شهادتی بهاری و کلامی معطر به عشق الهی
نوید شاهد البرز؛ شهید «سیدحسن نور الهی» که نام پدرش «سید ولی محمد» در تاریخ یکم فروردین ماه سال 1338، در روستای «اورازان» طالقان در خانواده ای از تبار خوبان سادات معتبر، اهل تقوا و ایمان گام به عرصه هستی نهاد.
دوران کودکی را تحت تعلیم و تربیت والدین متقی و مومن خویش درس عبودیت حق و ایمان و ارادت به اهل بیت آموخت. در سن هفت سالگی در محل زندگی اش به دبستان رفت و دوران دبستان را با موفقیت به پایان برد. وی سپس وارد مقطع راهنمایی تحصیلی شده و با ورود به سنین نوجوانی در کنار تحصیل یاری و کمک به خانواده را نیز در منزل و مزرعه آغاز کرد و در امر کشاورزی یاریگر پدر بود. او تحصیلات خویش را تا پایه سوم دبیرستان ادامه داد و از آن پس در واحد «مرغداری زیاران» مشغول کار و فعالیت گردید و برای اشتغال در این واحد نیز زحمت بسیار کشید و در هنگام اشتغال نیز با جدیت و صداقت تمام تلاش می کرد تا رزق حلالی برای اهل خانه فراهم کند.
وی جوانی مومن و متعهد و پایبند به مبانی اسلام و اخلاق بود و در سنین جوانی پیوند مقدس ازدواج بست و ثمره این پیوند یک فرزند دختر بود که امروز یگانه یادگار وجود نازنین اوست. او پدری مهربان و همسری فداکار بود و فرزندی وفادار برای والدین پیر خود که همواره آنان را یاری می کرد و از جهات عاطفی و اقتصادی ایشان را حمایت می نمود.
شهید نورالهی در بعد اجتماعی نیز انسانی متعهد و مسئولی بود که از سراحساس مسئولیت در هنگام بروز جنگ تحمیلی در کشور ایران همگام با نیروهای بسیج داوطلبانه پس از آموزش های لازم در پایگاه بسیج شهر «آبیک» به مناطق جنگی جنوب کشور شتافت و در راه دفاع آزادی و استقلال میهن و حفظ دین مبین اسلام در سرزمین خویش جنگید و پس از نبردی شجاعانه و پایمردی و فداکاری بسیار سرانجام در محور دزفولشوش در روز دوم فروردین ماه سال 61، در اولین روز از بیست و سومین بهار زندگیش همچون لاله ای شکفت و با خون سرخ خویش شکفتن و رهیدن از بند تعلقات دنیوی را معنا کرد .
پیکر مطهرش در گلزار شهدای روستا اورزان طالقان زادگاهش به خاک سپرده شد.
در ادامه فرازی از وصیت نامه شهید «سید حسن میرنورالهی» را می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
اعجاز بزرگ قرن این پیروزی بی نظیر و این جمهوری اسلامی
محتاج به حفظ نگهبانی است. «امام خمینی(ره )»
بدانید که تا حال من مرده بودم و این لحظه آغاز
جهاد، شهادت است این احساس را در خود می بینم که تازه دارم متولد می شوم، زندگی
جاویدان خود را آغاز می کنم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی می رساند و چقدر
شهادت در راه خدا زیباست و مانند «گل محمدی» می ماند. وارثان خون پاک شهید از آن می بویند.
خدایا! شهادتم را در راه اسلام که خاری در چشم دشمنان است بپذیر.
ای مادر مهربان و عزیزم سلام مرا بپذیر حلالم کن. مبادا ! در فقدان من گریه کنی در بالای خانه مان پرچم سبز سوار کن و افتخار کن که فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است .
ای پدر ارجمندم مرا حلال کن و با استقامت صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن . مبادا! روحیه خود را ببازی و گریه کنی چون گریه تو باعث ناراحتی من است و به دعای خیل پاسدارن و رزمندگان اسلام در هر کجای جهان باش.
ای خواهر عزیزم! سلام مرا بپذیر و تو نیز زینب زمان باش و در راه خدا مبارزه کن .
ای برادر عزیزم! راه خدا بهترین و برترین راههاست پوینده و کوشنده این راه باش .
پدر جان! حلالم کن. مادر جان! حلالم کن.
افتخار کنید که فرزندی در این راه داده اید البته هدف نهایی پیروزی اسلام است چه بکشیم و چه کشته شویم اگر زنده ماندم که خوشحالی دیگری است و آن چشیدن مزه شیرین پیروزی اسلام است.
همسرم! هر وقت بخاطر می آورم که ترا تنها گذاشته ام فورا تمام آن شب یعنی آخرین شب که پیش تو بودم در ذهنم و درگوشم نقش می بندد و به صدا در می آیم.
تو گفتی که پس مرا به کی می سپاری؟ تو را به کسی می سپارم که همه کسان را او خلق کرده است و تو افتخار کن که همسرت را در این راه می بینی و خودت را این قدرها کوچک و ناچیز نگیر که گرفتار مشکلات دنیایی باشی و می دانم که تو چنین نیستی و تو امتحانت را داده ای و راه زینب (ع) را شناخته ای و در آخر سر به داماد گرامی سلام می رسانم و از او نیز می خواهم که در راه اسلام کوشا باشد و سلام مرا به زن داداش بزرگم ، کوچکم برسانید.
«میرحسن میرنورالهی»
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری