بچهها به ما گفت كه براي سلامتي شما يك قرباني هديه كرديم، خوش آمديد ما دو يا سه روز در سنگرها مانديم و خلاصه روز سرنوشتساز فرا رسيد، دوشنبه 20 دي ماه حمله به دشمن را شروع كرديم.
«ماجرای عملیات»
جريان از اين قرار بود كه ما از جمعه شب شروع كنيم به طرف دشمن تيراندازي كردن و تا دشمن خيال كند كه قصد حمله داريم با تمام حواسش به طرف ما كند تا يك ستون از واحد زرهي تانك از راه شادگان جاده تداركاتي آنها را در ساعت 8 صبح 20 دي نبنديم تا به آنها كمك برسد و ما حمله را شروع كنيم. برنامه درست انجام شد ما 8 تانك جاده اصلي را بسته و تيررس آن 8 تانك قرار ميگرفتند و نابود مي شدند، خلاصه صبح ما چندي كه از بيسيم شد كه تانكهاي ديگر قرار بود براي حمله به ديوار رفته بودند 50 نفر اسير گرفتها ند و ما خوشحال از اين طرف حمله را شروع كرديم و غافل از اينكه 8 تانكي كه براي بستن راه نيروي كمك به عراقيها گذاشته بوديم؛ ستون پنجم از آب در ميآيند و جاده را باز ميكنند و به پايگاه می روند و نيرو براي آنها ميرسد و 500 نفر اسير كه از دست ميرود 80 نفر از برادران ارتشي و تعداد 30 تانك به غنيمت آنها درميآيد و در حدود 30 نفر از فدائيان اسلام شهيد و تعدادي زياد زخمي شدند كه يكي از بهترين دوستانم كه همه جا با هم بوديم در كردستان در سازمان پيشمرگان مسلمان كرد در گروه حزبالله و درجنگ با كفار بعثي و آخر به آرزويش رسيد و شهيد شد و از زخميها يكي اروجعلي بود و ديگري بهمن مرادي. حجت كه در اثر موج انفجار كمرش درد گرفته بود كه بلافاصله آن دو تا را به بيمارستان تهران منتقل كردند.
«خیانت به وطن»
يك هفته ميگذشت كه هر شب براي آوردن به جلو ميرفتيم و آنجا كه ميتوانستيم شهيدها را ميآورديم ولي يك شهيد كه 25 دي ماه بود و براي آوردن بقيه شهيدها بچهها به جلو رفته بودند و شهيد را آورده بودند و محسن نادري يكي ديگر از افراد گروه كه براي گرفتن صبحانه به جلو رفته بود، من خواب بودم و آمد در سنگر و مرا صدا زد. من بلند شدم و او به من گفت كه بابك پيش آن شهيدان است و من اصلاً نفهميدم كه چه شد به طرف جلو رفتم و در بين شهدا دنبال بابك ميگشتم او را ديدم و كاسه سرش بلند شده بود و دستش قطع شده بود. او را به تهران فرستادم اين بود خيانت ديگري مانند از دست دادن خرمشهر و آنها همه اعدام شدهاند ولي چه سودي دارد. اعدام كردن آنها دردي را دوا نميكند. تانكها و 80 اسير كه به دست آنها افتادهاند برنميگردند. تا
كي روشنفكران و ليبرالها از خائنین دفاع ميكنند تا كي خدا ميداند ولي تا آخرين نفس در مقابل آنها ايستادهايم.
«توسل به ائمه»
روز 29 دي در عصر ساعت 4 خمپارهاي كه در مقابل سنگر ما خورد. يكي ديگر از برادرانمان در اصابت تركش شهيد شد، در آن روزمن طبق خبري كه داشتم به آنها گفتم كه اسلحهها را تميز كنيد كه امكان حمله به دشمن را داشته باشيم. همه اسلحه را تميز كردند وقتي كه خمپاره در جلوي سنگر خورد حجت جلوي در نشسته بود و محسن دركنار او يعني آخر سنگر پيش من نشسته بود. خمپاره تركشش به لبه سنگر كمانه كرد و به پيشاني محسن خورد ما زود او را به بيمارستان ميفرستيم ولي بيفايده بود. محسن بعداز 6 روز كه بيهوش بود و دكتر در روز سوم بهمن دكتر گفت: ديگر اميدي نيست و فردا دستگاه را برميداريم ما ناراحت به هتل برگشتيم و به آقاي هاشمي جريان را گفتيم: آن سيد اولاد پيغمبر گفت: فردا شب دعاي توسل ميخوانيم تا شايد نجات پيدا كند. در شنبه چهارم بهمن روز تولد پيغمبر(ع) بعد از نماز مغرب و عشاء دعاي توسل خوانده شد. آقاي هاشمي آن شب غوغا كردو آن سيد و مرد باتقوايي است و بدنش پر از گلوله و تركش خمپاره است يك جاي سالم ندارد. خدا سايهاش را از سر فدائيان اسلام كم نكند خلاصه ما هم صبح فردا به بيمارستان رفتيم و ديديم كه حالش خوب و نبضش تند ميزند. خوشحال شديم و به بيرون رفتيم.
«شهادت همرزم»
بعدازظهر يك شنبه روح الله از سنگر به هتل آمد و ما ديديم كه لباسش غرق خون است. پرسيديم كه چه شده است. گفت: رمضاني زخمي شده جريان را گفت خلاصه در اثر توپي كه براي آنها انداخته بودند 5 نفر شهيد و تعدادي زخمي ميشوند كه يكي از آن زخميها رمضاني است كه يكي از بچه هاي شاهدشت ميباشد كه خيلي حالش خراب است. از ناحيه دست و پا و كمر و گوش زخمهاي كلي و عميق دارند. از يك طرف خوشحالي محسن كه حالش خوب شده است و ديگر ناراحتي رمضاني كه زخمي شده ما صبح روز بعد به بيمارستان رفتيم كه حالش را بپرسيم كه در بيمارستان به ما گفتند كه ملاقاتي از ساعت 2 تا 4 ميباشد ما از در پشت بيمارستان به بخش بيهوشي رفتيم تا حال محسن را بپرسيم يكي از پرستارها به ما گفت كه ديشب شهيد شده است ما دنيا را روي سرمان خراب شده و در شادي و غم يكي ديگر از بهترين افراد گروه خود فرو رفتيم و محسن به آرزوي خود كه شهادت بود رسيد.
دو حلقه فيلم به توسط روحالله
ميفرستم كه آنها را بايد ظاهر كني و به تهران به آدرس: تهراننو منزل بيطرفان بفرستيد. به خاطر شهيد شدن محسن
است كه بايد اين عكسها را روي حجله آن بزنند. ديگر عرضي ندارم به جز پيروزي اسلام
و مسملين.
«خدانگهدار همه»
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری