آخرین نفسهایش هم عاشقانه بود
شهید علیرضا قبادی تخریبچی
دلها بود، این را گلهای بیقرار «پادگان گرمدره» خوب میدانند. او عاشقی
بود که تا آخرین نفس به وعده معبودش ایمان داشت.
ادامه گفتوگو نوید شاهد البرز با برادر شهید علیرضا قبادی را میخوانید.
- نوید شاهد البرز: آخرین دیدار چگونه گذشت؟
برادر شهید: آخرین باری که میخواست برود بیست و یکم بهمن ماه 1395، بود، قبل از رفتن، خون اهدا کرده بود. زمانی که به منزل آمد، مادر گفت: چه زیبا شدی! چهره ات نوربالا میزند! چه خبره؟ گفت: «فردا باید بروم.»
آن زمان مهدی نعماییعالی شهید شده بود و به علیرضا گفته بودند که به وجودت نیاز است و باید برگردی.
مادربه او گوشزد کرد؛ این بار بروی که انشالله برگشتی، باید ازدواج کنی. گفت: شما در چه فکری و من در چه فکری! من میخواهم بروم از حرم خانم زینب(س) دفاع کنم... او در ادامه صحبتهایش گفت: فرصت زیاد است. کسی را که من میخواهم پیدا نمی شود؛ کسی با شرایط کاری ما کنار نمی آید.
علیرضا مثل همیشه با بدرقه مادرو از زیر قران رد شد و رفت. به دوستانش گفته بود؛ «من هر وقت حرم حضرت زینب میروم، نمیتوانم از حرم حضرت زینب(س) دل بکنم و هر زمانی هم که به ایران می روم دل کندن از مادرم سخت است.
- نوید شاهد البرز: در آخرین تماسی که داشتند، چه گفت؟
برادر شهید: آخرین تماسی که علیرضا با ما داشت، بیست و دوم اردیبهشت بود که من از او پرسیدم چه خبر؟ گفت: «حسین خیلی خسته ام.» من هم به لحاظ بدنی کم آوردم احتمالا برای تجدید قوا تا اول خرداد برمیگردم. من به او یادآور شدم که امتحانات دانشگاه کمکم شروع میشود.
- نوید شاهد البرز؛ آیا علیرضا در حین دفاع از حرم در سوریه مجروح هم شده بود؟
برادر شهید: علیرضا اگر زخمی میشد به ما چیزی نمیگفت. او تیر خوردن و شیمیایی شدنش را به ما اطلاع نداده بود. به دلیل اخلاق پهلوان منشی که داشت تا میتوانست کسی را ناراحت و نگران نمیکرد.
او به فکر تمام شدن روزهای ماموریتش نبود تا کار کامل و صحیح انجام نمیشد، برنمیگشت. هر نیروی تازه واردی میآمد تا کامل آموزش نمیدید و مشرف به منطقه نمیشد، او را تنها نمی گذاشت و این در حالی بود که یک روز ماندن در منطقه احتمال شهادت، اسارت، جانبازی را با خود داشت.
- نوید شاهد البرز: نحوه شهادت علیرضا به چه شکل بود؟
برادر شهید: معمولا ماموریت مدافعان حرم 45 روزه است اما آخرین ماموریت علیرضا صد روز طول کشید چون جانشین مناسبی نداشت. ما اصرار داشتیم که بیاید و او میگفت که نمیتوانم منطقه را رها کنم.
روزی که علیرضا شهید میشود؛ یعنی 26 اردیبهشت 96، او طبق معمول از پنج صبح، کار را شروع میکند. وارد میدانهای مین میشود و آنها را خنثی میکند و بعد نقشه را میکشد و گزارش را مینویسد تا اینکه برای استراحت میرود.
آن روز نیروهای سوری بدون فرمانده ایرانی به منطقه میروند و علیرضا بعد از استراحت میبیند که نیروها نیستند. با موتور به منطقه میرود و مینهای مانده را خنثی میکند و پرونده آن منطقه هم بسته میشود.
آن روز (روز شهادت) تخریبچیهای نیروهای شمال بنا داشتند که برای پاکسازی وارد منطقه شاهد هشت شوند. کسی که مسئولیت پاکسازی این منطقه را برعهده داشتهاست به علیرضا میگوید:
من تازه بچهام به دنیا امده و دستم میلرزد، نمیتوانم بروم اگر ممکن است شما جای من برو. علیرضا میپذیرد و میگوید: من میروم، تو بمان.
تقریبا ساعت شش بعدازظهر
روز بیست و ششم اردیبهشت بوده که علیرضا با سه همرزم سوریاش به میدان میرود.
آنها از ماشین که پیاده میشوند؛ در حال بررسی میدان بودهاند که علیرضا شروع به
خنثیسازی مینها میکند، داعشیها که منتظر مدافعان حرم بودهاند؛ به طرف آنها
شلیک میکنند و خمپازه پشتِ سر علیرضا منفجر میشود و موج انفجار او را با صورت به زمین میزند. تمام ترکشهای خمپاره از
پشت به قلبش میخورد.
علیرضا بلند قامت چهار شانه بود، لباسهای انفجار معمولاً اندازه او نبود. با آمبولانس تا نزدیکیهای بیمارستان او را میبرند اما در بین راه شهید میشود. همرزمانش میگویند:« تا آخرین لحظه، علیرضا قران میخواند. آیه سوره بقره را میخواند که شهدا زنده هستند و در نزد خداوند روزی میخورند». او در نفس آخر «یا زینب» میگوید و شهید میشود.»
- نوید شاهد البرز: چطور از شهادت علیرضا مطلع شدید؟
برادرشهید: بیست و نهم، شنبه ساعت هشت صبح، به ما زنگ زدند که میخواهیم با مادرتان ملاقاتی داشته باشیم. ما به اداره حفظ آثار دفاع مقدس دعوت شدیم و در آنجا در حضور مادر و فرماندهان عالیرتبه سپاه در لفافه خبر شهادت علیرضا را به ما دادند. ما باورمان نشد تا لحظهای که در معراج شهدا پیکر علیرضا را دیدیم. با اینکه پنج روز از شهادتش گذشته بود، چهرهاش بسیار نورانی و پیکرش معطر بود. او را در معراج شهدا شبیه تمثال ابوالفضل عباس(ع) دیدم.
- نوید شاهد البرز: بارزترین سجایای اخلاقی شهید قبادی چه بود؟
برادر شهید: او به حدی بخشنده بود که تمام حق ماموریت خود را خرج خانوادههای سوری میکرد.همرزمانش میگفتند ماشین را پراز خواربار می کرد و برای خانوادههای سوری میبرد. به خانوادههای سوری رسیدگی میکرد. مادر شهید عمار که دو فرزندش جز رزمندههای تحتِ امر علیرضا بودند و شهید شده بودند، میگوید که سلیمان (علیرضا) برای ما در سوریه خانه خریده بود و ما را از یک منطقۀ جنگی خارج کرده و به منطقۀ امن برده بود. او میگوید: زمانی که خبر شهادت سلیمان را شنیدم؛ انگار پسر خودم شهید شده بود. او می گوید: علی رضا به ما سر می زد، می گفت: مادر ناراحت نباش پسرهای شما به بهشت رفتند. برای من هم دعا کن که عاقبت بخیر شوم و شهادت نصیبم شود.
مادران سوری فرزندان خود را به علیرضا می سپرند. می گفت: من میخواهم خمس و زکاتم را به خانواده شهدای سوری بدهم و این کار رو هم می کرد. میگفت: هر انسانی که به کمک نیاز دارد، بدون در نظر گرفتن نژاد، ملیت و مذهب باید به او کمک کرد.
- نوید شاهد البرز: از شهید علیرضا قبادی چه چیز به یادگار مانده است؟
برادر شهید: ما هر پنج شنبه در امامزاده محمد کرج ایستگاه صلواتی داریم. علیرضا زمانی ایران بود؛ پنج شنبهها می رفت برای شهدا درامامزاده محمد زیارت عاشورا و قران میخواند. یک روز که با هم رفته بودیم؛ علیرضا گفت: کاش! اینجا ایستگاه صلواتی بود. برای خانواده شهدا که میآیند فاتحه می خوانند. اگر این کار انجام بشود من حاضرم هزینه آن را بدهم. بعد از شهادت علیرضا، ایستگاه صلواتی شهدا راه اندازی شد و همچنان ادامه دارد.
علیرضا قبادی همیشه کتابهایی که در مورد شهدای دفاع مقدس بود را مطالعه می کرد و با تامل درزندگی و سیره شهداء سعی می کرد از اخلاق و رفتار شهدا الگوبرداری کند.
- نوید شاهد البرز: خبر شهادت علیرضا در بین همکلاسیهایش چه انعکاسی داشت؟
برادر شهید: خبر شهادت علیرضا در بین هم دانشگاهیها از طریق شبکههای اجتماعی پخش میشود، آنها مطمئن نبودند که این علیرضا قبادیِ مدافع حرم، همان همکلاسیاشان است یا نه؟!
وقتی خبر به دانشگاه کرج میرسد، همه تعجب میکنند. علیرضا در دانشگاه نگفتهبود که سپاهی و مدافع حرم است. بالاخره بعد از بررسی مشخص می شود که علیرضا قبادی شهید مدافع حرم، همان علیرضا قبادی دانشجوی رشته برق دانشگاه سما کرج است.
دانشجویان دانشگاه سما برای اینکه نام علیرضا برای همیشه در دانشگاه بماند، یک طومار سه هزار نفره از امضای دانشجویان تهیه میکنند و تحویل رییس کل دانشگاه آزاد کشور میدهند که این دانشگاه را به نام «شهید علیرضا قبادی» نامگذاری کنید. دکتر رهبر دستورات لازم را انجام میدهد و تصویر شهید قبادی بر سردرِ دانشگاه نصب میشود.
حامی مالی کتاب «من می روم، تو بمان» هم دانشگاه سما بود. نویسنده کتاب آقای عباسی از دوستان و همرزمان علیرضا است. او با علیرضا بوده و از نزدیک شاهد بسیاری از وقایع بوده است.
- نوید شاهد البرز: در خلوت برادرانه خود هیچگاه با علیرضا در مورد شهادت صحبت کرده بودید؟
برادر شهید: بله، خود علیرضا این را میدانست و هر گاه که مادر به او اصرار میکرد، ازدواج کند، میگفت: مادر جان، من رفتنم با خودم و برگشتم با خداست، چگونه میتوانم ازدواج کنم!
علیرضا به کارش علاقمند بود و با تمام خطرهایی که تهدیدش میکرد، آشنا بود. با دل و جان به سوریه میرفت. وقتی که به سوریه میرفت اینقدر شاد بود، گویی مراسم عروسی دعوت بود.
- نوید شاهد البرز: گویا دوستان علیرضا یک بار درباره قبر خالی کنار مزار حاج مهدی نعمایی پرسیده بودند و شهید پاسخ جالبی داده بود!
بله،گویا علیرضا گفته بود این قبر قسمت یک آدم با ایمان می شود و بعد از سه ماه خودش را آنجا دفن کردند. کسی که قبر او را درست کرده بود، میگفت: قبر این شهید با بقیه فرق داشت با بیل زدن راحت کنده میشد و وقتی که قبر را درست میکردم، نور خاصی درون قبر بود.
- نوید شاهد البرز: بعد از شهادت کسی خواب او را دیده است؟
برادر شهید: بله، او همیشه به گلهای پادگان گرمدره آب میداد ، بعد از شهادت یکی از سربازان پادگان خواب میبیند که علیرضا روی پله نشسته و ناراحت است. می پرسد که چرا ناراحتی؟ می گوید: هیچ کس به این گلها و درختان آب نمیدهد؛ همه خشک شدند. این سرباز خوابش را برای مسئول مربوطه تعریف میکند و آن روز سردار سلیمانی برای بازدید به پادگان آمده بود. فرمانده مسئول خواب را برای سردار تعریف می کند. سردار می گوید: وقتی شهید قبادی به فکر درختها و گلهای پادگان است، مگر میشود به فکر همرزمان و خانوادهاش نباشد.
یکی از همرزم های علیرضا می گوید: من اطلاع نداشتم که علیرضا شهید شده در خواب دیدم که در یک امامزاده هستم و چهار مرد با قبای سبز رنگ در حال تشییع پیکر شهیدی هستند، پرسیدم: این کدام شهید است؟ گفتند: شهید علیرضا و فامیل او را نگفتند. می گوید: بعد از اینکه خبر شهادت علی رضا را شنیدم، متوجه شدم آن شهید علیرضا قبادی بوده است.
- نوید شاهد البرز: شماهم خواب برادر شهیدتان را میبینید؟
برادر شهید: من نخستینبار که خواب علیرضا را دیدم. یک شب قبل از مراسم تشییع بود، سیو یک اردیبهشت ماه بود، خواب دیدم علی رضا با لباس نظامی با صورت روی زمین دراز کشیده است. در خواب پرسیدم: چه شده؟ تو که خیلی در کارت مهارت داشتی؟ چطور شد شهید شدی؟ ! گفت: من همه چیز رو حساب کرده بودم نمی دانم چه اتفاقی افتاد که از پشت صدای انفجار شنیدم.
- نوید شاهد البرز: دوستان صمیمی شهید چه کسانی بودند؟
برادر شهید: شهید محمود نریمانی، شهید کمالی دهقان هر دواز یک یگان، همرزم و دوست و رفیق بودند. با شهید علیاصغر الیاسی از پادگان سیدالشهدای حصارک ، هم رفاقت داشت.
روزی که علیرضا برای آخرین بار اعزام شد، به مزار محسن کمالی دهقان رفته بود که پدرشهید هم آنجا بوده است، به پدر شهید میگوید: «من دوست دارم، شهید شوم و از محسن میخواهم که واسطه شود.»
-
نوید شاهد البرز: گویا کتاب یا کتاب هایی از زندگینامه شهید قبادی منتشر شده،می شود درباره اش توضیح دهید؟
برادر شهید: بله، کتاب «من میمانم، تو برگرد» توسط محمدحسین عباسی ولدی و صادق عباسی ولدی تدوین شده، این کتاب فروردین امسال منتشر و در نمایشگاه کتاب عرضه شد. نویسنده کتاب همرزم علیرضا است که خاطرات ناب خانواده دوستان و همرزمان شهید قبادی را در این کتاب گردآوری کردهاست.
کتاب «شاهد هشت» به قلم نویسندگان مجتبی اسماعیلی و سبحان خسروی نیز به معرفی شهید می پردازد که به رشته تحریر درآمده است.
کتاب «دانشگاه عشق»
هم در حال تدوین است که به زودی به بازار میآید.
- نوید شاهد البرز: داستان تپههای شاهد در حماه چیست؟
برادر شهید: در حماه ده تپه وجود دارد که هشت تپه در دست جبهه مقاومت و دو تای دیگر در دست گروههای تروریستی است. شهید حاج مهدی نعمایی این تپهها را به نام «شاهد» نامگذاری کرده است.
- نوید شاهد البرز: بعد از شهادت برادر، شما را برای زیارت به سوریه بردند.
برادرشهید: بله، وقتی به سوریه رفتیم، بادیدن ترس و ناامنی که در آنجا حاکم است، پی بردیم که امنیتمان را مدیون خون شهدا هستیم.
- نوید شاهد البرز: برادر شهید بودن چه حسی دارد؟
برادر شهید: شهادت در راه خدا و ائمه افتخار بزرگیست در کتابها و احادیث اسلامی هم گفتهاند که جایگاه و مقام شهدا از پیامبران و علما بالاتر است.
علی رضا در وصیتنامهاش نوشته است که میدانم فقدان وجودم برای خانواده و دوستانم سخت و دردناک است اما من دوست دارم در راه حضرت زینب (س) دخترِ خانم فاطمه زهرا شهید شوم.
راهِ شهیدان ما راه خداست. همه شهیدان برای ما آزادی و امنیت را به ارمغان آوردهاند. شهدا در واقع امامزادگان عشق هستند.
گفتوگو از نجمه اباذری
پایان
بخش اول گفتوگو نوید شاهد را با برادر شهید را در لینک زیر بخوانید.