شهید«سلمان» دلاور بیادعا؛ فاتح مهران
به گزارش نوید شاهد البرز؛ در ذهن «عمار» پدر با روایتها و خاطرهگوییهای
دیگران شکل میگیرد و لحظهای دیدار او، حسرتیست که سالها بر دلش مانده است. او پدر را در کنار علم ابوالفضل عباس (ع) و در بین شاخههای درختان هلو ... از زورخانه محل تا
خاکریزهای جزیره مجنون، همه و همه جا مییابد و بیشتر در
دل مردمی که جوانمردیش را میستایند و او را قهرمان آزادسازی و فاتح مهران دربند میدانند.
در آستانه ولادت سردار رشید اسلام «سلمان ایزدیار» نوید شاهد البرز بهدیدار فرزند گرانقدر شهید معزز رفته و با گفتوگوی در مورد خاطرات منقول از روزهای جهاد و شجاعتهای او، تصویری از دلاورمردی این سردار بزرگ ترسیم میکند که تقدیم خوانندگان میشود.
- آقای ایزدیار از زمان تولد شهید «سلمان ایزدیار» چیزی برای شما تعریف کردهاند؟
پدربزرگ و مادربزرگ من از تولد پدرم خاطره چندانی بهیاد نداشتند که قابل روایت باشد. او در محله «جواد آباد» در منزل پدری بهدنیا میآید و کودکی را در همان منطقه میگذارند. چیزی که من میدانم؛ پدرم در هفدهم آذر ماه 1339، به دنیا آمده است. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ای که در حال حاضر بهداری سپاه است سپری کرده و راهنمایی را هم در مدرسه «فارابی» گذرانده است و تا سوم دبیرستان ادامه تحصیل داده و بعد از آن وارد کادر سپاه شده است.
- در مورد شهید «سلمان ایزدیار» و ویژگی های اخلاقی اش برای ما بگویید؟
شاخصه و خصوصیات اخلاقی که شهید «سلمان ایزدیار» داشته است با ویژگیهای جسمانی او در ارتباط بوده است. سلمان دارای قد بلند و توانایی جسمانی زیادی بوده است که خصوصیات اخلاقی او با شرایط جسمانیاش بیارتباط نبوده است. او در منطقه «جواد آباد» برای هم دورهایها و هم سن و سالهایش در واقع سرمشق و لیدر بوده است.
از جمله خصوصیات اخلاقی او پهلوانمنشی و علاقه به ورزش باستانی کشتی و ورزشکاری او بوده است. در دوره قبل از انقلاب سلمان بهشدت بهورزش باستانی کشتی روی میآورد و در سالهای اوایل انقلاب بهدلیل نظرات فقها در مورد ضربی که در این کشتی زده میشده است به سمت ورزشهای رزمی میرود.
در این ورزش با استاد «اعظمی منش» آشنا میشود و
بعدها این استاد را برای آموزش رزمندگان دفاع مقدس دعوت می کند که این کار تاثیری
دو جانبه داشته است. بچههای پاسدار بهوسیله «استاد اعظمی منش» آموزش میبینند و استاد اعظمیمنش هم در جوار این رزمندگان
پاکدل و پاکباخته متحول می شود. آموزشهایی که این استاد میدهد بعدها در عملیاتها و اغتشاشات سالهای 59-60 مثمره
ثمر واقع میشود.
از کودکی تا بزرگسالی سلمان را که مرور کنیم؛ او همیشه در حال مددرسانی بودهاست؛ چه در خانواده و چه در اجتماع. در کودکی پدر سلمان مغازه میوهفروشی داشته است که سلمان یکی از گردانندگان این مغازه بوده و نسبت به فرزندان دیگر خانواده حس مسئولیت بیشتری داشته است. همیشه خانواده روی سلمان حساب ویژهای باز میکردند. علی رغم اینکه او پسر دوم خانواده بوده است و دو برادر و چهار خواهر دیگر هم داشته است.
حس مسئولیت نسبت به خانواده به اندازهای بوده که تنها سکهای را که داشته، میفروشد و نهال درخت هلو میخرد و در باغ پدری میکارد. آن درختها سالیان سال میوه میدهند و به معاش خانواده کمک میشود. از طرفی هم خانواده علاقه خاصی به سلمان داشتند.
سلمان ادم خیلی غیرتی بوده و نسبت به ناموس حساسیت خاص داشته است. جنبه دیگر شخصیت او مذهبی بودن است؛ سلمان را فردی مذهبی هم میتوان قلمداد کرد؛ مثلا ما در شعائر دینی خود نمادی به نام «علامت» داریم (علم) سلمان از نوجوانی علم بردار ایام محرم بوده است. پدر سلمان یک علم میخرد که هدیهای برای هیات محل بوده است و سلمان از همان نوجوانی مدیریت این علم را بر عهده داشتهاست و «علمبرداری» قانون خاصی داشته است مثلا کسی بدون وضو حق نداشته است علم را بردارد.
- چهره نظامی شهید سلمان چه زمانی هویدا میشود و در نقش یک پاسدار میدرخشد؟
سلمان بعد از اینکه سپاه نشکیل میشود به پادگان دانشگاه امام حسین(ع) فعلی فرستاده میشود و در آنجا دورههای ویژهای میبیند و در کرج در بخش آموزش فعالیت میکند. آنجا شهید سلمان چهره نظامی خودش را نشان میدهد و در مقام مربی نیروهای پاسدار و رزمنده ظاهر میشود.
او همه بسیجیهای کرج را به لحاظ تاکتیک و تکنیک آموزش میداد. پادگان جاده چالوس و بعد در سپاه کار آموزش را انجام می داده است.
قبل از شروع جنگ در غائله کردستان و گنبد حضور مستمر داشته است. در این غائلهها تعداد از منافقین آن منطقه را تصرف میکنند. شهید سلمان در تیپ شهید چمران با آنها مقابله میکند. پس ایشان قبل از شروع جنگ در مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب و کوموله ها نقش موثر داشته اشت.
- در چهره یک رزمنده چگونه نقش ایفاء میکند؟
او ابتدا نقش مربی و آموزش را برعهده داشته است. زمان جنگ سیل کثیری از بسیجیها بهجبهه اعزام میشوند که باید آموزش میدیدند.
کم کم سلمان در دوران جنگ، در عملیاتهای مختلف شرکت می کند و زمانی که در مناطق جنگی نبوده، در اکیپ «گشت ثارالله» خدمت میکرده است. گشت ثارالله وظیفه حفظ امنیت اجتماعی را در آن زمان برعهده داشته است. گشتی که در کنار کمیته به ساماندهی ناهنجاریهای اجتماعی و سیاسی کمک میکرده است. او در هر جایگاهی که قرار میگیرد سعی میکند مفید و گرهگشا باشد.
- خاطراتی از رشادتهای شهید سلمان چه در جبهه و چه در شهر اگر منقول شده، بفرمایید؟
یکی از خاطراتی که برای من تعریف کرده اند؛ «اعتماد به نفس شهید سلمان ستودنی بوده است». میگویند: از شهربانی کرج با گشت ثارالله تماس میگیرند که یک ساک مشکوک به بمب در شهربانی است به ما کمک کنید. شهید سلمان به همراهی آقای «شهبازخانی» که یکی از نیروهای گشت بودهاست به سمت شهربانی کرج میروند. آقای «شهبازخانی» به سلمان میگوید: مگر شما میتوانید بمب خنثی کنید ؟! ..... سلمان سریع وارد شهربانی میشود و ساک را باز میکند و میبیند که بمبی درون ساک است که هر لحظه احتمال انفجارش میرود. بمب را بر میدارد و به سمت «کوه نور» در شمال کرج حرکت میکند و در آنجا بمب را به پشت تپه میبرد و با اتصال دو تا سیم و آوردن به پشت تپه بمب را در خارج از شهر منفجر میکند. صدای مهیبی در فضا می پیچید و خطری رفع میشود.
او «حس مسئولیت در قبال مردم» داشته است در این مورد برای من خاطرهای که تعریف کردهاند این است که چند سال پیش، مهمترین خیابان کرج، خیابان چالوس بوده که امتداد آن از میدان کرج تا جاده چالوس است.
روزی برای ختم اقوام یکی از مسئولین خیابان را بسته بودند و مردم در این ترافیک گرفتار بودند. شهید سلمان از پادگان عظیمیه که میآید میبینند مردم در ترافیک گیرافتادهاند و نارضایتی شدیدی از این وضعیت شکل گرفتهاست. سلمان با توجه با ویژگی رهبری و حس مسئولیت پذیری که در او وجود داشته است، دست بهکار میشود و با پیگیری کردن این مساله مشکل مردم را حل میکند و با پیگیریهای سلمان مشکل حل میشود.
- شهید «سلمان ایزدیار» در چه عملیات هایی حضور داشته اند؟
از ابتدای سال شصت، در عملیات فتح المبین و بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر سلمان حضور مستمر داشته است و جز اولین گروههایی بوده است که بعد از فتح وارد شهر خرمشهر میشوند.
خاطرهای از دلاوریهای سلمان در جزیره مجنون یادم آمد. تیپ الغدیر یزد، وارد عمل میشود و تلفات سنگینی را از دشمن میگیرند و تلفات زیادی میدهند چون در جزیره مجنون موقعیت فوقالعاده سخت و صعب العبور بوده است.
به او میگویند: پیکر تعدادی از بچهها در جزیره ماندهاست. خانوادههایشان چشم انتظار هستند و جزیره زیر آتش سنگین دشمن؛ به سراغ تو آمدهایم که در عقب آوردن پیکر رزمندهها کمک کنی. سلمان مثل همیشه میپذیرد و می رود که نیروی کمک بیاورد. وارد اولین سنگر که می شود؛ تنها بیرون می آید! میپرسند: چی شد؟ می گوید: صبر کنید؛ الان درستش میکنم. سنگر بعد و بعدی ها ... خلاصه سلمان کسی را با خود همراه نمیکند. باز آقای کریم پناه میپرسد: چی شد؟!
رفتم توی چادر اول دیدم چهارتا جوون هیجده ساله در حال استراحت هستند. دلم نیامد اینها را وارد این مهلکه کنم چون در این مهلکه امکان دارد؛ شهید شوند. خلاصه می گویند: خود سلمان تک و تنها دوشکا بر شانه بر روی پلیت ها راه میافتد و آنها هم با قایق از بین نیزارها می روند. سلمان پیکرها را بر میدارد و روی بلم میگذارد و بهعقب بر میگرداند. بارزترین خصوصیت سلمان شجاعت بوده است که از او «سلمان ایزدیار» میسازد.سلمان ایزدیاری که مرد لحظههای خطر، ریسک، ایثار و جانفشانی بوده است. در واقع او تکیهگاهی برای لحظههای حساس و سرنوشتساز بوده است.او دلاور بیادعایی بوده که با دلاوری و شجاعتهای فراوانی که داشته و رهاکردن زخارف دنیایی، بیهیچ چشمداشتی به مردم و کشورش خدمت میکرده و در این راه تا پای جان ایستاده است.
- نحوه شهادت این سردار دلیر چگونه بوده است؟
در روز یازدهم تیرماه 1365، در حین عملیات «آزادسازی مهران و کربلای یک» به شهادت میرسد. ایرانیها در طی آن عملیات اسرای زیادی میگیرند و در «منطقه قلاویزان» مهران در حین اینکه اسراء را بهعقب منتقل میکردند؛ یک افسر عراقی به قصد خودکشی وارد میدان مین میشود و زمانی که خودش را سمت میدان مین پرتاب میکند، ( مینها از نوع «وایرمن» بودند و در زمان انفجار مین از سطح زمین بالا میآید و بعد منفجر می شود) بعد از انفجار، ترکشها به اطراف پرتاب می شوند. در آن لحظه سلمان ایزدیار، آقای محمدنژاد و آقای حسنی و چند همرزم دیگر با هم بودند که مورد اصابت ترکشها قرار میگیرند. آقای محمدنژاد ترکش به چشم و بدنش میخورد و در حال حاضر، از جانبازان جنگ تحمیلی هستند و به آقای حسنی هم یک ترکش اصابت میکند و بهپدرم هم یک ترکش به گیجگاهش اصابت میکند و بهشهادت میرسد.
- چگونه میشود از فرماندهای با دلاوری و شجاعت سلمان ایزدیار تقدیر کرد ؟
سیره شهیدسلمان را باید نشر پیدا کند؛ بهگونهای که برای نسل امروز ملموس و قابل درک باشد. نامگذاری خیابان و کوچه خوب است اما سبک زندگی شهداست که درس آموز است. کتابی با موضوع زندگینامه او بهتازگی منتشر شده است. در این کتاب سبکداستانی خوبی انتخاب شدهاست و بهنظر من، این سبک جذابیت لازم را دارد. به عقیده بنده زمان آن رسیده که از کارهای کلیشه ای پرهیز کنیم. نوشتن تیکههای ناب از زندگی شهید تاثیر بیشتری میتواند داشته باشد.
- شما در جایگاه فرزند شهید«ایزدیار» چه وظیفهای را در قبال آن همه جانفشانی و جانبازی پدرتان احساس میکنید ؟
آخرین باری که پدرم از جبهه آمده بود؛ ما را به باغ پدربزرگم سمت ساوجبلاغ برد. خاکریزی مثل خاکریزهای منطقه جنگی آنجا بود. پدرم برای من یک لباس پاسداری تهیه کردهبود و در آنجا تنم بود. من را روی خاکریز گذاشت و از من عکس گرفت. او از همان روزها، دغدغه این را داشت که من راهش را ادامه دهم و در این مسیر قرار بگیرم.
می گویند: زمانی که من بهدنیا آمده بودم؛ پدرم اشک شوق در چشمانش جمع شده بود. به «مجید ایزدیار» میگوید: خدا به من پسری داده است و میخواهم؛ اسم پسرم را «عمار» بگذارم؛ زیرا که در لشکر بیست و هفت رسول الله، گروهان عماری است که خطشکنان این گروهان خیلی دلیر هستند. من تمام تلاشم را کرده ام که از مسیری که سیره او بوده است پایم را کنار نکشم و درهمین مسیر حرکت کنم.
- فکر میکنید اگر او شهید نمیشد در شرایط سخت کنونی جامعه چه برخوردی داشت؟
با روحیاتی که داشته است میدانم تحمل ناملایمات کنونی برایش خیلی سخت بود و از آنجایی که ما میبینیم افرادی مثل شهید سلمان بودند و اکنون در قید حیات هستند. اگر پدر بود قطعاً جز نخبگان جامعه امروز بود.
شهید سلمان منشا خیر بوده و همانطور که می بینیم، هر جایی که حضور مییابد ثمرات و
خیرات فراوانی از او نشات می گیرد و مقام معظم رهبری یک جمله خیلی زیبایی دارد که می
فرمایند: «شهادت مرگی تاجرگونه است یعنی
معاملهای صددرصد سود با خدا ست.»
- از فرازونشیبهای زندگی بدون همراهی پدر برایمان بگویید؟
من شاید گاهی در تنهاییی خودم، از شهادت او ناراحت می شدم و حاضر بودم و هستم که تمام داراییام را بدهم، برای لحظهای دیدار با او حتی در رویا. قطعاً این شرایط برای آنهایی که پدر ندارند سخت است اما به شفاعتشان امیدواریم.
در روزهایی که گذشته، فرازو نشیبهای زیادی پشتسر گذاشتهام که در همه لحظاتش حضور پدر لازم و ضروری بوده اما امروز که خودم پدر سه فرزند هستم، بهروزهای خوب زندگی رسیدم و گشایش های بزرگی در زندگی من اتفاق افتاده است. امروز در حال دفاع از پایان نامه دکتری هستم و در حال حاضر کارمند شرکت فرودگاهها و مدیر یک مجموعه آموزش بازرگانی هستم و در دانشگاه هم تدریس میکنم. من تلاشم را کردهام؛ همانگونه که من به پدرم افتخار میکنم، او هم به من افتخار کند. فرزندان شهدا بهنوبهخود، مسئولیت خاصی بر دوش دارند که باید بهنحواحسن از عهده آن برآید که برازنده این عنوان «فرزند شهیدی» باشند.
- بعد از گذشت بیش ازسه دهه از شهادت شهید سلمان، با شنیدن نام این شهید چه احساسی دارید؟
قطعاً حسی جز غرور و افتخار از اینکه فرزند چینین شهید بزرگی هستم؛ ندارم. هر چی زمان میگذرد شمع وجود شهدا فروزانتر میشود. شهدا شعلهای هستند که خاموش نمیشوند و همیشه جاودانه هستند.
چه بسا «شهید سلمان» اگر زنده بود اینقدر نام و یادش در اذهان نبود که با شهادتش زنده و همیشگی شد. خیلیها بودند که از شهید سلمان بزرگتر و پرآوازه تر بودند چه در دوران جنگ و چه در طول مدت بعد از جنگ اما ما میبینیم که در عین حیات از دور خارج شدند. طلحه و زبیر تا دقیقه نود از یاران رسول الله بودند. خود شمر در صفین شمشیر می زند و جز جانبازان صفین است. اما می بینیم که در عاشورا آن جنایت بزرگ را رقم میزند.
- در مورد مادر بزرگوارتان برایمان صحبت کنید:
اگر بخواهم در مورد نقش همسران شهدا بگویم آنها کسانی هستند که از ابتدا میدانند که با یک شهید ازدواج میکنند و آنها در واقع ازدواجی شهدایی می کنند. همسران شهدا در واقع از همان ابتدا جواب مثبت به یک شهید میدهند. آنها می دانستند که بههرحال، همسرشان شهید میشود. انها در جهاد شهید شریک هستند و همسر شهیدی که فرزند دارد و بعد از شهادت همسرش، هم باید مادر باشد و هم پدر، باری سنگین بر دوش دارد.
با همه این شرایط آنها حاضر شدند که همراه شهید شوند. همسران شهدا جهاد کردند و یکی از این جهادگران مادر من بود. او تلاش کرد که من در جامعه امروز، در جایگاه فرزند «شهید سلمان ایزدیار» بتوانم بهشایستگی حضور داشته باشم. امیدوارم که بتوانم زحماتش را جبران کنم.
فرزندان شهدا بهنوبهخود، مسئولیت خاصی بر دوش دارند که باید بهنحواحسن از عهده آن برآیند که برازنده نام «فرزند شهیدی» باشند.
- سخن پایانی
وقتی که حضرت امام میگوید: «جنگ برای جوانان ما یک دانشگاه بود» این مساله بهایندلیل است که در دوران جنگ جوانان ما به خودباوری و خودسازی رسیدند. تجربه جنگ دوران سازندگی را رقم زد. همدلی و همزبانی دوران دفاع مقدس را رقم زد. اگر باز هم تکرار شود ما از خیلی شبیه خونها و تنگناها بهشرط اتحاد و وحدت در امان خواهیم بود.
سلمان دلاور بی ادعایی بود که با دلاوری و رشادتهای فراوانی که داشت و رها کردن زخارف دنیایی و بیهیچ چشم داشتی برای مردم و کشورش تلاش میکرد و در این راه تا پای جان ایستاد.
گفت وگو از نجمه اباذری