نامه سربازی به خواهرش
پنجشنبه, ۰۶ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴۰
به پدر و مادر روحيه بده و به آنها بگو كه جاي عباس خيليخوب است؛ كويت است. ... دو گردان ژاندارمري ايران را عراق از بين بردهبود كه خوشبختانه سپاه و بسيج به كمك ما آمدند و جانمان را نجات دادند. آن خواست خدا بود كه سپاه آمد و مرا از زير آتش عراق نجات داد.
نوید شاهد البرز؛ شهید «عباس بابا» در ششم شهريور 1346 ، در روستاي آزادبر از توابع شهرستان كرج به دنيا آمد. پدرش برجعلي، دامدار بود و مادرش ليلا نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. بهعنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. چهارم تير 1365، در مهران توسط نيروهاي عراقي با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي روستاي سرجوب حصار تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
نامه به یادگار مانده از سرباز «شهید عباس بابا»:
خدمت خواهر عزيزم زهره سلام، ضمن عرض سلام سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم اگر از حال حقيرخود اينجانب، عباس را خواسته باشي؛ بهحمدالله خوب هستم و جوياي حال شما هستم. زهره، محسن چطوراست. ازقول من سلام زيادي به او برسان و به امين، اعظم، مرتضي هم سلام زيادي برسان. ازقول من به صفدر، طاهره، زهرا و سميه سلام گرم و دوست داشتني زياد برسانيد. زهره روزي كه ما را بهعنوان ماموريت از تهران بهسوي اهواز حركت دادند، همان روز ازما تعهد گرفتند كه تا آخر خدمت درمنطقه جنگي باشيم. ماگفتيم كه اين ماموريت را قبول نداريم؛ گفتند كه اين يك دستور نظامي است بايد قبول كنيد.
ما را از تهران بهسوي اهواز حركت دادند و از اهواز به سوسنگرد بردند البته به هنگ سوسنگرد بردند و از هنگ سوسنگرد بهسوي خط مقدم كه درحوالي انديمشك است، بردند. ما درست 50 كيلومتر درخاك عراق هستيم. جائي بهنام پيچ انگيزه درخط مقدم است. مرخصي ماهم معلوم نيست كي بيایيم چون همانطوري كه گفتم، با درگير عراق هستيم. ما هم آمادهباش، هستيم. مادرست باعراق 300متر فاصله داريم. عراقیها ازصبح تا شب باخمپاره 60 ما را زير آتش دارند. روزگارمان سياه است. ما بچه هایی كه از تهران آمديم، 32 نفر بوديم كه الان درست 22 نفر مانـده ايم، بقيه بچهها يا شهيد و يا مجروح شدهاند ما را هم خدا خواست كه از بين نرويم موقعي كه ما را بهاينجا آوردهاند، عراق با ايران درگير بود و پاتك به ايران زدهبود.
دو گردان ژاندارمري ايران را عراق از بين بردهبود كه خوشبختانه سپاه و بسيج به كمك ما آمدند و جانمان را نجات دادند. آن خواست خدا بود كه سپاه آمد و مرا از زير آتش عراق نجات دادند. زهره فكر كنم كه مدتي نكشد؛ چونکه عراق خيال دوباره پاتك زدن را دارد. از تو خواهش ميكنم كه حتمأ اگر ميتواني كاري برايم بكن. من از منطقه به قرآن ترس ندارم چون يك روز بهدنيا آمديم و يك روز از دنيا هم ميرويم. فقط و فقط بهخاطر پدر و مادر كاري بكن. همانطور كه گفتم: من ترسي ازمنطقه ندارم. ناراحت نباش؛ من هم كمي هواي خودم را دارم. بازهم نميشود چون به هواي دستشویی كه شده باشد، بايد بيرون برويم. هيچگونه ناراحت من نباش. به پدر و مادر روحيه بده و به آنها بگو كه جاي عباس خيلي خوب است؛ كويت است. فقط سه روز، سه روز گرسنگي و تشنگي دارد. خداحافظ
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
نظر شما