بر سنگ قبرم بنویسید؛ ان الحیاة عقیدة و جهاد
نوید شاهد البرز؛ شهید «خسرو معظمیگودرزی» که پانزدهم اسفند ماه 1345، در شهرستان آبادان در خانوادهای کارگری دارای مشی مذهبی بهدنیا آمد و پدرش راننده شرکت نفت و اهل یکی از دهات بروجرد بود.
دوران کودکی را تا سن یک سالگی در آبادان بوده و بعد از آن با اخراج پدرش از شرکت نفت همراه با خانواده در سال 46، بهتهران و بعد از آن بهکرج نقل مکان کردند. دوران تحصیل را در کرج گذراند. او در دوران انقلاب و در تظاهرات همراه با خانواده شرکت میکرد. دوران زندگی و نوجوانی وی با سختی بسیار گذشت و برای کمک به خانواده و همچنین تامین مخارج تحصیل خود کار میکرد.
دانشآموز اول متوسطه بود که بهعنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم مرداد 1362، با اصابت ترکش به پا شهید شد. مزار پاکش در امامزاده محمد شهرستان کرج است.
خانواده شهید میگویند: او فردی بسیار مهربان و مودب بود و دوست داشتنیترین بچه خانواده بود، بسیار مهربان و فرمانبردار بود و نسبت به والدین خود احترام بسیار میکرد و هیچگاه کسی را از خود آزردهخاطر نمیکرد و همه اهل فامیل وی را دوست داشتند.
شهید خسرو معظمیگودرزی در وصیتنامه خود چنین آورده است:
به نام الله پاسدار حرمت خون تک تک شهیدان و به امید اینکه خداوند مرا تا آخرین لحظه عمرم بر عقیدهام استوار بدارد و با سلام به پیشگاه حضرت مهدی صاحبالزمان و منجی عالم بشریت و با درود بر رزمندگان اسلام که با خون پاک و عزم راسخشان برای براندازی تمامی ظلمها و کاخهای استکباری در راه خدایشان قیام کردهاند و با سلام و درود بیکران بر این مردِ حق، پیر جماران، حضرت نائب الامام خمینی که طاغوت با اسم مبارک او به لرزه درمیآید؛ وصایا و سفارشات خود را آغاز میکنم.
«مبارزه با ظلم و زور»
برادران و خوهران میخواهم؛ انگیزهام را در مورد بهجبهه رفتنم بنویسم. انگیزه من شاید (همان باشد) تمامی این جان برکفان در جبهه به خاطر آن جهاد کردهاند و تا آخرین لحظه از عمر پاکشان هم بر آن پایدار و مصمم بمانند، ولی چیزی که باعث رفتن من به جبهه بود؛ ظلم و زوری بود که در کشورهای زیر سلطه از آن آفریقایی گرفته تا فلسطینی و آن فلسطینی گرفته تا عراقی در بند روا میشود.
«حقخواهی مردم ایران»
به نظر شما، چه کسی باید آنها را نجات دهد و فعلاً ملتی جز ملت ایران در این جهان تاریک در نظر دارید، شما کدامین ملت را دیدهاید؛ به خاطر ظلمی که به مردم دیگر نقاط جهان چه مسلمان و چه غیرمسلمان میشود، تظاهرات کنند و یکپارچه پشتیبانی خود را از آنان اعلام کند.
آری، همین بود که من فکر کردم که تنها راهی را که میتوانم دین خود را به خدا و خلق خدا ادا کنم؛ رفتن به جبهه من است و فعلاً تنها راه نجات مردمِ دربند جهان همین جبهههای نور علیه ظلمت است.
حالا پدر و مادر عزیزم، از اینکه مرا تا به این سن و سال پرورش دادهاید تا سرانجام فرزندتان را برای اسلام هدیه کنید، نمیدانم که چگونه تشکرکنم تا رضایتتان را جلب کنم.
سخنی با پدر؛
پدر جان، از زحمات بیکرانی که برای پرورش و پیشبرد نیکی فرزندانت کشیدی و همیشه در ذهنم بود و حتی یک لحظه از یادم نمیرفت و آن زجرهایی که در سرما و گرما برای فرزندانت تحمل نمودی تا اینکه سرانجام ابراهیمگونه اسماعیلت را بهخداوند اهدا نمودی. ان شاءاله که خداوند شما را شفاعت کند.
سخنی با برادر؛
برادرم حمزه، شما را هم فراموش نکردم و خیلیخیلی تشکر میکنم، تشکر بهخاطر اینکه در همان مدتی که در کنارتان زندگی میکردم، بسیاری چیزها را یاد گرفتم که شاید اگر جایی دیگر بودم هیچوقت بعضی از مسائل برایم روشن نمیشد. برادرم سفارش که به شما دارم؛ این است که تا آنجا که میتوانید به جلسات قرآن که هر هفته برگزار میشود، ادامه دهید و مردم راهم در این امرِخیر تشویق نمایید.
چند وصیتی را هم در مورد خودم دارم که ان شاءاله عمل خواهید کرد: اول اینکه نمازها و روزه های قضایم را بهجا آورید و اگر شد حتما مرا پهلوی برادر شهیدم حیدر دفن کنید. برای مراسم من زیاد خرج نکنید و حداکثر صرفهجویی را بهعمل بیاورید. مقداری هم پول دارم که آن هم اختیارش با مادرم است و روی سنگ قبرم این جمله از امام حسین را بنویسید. « ان الحیاة عقیدة و جهاد»
آخرین وصیتم به دوستان و آشنایان است که بردار ازجا سلاح من را * آتشزن کاخ ظالمان را.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
والسلام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری