عاشقی کنار دریاچهِ ماهی
نوید شاهد البرز: شهید مصطفی كتویيزاده، در بيست و چهارم بهمن 1348 ، درشهرستان خرمشهر به دنيا آمد. پدرش حبيبالله، كارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان بسيجی و با سمت آرپیچی زن در جبهه حضور يافت و در شلمچه مجروح شد. سيزدهم مرداد 1368، در بيمارستان بقيه الله تهران بر اثرعوارض ناشي از آن به شهادت رسيد. مزار وي در امامزاده طاهر شهرستان كرج قرار دارد.
روایتی از پدر شهید «مصطفی كتویيزاده» در دست داریم که در ادامه مطلب می آوریم:
«خادم الحسینی شهید»
«حبيب کتوییزاده» پدر «جانباز شهيد مصطفي كتوييزاده» در روایتی از فرزند شهیدش چنین می گوید: مصطفی از کودکی اهل مسجد بود و در همان جا هم با امام حسین(ع) و واقعه عاشورا آشنا شد. او در برپایی عزاداری امام حسین کوتاهی نمی کرد و هميشه هم در اين راه خدمت مي كرد و خادم الحسین بود.
« عزاداری به سبک خرمشهریها»
در سن یازده سالگي بهعنوان يک خدمتگزار در حسينيهها و مساجد خدمت ميكرد. آن موقع ما در خرمشهر بوديم. آنجا رسم بود كه در عزاداريها بهجز چاي، قليان هم آماده ميكردند.
زماني كه جنگ شد؛ یازده ساله بود. در خرمشهر مورد هجوم عراقيها قرار گرفت. عراقیها از زمين و آسمان بمباران مي كردند. ما تازه با بچههاي سپاه آشنا شده بوديم كه اين هم با ما فعاليت ميکرد.
«خرمشهر در بند»
مهر ماه سال 59، بود که خرمشهر سقوط کرد. یکسري از خانوادهها و بچهها را اسير کرده بودند. حاج آقا نوري و آيت ا...موسوي اعلام کردند که زن و بچه ها نمي مانند. من هم خانواده را به سمت کازرون فرستادم. خودم ماندم تا آخرين لحظه اي که خرمشهر سقوط کرد. چون کارم در خرمشهر بود و با بچههاي سپاه فعاليت ميکردم، کارم را رها کردم که بروم که مصطفي آمد، گفت: بابا، من دلم طاقت نياورد؛ شهرمان در خطر است، شما هم اينجا هستي.
«خرمشهر آزاد »
خلاصه با هر بدبختي که بود من او را برگرداندم. ما هم در خانه یکی از دوستان ساکن شديم. یکیدو ماه ماندم. بعد برگشتم تا اينکه در سال سوم خرداد 61، خرمشهر آزاد شد.
در مدرسه نواب صفوي عضو انجمن اسلامي بود تا اينکه سال 64 مدرسه که تعطيل شد. گفت: بابا من را با خودت به خرمشهر ببر.
«فعالیت در بازسازیِ کارخانه»
او در بازسازي کارخانه فعاليت ميکرد و یک موتور هم داشت، به عنوان پیک دفتر امام جمعه نامهها را براي فرمانداري و جاهاي ديگر مي برد. علاقه داشت که برود بهخط مقدم مثلاٌ یک نامه به او مي داديم که ببرد به فرمانداري نامه را مي داد ميرفت شلمچه .
«شجاعتِ مصطفی»
زمانيکه مصطفی پیک امام جمعه بود، ما یک جلسه در فرمانداري داشتيم که استاندار وقت خوزستان، آقاي فروزنده بود. فرمانده لشگر منطقه هم بود.
آن روز، من دستور جلسه را فراموش کرده بودم با خودم ببرم، از فرمانداري زنگ زدم، گفتم: مصطفي دستور جلسه روي ميز است، بردار و بياور. همزمان با آمدن اين به فرمانداري عراقيها مي خواستند اطراف فرمانداري را بمباران کنند ولي ما از قبل آنجا را آماده کرده بودیم. در مناطق جنگي پشت پنجرهها يسته هاي شن مي گذاشتند تا بيرون خوب ديده نشود ولي یک روزنهاي بود و ما داشتيم بيرون را مي ديديم. همزمان با آمدن هواپیماهای عراقی، مصطفي رسيد. موتور را کنار گذاشت. همينطور نشسته بود که امام جمعه و اطرافيان گفتند: عجب، بچه شجاعي است. هواپيماها ديدند که نميتوانند، بمباران کنند، رفتند و بمبها را وسط کارون ريختند.
ععملیات کربلای 5 در شلمچه بود، با لشگر 10 سيد الشهدا اعزام شده بود. از پادگان دو كوهه اندیمشک، براي مادرش نامه نوشته بود؛ ناراحت نباش من در درمانگاه هستم ولي براي برادرش نامه نوشته بود: «مرتضي به مامان نگو من خدمه آرپي چي زن هستم و ميخواهيم بهشلمچه برويم. » 150 روز در خط با گردان حضرتِ قاسم بود. خبر دادند که مصطفي مجروح است. گلوله به گردنش خورده بود و از زير بغلش بيرون درآمده بود. دستهایش حرکت ميکرد ولي از سینه به پائين فلج بود.
«جانبازی»
میگفت: من در گردان حضرت قاسم، نزدیک درياچه ماهي بودم؛ گردانمان در محاصره دشمن قرار گرفت: من آرپيچيزن بودم. عراقیها با ضد هوايي بچههاي ما را ميزدند. من از پشت رفتم و با آرپي چي، خدمه پدافندِهوائي خدمه آن را زدم. بچهها پيشروي کردند. همزمان با آن حس کردم، بدنم داغ شد و افتادم زمين. بچهها گفتند: مصطفي بلند شو! من نمیتوانستم بلند شوم. قطع نخاع شده بودم. دکترش گفت: ريه هايش عفونت کرده ديگر کارش تمام است. به خواست خدا و با تلاش پرسنل بیمارستان دو سال زنده ماند.
«اجابت دعا در زیارت عاشورا»
دوم محرم بود من به زيارت عاشورا رفته بودم. گفتم: براي مصطفي دعا كنيد. حالش زياد خوب نيست. به بیمارستان تلفن زدم، حالش را پرسيدم. گفتند: شما چه نسبتي داريد نگفتم: پدرش هستم. گفتم: از بستگانش هستم. پرستار گفت: از ساعت 5/8، 9 کلیهاش از کار افتاده است. خودش به دکتر گفته بود؛ زحمت نکشید، کار من تمام است.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری