ما هميشه امام زمان(ع) را در بالای سر خودمان داريم
نوید شاهد البرز؛ شهيد «عطاء الله محمدی» که نام پدرش علی است در تاریخ سوم مهر 1343، در زنجان چشم به جهان گشود. وي پس از سپري كردن دوران كودكي در آغوش گرم خانواده در سن هفت سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس دوم دبيرستان درس خواند. با شروع انقلاب و تشكيل نهادهاي انقلابي به عضويت فعال بسيج درآمد و به علت شور و شوقي كه به انقلاب داشت در بسيج مشغول به پاسداري شد. تا اينكه جنگ شروع شد و از طريق بسيج به فراگيري دوره آموزش نظامي پرداخت و سپس به جبهه هاي نور عليه ظلمت شتافت تا با مزدوران تجاوزگر به ستيز بپردازد كه پس از رزمي بيامان و نبردي سخت در تاريخ دهم اردیبهشت 1361، در منطقة عملياتي خرمشهر با اصابت تركش به شهادت رسيد.
نامه به یادگار مانده از شهید «عطاءالله محمدی» را در ادامه می خوانید:
به حضور محترم پدر عزيزم، جناب آقاي «اسمعلي محمدي» برسد.
پس از عرض سلام اميدوارم كه انشاءالله صحيح و سلامت
باشيد اگر حال اين جناب عطااله را خواسته باشيد دعاگوي شما هستم و هيچ نگراني ندارم.
نگراني من از طرف شماست. به مادر عزيزم بتول خانم سلام مخصوص مي رسانم. به برادر
بزرگم محمد سلام مخصوص مي رسانم و به برادرم محمود سلام مخصوص مي رسانم و از قول
من به مليحه و فريده و ژاله سلام مخصوص برسانيد و از قول من به عموي عزيزم جناب
آقاي حمزهعلي محمدي با اهل خانواده سلام مخصوص برسانيد و.از قول من به عموي عزيزم
جناب آقاي اكبر محمدي با اهل خانواده سلام مخصوص برسانيد و از قول من به دائي
عزيزم جناب آقاي نوروزعلي عراقي با اهل خانواده سلام مخصوص برسانيد و.از قول من به
دائي عزيزم حسينعلي عراقي با اهل خانواده سلام مخصوص برسانيد و.اميدوارم از درگاه
خداوند متعال صحيح و.سلامت باشيد و از طرف من ناراحت نباشيد؛ من صحيح و سلامت و خيلي
خوب هستم و پدر جان! هميشه به مادرم بگوييد كه ما در جايي هستيم كه با عراقيها پنج كيلومتر
فاصله داريم و آنان واقعاً ترسو هستند. ما هميشه امام زمان را در بالا سر خودمان
داريم و من يك اسلحه كلاشينكف دارم اما خيلي هم بيخيال هستم چون كه ما جنگ نمي
كنيم و نگرانی ما اين است آنان خيلي آهن پاره دارند و من با بچه هاي هم محلي هستم
و يكي از آنان هم تو مسجد امام رضا(ع) بسيج بوده و بعضي موقعها هم در قصابي شماره
كارت مي داد و خيلي از برادران هستند که خانهاشان در فلاح است و من با آنان آشنا و دوست
شدم و در يك جا غذا مي خوريم و در يك جاي مي خوابيم و هميشه به ما غذا كنسرو مي
دهند و يك روز در ميان يك كمپوت مي دهند و از من خيالتان راحت باشد و من با اين سه
تا نامه مي فرستم. اگر با اين نامه سومين نامه باشد در جواب نامه بنويسيد و در ضمن
از پسرعمو هم اگر خبري داريد باز هم براي من بنويسيد.
منظورم این است که اگر از
بچه هاي حسينيه هم خبري داريد، بنويسيد و به تمام دوستان و آشنايان و فاميلها
سلام من را برسانيد و از قول من هم به بچه هاي كوچه هم سلام برسانيد. من در جبهه
از گروه پشتيباني هستم. انشاءالله بعد از يك حمله ديگر من به مرخصي مي آيم و من
اين حمله را نوشتم. مادرم ناراحت به هيچ وجه نباشید اگر ناراحتي باشد مسلمان نيست
چون كه ما امام زمان (ع)داريم و ما مرد جنگيم و مرد جنگ از هيچ چيز نمي هراسد و يك
مسلمان مومن از يك فولاد هم سختتر است و يك مسئله هم دارم.
پدر جان! بر تو است آن پيام اگر تو هم مسلمان هستي در روزهايي كه در خانه هستي، برو در نماز جماعت مسجدها شركت كن و به محمود هم بگوييد: نماز خود را بخواند چون كه اگر نمازش را بخواند در آن دنيا خداوند اولين سوالي پيش ميآيد و اگر نمازش را درست بخواند و خداوند قبول كند. ساير اعمال او را قبول مي كند و اين نماز را براي همه اينها به محمد يا فريده و يا مادرم و يا مليحه به همه بگوئيد؛ بخوانند و اگر هم نميخوانند اشكالي ندارد ولي تو امر به معروف يعني يكي از فروع دين خود را انجام دادي والسلام.
اميدوارم همه شما پيروز و سلامت باشيد و اگر هم در نامه من خيلي اشكالي پيش بيايد، ببخشيد چون كه خودتان هم مي دانيد نامه ننوشتم من اين نامه را الان در جايي مي نويسم كه داشتم رساله امام را مطالعه مي كردم. والسلام و جواب نامه من را فوري فوري بنويسيد و در ضمن اينجا دوربين نيست ما عكس بيندازيم و اگر پيدا كردم عكس مياندازيم و مي فرستم بيايد.
تاريخ هفتم اردیبهشت 1361، تقديم كننده عطااله محمدي
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری