بهترین هدیه برای سرباز
نوید شاهد البرز؛ شهید«محمد امیرسرداری»
که نام پدرش «برات علی» است در سال 1340، در شهر بروجرد چشم به جهان گشود.
وی تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داد و برای امرار معاش به شغل
جوشکاری پرداخت و در زمان سربازی از طرف ارتش به منطقه جنگی اعزام شد و بعد
از رشادت های فراوان در ششم بهمن ماه 1364، به شهادت رسید و تربت پاک شهید
در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.
نامه های به یادگار مانده از سرباز شهید «محمد امیر سرداری» را در ادامه می خوانید:
خدمت مادر عزیزم، دعا و سلام می فرستم و از خدمت مجید دعا و سلام می فرستم و از درگاه خداوند بزرگ همیشه شادمانی شما را آرزو می کنم. خدمت خواهر عزیزم معصومه دعا و سلام می فرستم و از درگاه خداوند بزرگ سلامتی شما را آرزو می کنم؟ مادر جان! از کبوترهای من خوب مواظبت کن مادرجان دعاهای شما بود که بدرقه راه من شد و خدا خواست که جای خوبی بیاقتم و آموزشی ام راتمام کنم و بعد از بیست روز دیگر ما به تهران اعزام می شویم و تمام خدمت در تهران خواهیم ماند فقط شش ماه احتیاط را در پشت جبهه می گذرانیم و آن هم اگر متاهل باشیم ما را به جبهه نمی برند و در همان تهران در قسمت خدمات فعالیت می کنیم ؟
خدمت خواهر عزیزم که حق مادری به گردن من دارد بسیار دعا و سلام می فرستم و خدمت فرشته تپل و فرزانه شنگول دعا و سلام می فرستم و خدمت آقا رضا عزیز سلام و دعا می فرستم و از دور لپهای قشنگش را می بوسم. رضا جان! به مجید بگو که دائی در نامه نوشته که مواظب باش !
خدمت پدر عزیزم، بسیار دعا و سلام می فرستم و از درگاه خداوند بزرگ همیشه خوشبختی را برای شما آرزو می کنم پدر جان احمد در نامه یک چیزهایی راجب گوسفندان نوشته بود و گفته بود که بابا گفته که حقوقمان نمی رسد. دیگر عرضی ندارم به جز دوری شما که آن هم انشاء الله به زودی زود بعد از بیست روز که به تهران آمدم تازه می گردد. خداحافظ مادرجان، پدر جان و خواهر جان من برای شما یک قطعه شعر نوشتم تا شما را یک کمی بخندانم. دوستدار شما محمد
نوشتم نامه ای را من برایت * جوابم را بده جانم فدایت
زمانه شهر غربت مسکینم کرد * جدا از دوستان برکت آباد م کرد
قدرت
عشق بنازم که سرافرازم کرد* عاقبت عشق وطن بود که سربازم کرد
ای نامه که می روی به برکت آباد * از جانب من ببوس رویش را
نه یک ماه، نه دو ماه ، نه سه ماه*
چه طور طاقت بیارم بیست و چهار ماه * از آن روزی که اسم من در آمد
خیال کردم که شوق بر سر آمد* به خط کردن تراشیدن سرم را
لباس ارتشی کردن تن من* نوشتم نامه ای با برگ انگور
شدم سرباز گشتم از وطن دور * نگهبانم نگهبان در هنگ
ستاره می شمارم با دل تنگ * ستاره می شمارم خوابم نگیره
جناب سروان زمن ایراد نگیره
********
پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم سلامم را که از فرسنگها را دور از میان سرزمن گلگون خوزستان به سوی شما پر می کشد و سلامتی وجودتان و بهبودی شما را در آغوش می گیرد پذیرا باشید و از روی لطف و مرحمت جوابی هر چند ناچیز ولی خوشحال کننده به این فرزند در غربت مانده خود بدهید. معذرت می خواهم که با این حرفها شما را ناراحت می کنم ولی خودتان می دانید؛ بهترین هدیه برای سرباز نامه است همین نامه است که سرباز را در سرزمین نه چندان دور ولی آشنا خوشحال و مسرور می کند. باری اگر از احوالات این جانب فرزند حقیر خود را خواسته باشید به حمدالله خوب هستم.
پس
از تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد منان خواهانم و امیدوارم که در زیر
سایه خداوند تبارک و تعالی خوب و خو ش خرم بوده باشید و اگر از احوالات اینجانب
فرزند حقیر خود را خواسته باشید به لطف و مرحمت شما خوب و سلامت و سرحال هستم. باری! پدر جان! ای نور
دو چشمانم اول از روی ادب بر شما پدر بزرگوارم سلام عرض می کنم و امیدوارم که گل
وجودتان همیشه در زندگی خوش و خرم و سلامت بوده باشید و اگر از حال اینجانب خواسته
باشید به دعا گویی در درگاه خداوند به جانب عزیز شما هستم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری