معرفی شهید «اکبر دهقانی رنانی»؛ از طلبگی تا همافری نیروی هوایی
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهيد «اکبر دهقاني رنانی» در سال 1331، در «عليآباد» شهرري در يك خانواده مذهبي و كشاورز متولد شد. وي به گفته پدر و مادرش از لحاظ اخلاق و رفتار بهترين فرزند خانواده بود. ویدوران تحصيل را با فراز و نشيبهاي زيادي با موفقيت شايان توجهي گذراند، به طوري كه از سال اول تا ششم ابتدايي حائز رتبه اول و دوم بود. سيزده سالگي به بيماري سختي دچار شد كه با مرگ فاصله چنداني نداشت و از خداوند شفا گرفت.
دوره دبيرستان را با كار روزانه در كشاورزي در كلاسهاي متفرقه ، با طی دو كلاس در يك سال گذراند. در اين ايام او و خانوادهاش اظهار علاقه ميكنند كه به حوزه علميه قم رفته و در آنجا ادامه تحصيل دهد اما همانطور كه ذكر شد به علت مسايل مادي خانواده از اين امر چشمپوشي كرده و به پدرش ميگويد: شما مطمئن باشيد كه من در هر كجا باشم، هرگز خدا را فراموش نميكنم و سعي خواهم كرد در راه رضاي او قدم بردارم.
سال 1348 بعد از دريافت ديپلم رياضي، از كانال همافري وارد نيروي هوایي شد و تمام مراحل آموزشي را با موفقيتهاي شايان توجهي طي كرد و براي ادامه آموزش در رشته الكترونيك هواپيماهاي جنگي راهي آمريكا شد و در دانشكده نيروي هوايي مشغول تحصيل شد.
وی در مدت یازده ماه آموزش در دورههاي مختلف حائز رتبه اول شد و به علت بالا بودن معدل از طرف دانشكده گواهينامه ويژهاي دريافت كرد. او هر وقت فرصتي پيدا مي كرد براي استادان آمريكایی ازخصوصيات و برتريهاي مكتبش تعريف مينمود. از آنجايي كه آنها طبق دستوري كه داشتند نميخواستند همه مطالب را به دانشجويان خود بياموزند.
وی بعد از مراجعت در پايگاه يكم شكاری مشغول به كار شد و در قلب شهيد، عشق به اسلام بهطور عمیق وجود داشت به طوري كه در محل كارش در دوران رژيم منحط شاهنشاهي كه ضد اسلام بود نقش يك مبلغ را داشت.
به راستي او يك مؤمن به اسلام و مقلد امام در قبل از انقلاب و بعد از آن بود. رفتارش در ميان دوستان و فاميل آنچنان پسنديده و عاري از هر نوع خودخواهي بود كه جانبهاش باعث جلب افراد حقجو گرديده بود. چنانكه وقتي او را ميديدند به گفته خودشان احساس شعف و سرور به آنها دست ميداد و از معاشرت با وي بهره معنوي نصيبشان ميگرديد. صبر و تحمل او در مواجهه با مشكلات و سختيهاي زندگي نيز گفتني است. در محيط كارش هر وقت امري به نهايت سختي ميرسيد به گفته يكي از همكاران نزديكش به او محول ميشد و او با نهايت حوصله و تأني آنرا انجام ميداد.
او از وضعيت ارتش آن زمان رنج ميبرد اما نميتوانست از آن خارج شود تا اينكه دوره تعهد يازده سالهاش تمام شود. در همين سالها بود كه زمزمههاي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) تبديل به فرياد شد و هنگامي كه امام دستور فرار سربازان را از پادگانها صادر كردند. او به قدري خوشحال شده بود كه خود تصميم به فرار از ارتش گرفت، اما چون او يك سرباز نبود و اين حكم بهطورمستقيم به او مربوط نميشد از نماينده امام نظر خواست كه به او گفتند: شما بايد در آنجا بمانيد و از اين طريق مبارزه كنيد و به قرآن توسلي كرد؛ آيهاي آمد بدين مضمون كه «شما صبر كنيد ما به زودي بتها را خواهيم شكست» پس از آن با خيال آسوده و دلي پراميد براي مبارزه در كار خود باقي ماند و در نوزدهم بهمن ماه سال 57، جزو اولين كساني بود كه تصميم گرفتند براي بيعت با امام آن رژه باشكوه را ترتيب دهند كه شهيد بعدها از آن روز به عنوان يكي از بزرگترين روزهاي زندگياش ياد ميكرد و خاطره آن را فراموش نميكرد.
برادرم بعد از پيروزي انقلاب همراه عدهاي متعهد كميته انقلاب اسلامي را تشكيل داد. يك يا دو ماه در آنجا خدمت كرد اما چون احساس كرد وجودش در نيروي هوايي مؤثرتر است به آنجا رفت. درست يادم هست كه چندي پيش با يكي از دوستانش كه با هم در كميته بودند، ديداري كرده بود و مطلع شد كه اكثر آنهايي كه در اولين روزهاي پيروزي انقلاب در آنجا بودند شهيد شدهاند كه بالاخره او هم به كاروان آن شهدا پيوست.
وی پس از آنكه دوباره به نيروي هوايي رفت با چند تن از همكاران انقلاب بيش انجمن اسلامي نيروي هوايي را تشكيل دادند كه همين انجمن هاي اسلامي نيروي هوايي نقش بسيار مهمي را در خنثي كردن كودتاي نوژه بر عهده داشت. شهيد با هوش سرشار و خدادادي كه در تحليل مسايل سياسي داشت ازهمان موقع به دليل بمباران هليكوپترهاي آمريكايي در کویر طبس به نقش خيانتكارانه «بنيصدر ملعون» و همدستانش پي برد. ولي از آنجايي كه در هيچ موردي ياس به خود راه نميداد و هميشه اميدوار بود و با روحيه بود، پيوسته ميگفت: چون اين فرد با اين انقلاب الهي در افتاده است، عاقبت رسوا و نابود خواهدشد.
اواخر تابستان 1359، از طرف انجمن اسلامي مأموريت يافت در اداره سياسي ايدئولوژيك ارتش خدمت كند. از بدو ورودش به آنجا مواجه شدن با سيل عظيم كارهاي انجام نشده و توطئه دشمنان اسلام حس كرده بود در راه پر مخاطرهاي قدم ميگذارد. چنانكه چند بار او و خانوادهاش را تهديد جاني كردند. او داراي روحي صبور و بسيار مقاوم بود، ظرفيت تحمل حق را داشت اگر چه مخالف نظرش بود و خود را با حق ميسنجيد نه حق را با خود و چون يكي از خصوصيت بارز اخلاقي او تواضع و فروتني در برخورد با برادران ايماني بود، نيروهاي مؤمن و متعهد به سويش جلب شدند.
وي كلاسهاي ايدئولوژي اسلامي را ترتيب داد. سخني كه از اين شهيد در یادم مانده، اين است كه ميگفت: نميخواهم ميراثخوار اين انقلاب باشم بلكه ميخواهم آنچه را كه دارم فداي اين نهضت الهي كنم و چه زيبا به تعهد خود وفا كرد. او تشنه حقيقت بود و از هر فرصتي براي رسيدن به آن به خصوص بعد از انقلاب كه آزادي عمل در اين مورد را داشت بهره برد و به مطالعه متون اسلامي همت گماشت تا از اين طريق توشهها برچيد به طوري كه در اين چهار سال بعد از پيروزي انقلاب بيش از ده سال مطالعه داشت.
از علايق خاص او مطالعه كتب فلسفي اسلامي و قرائت قرآن به طور عميق بود به طوري كه هرگز نديدم قرآن را بدون ترجمه و تفكر در آياتش بخواند و اين كار را ساعت ها ادامه ميداد. به همين دلیل براي سهولت اين امر وي بعد از پيروزي انقلاب توانست آزادانه براي ورود به دانشگاه شركت كند، رشته زبان و ادبيات عرب را انتخاب کرده تا راهگشاي كارش شود و خارج از دانشكده نيز براي پيشبرد هدفش به كلاسهاي زبان عربي برود از كارهاي ديگر او كه فراموش نشدني است، اين است كه براي شركت در نماز جمعه جديت داشت. حتي هنگامي كه در شهري مسافر بود و يا جايي مهمان بود، صاحبخانه و مهمانهاي ديگر را نيز به اين امر راغب مينمود تا با هم براي اداي اين مهم بروند بدين جهت دوستانش او را يكي از «اصحاب نماز جمعه» لقب دادند.
برادرم كه خود برخواسته از متن تودههاي فقر زده بود، همدردي با تهيدستان و رنجديدگان يكي ديگر از خصوصيت اخلاقياش بود. زيرا هيچگاه از كنار چنين افرادي تا كار مثبتي برايشان انجام نميداد نميگذشت. او آنچنان بامحبت و خيرخواه بود كه چنانكه مشكلي براي يكي از افراد فاميل پيش ميآمد به او رجوع ميكردند اما اكنون در هر محفل كوچكي در خانواده و فاميل جاي او و سخنان شيوا و پندآموز و رفتار محبتآميزش خالي و پرنشدني است. گاهي آنچنان كمبود او حس ميشود كه گويي همه يك صدا او را ميخوانند ولي ما ميدانيم كه نمرده است بلكه با شهادت به كمال يك انسان رسيده و در جوار حق تعالي نظارهگر اعمال ما است.
او اينك از فضلي كه خداي متعال نصيبش فرموده شادمان است و به ما بشارت ميدهد كه اين زندگي و اين راه مقدس را ادامه دهيد. غمگين نشويد و نهراسيد و با شكرگزاري و صبر استمرار تفضل و نعمت و رضاي خدا را بجوييد و باب جهاد و شهادت را به روي خويش باز نگهداريد كه زندگي واقعي در پرتو الطاف ربوبي و زير سايه رحمت خاصه الهي امكانپذير است.
او كه خود را ملزم به اطاعت از فرمايشات رهبري ميدانست؛ بارها تصميم گرفته بود كه براي نبرد با دشمن بعثي به جبهه برود اما در محل كارش به وي ميگفتند: جبهه شما در همين جاست و وجود شما اينجا بيشتر ثمربخش است و حقيقتاً هم همين طور بود كه به علت تراكم كار و احساس وظيفه در زمان جنگ سه سال مرخصي ساليانه نگرفته بود. هنگامي كه با اعتراض پدرش كه چرا مرخصي نميگيري و در كشاورزي به من كمك نميكني روبهرو شد. گفت: پدر شما درست ميگوييد ولي از محتواي كار من مطلع نيستيد زيرا من حتي يك روز هم به خود اجازه نميدهم كارم را تعطيل كنم. از اين گذشته اگر روزي قرار شد كه اين كار را انجام دهم سه ماه مرخصيم را به جبهه خواهم رفت تا ديني را كه دارم ادا كنم. مسأله جنگ به گفته رهبرش مهمترين موضوع براي او بود و با وجودي كه خودش حتي خانهاي شخصي نداشت و قبلاً مقداري از حقوقش را براي اين امر پسانداز ميكرد.
از آغاز جنگ هر ماه سهم قابل توجهي از آن را براي كمك به جبهه ها اختصاص ميداد. يادم هست يك روز به منزل آمد و آنچه داشتيم كه كمتر مورد نيازمان بود و بعضي را حتي يك بار هم استفاده نكرده بوديم، جمع كرد و براي جنگزدگان برد. او در منزل نيز داراي خویي پسنديده بود با وجود درگيريهايي كه در محيط كار داشت با رويي گشاده به منزل ميآمد. با تمام افراد فاميل و دوستانش اخلاقي نيكو و رفتار محبتآميز داشت و اين حال وي يادآور خلق و خوي عظيم پيامبر اكرم(ص) است كه هر كجا ما ميگوييم بايد بروي.
همافر شهيد به زودي متوجه هدف شوم آنها ميشود. او مقداري از مسافت را طي ميكند تا به نزديك كميتهاي ميرسد، در آنجا به طور عمدی خودرو را در جوي آب مياندازد كه راه گريز پيدا كند به آنها ميگويد: بايد ماشين را دربياوريم تا بتوانيم برويم در همين حال در را باز ميكند كه پياده شود ليكن آن مزدوران اجنبيپرست كه نقشه ربودن و كسب اطلاعات از او با شكنجه را بر آب ميبينند، در همان لحظه گلولهاي را در مغز مملو از عشق به خدايش مينشانند و وي را به شهادت ميرسانند.
آري! نداي لبيك او بر صفحه تاريخ نقش بست. نقشي جاودانه كه انعكاس آن صدا در گوش دو فرزندش هميشه طنين افكن باشد. به اين اميد كه راهش را ادامه دهند و بار مسئوليت سنگين پدر را بر دوش كشند و فرياد يا ثارالله او به نسلهاي بعدي برسانند.
خدايا! تو هر كه را دوست داشتي طلبيدي، او عاشق تو شد و تو عاشق او. او خو را در راه تو قرباني كرد و تو خونبهايش شدي. چه زيباست مرگي را كه در راه تو باشد. چه خوبست مرگي كه خونبهايش تو باشي و چه گواراست ملاقات بندهاي كه با قامت خونين و صد پاره براي تو، تو را ملاقات كند. «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» و كساني كه در راه ما جهاد كنند به سوي راههاي الهي هدايت ميشوند.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری