معرفی کتاب «شبیه هیچ کسی» روایتی از زندگی شهید «کریم آخوندی»
نوید شاهد البرز؛ کتاب« شبیه هیچ کسی» که به قلم توانای «اکرم گلبان» و ویراستاری «حمید شاهپوری» به رشته تحریر در آمده است. روایتی داستانی است از زتدگی شهید «کریم آخوندی» است که در بیست و دو فصل تدوین شده است.
این کتاب به همت ستاد کنگره شهدای استان البرز تدوین و از طرف انتشارات سوره مهر در قطع رقعی منتشر شده است.
برشی از متن این کتاب را در ادامه می خوانید:
«... با اینکه بارها و بارها شهادت همسنگرانش را از نزدیک دیده بود، اما دیدن آن صحنهی جانگداز، بدجور دلش را به درد آورد. نمیتوانست بیتفاوت، همرزمانش را توی میدان مین نگاه کند. با صدای بلندی فریاد کشید: «واای...، خدایااا.»
او مدام فریاد میکشید و ضجه زنان، خدا را از اعماق وجودش صدا میزد. روح الله، علی و مسعود با شنیدن صدای کریم، به سرعت خودشان را به بالای تپه رساندند. با دیدن شهدای خفته در خون، چشمهایشان ناخودآگاه خیس شد و اشک، گونههایشان را نوازش کرد. آنها ماموریتشان را که آوردن غنائم جنگی بود، کاملاً فراموش کرده بودند.
کریم به دوستانش نگاهی انداخت و گفت: «باید به قرارگاه خبر بدیم تا بیان جنازهی شهدا رو از اینجا ببرن.»
آنها در حال رفتن بودند، که ناگهان صدای ضعیف و نیمه جانی، توجهشان را جلب کرد.
«آآ...آآب.»
کریم با تعجب به میدان مین نگاهی انداخت. دو تا از دوستان قدیمیاش احمد رحیمی و اکبر میرزایی را شناخت. ابتدا باور نکرد آنچه را که میبیند حقیقت داشته باشد! اما دیگر طاقت نداشت. به طرف میدان مین رفت و فریاد زد: «واای... احمد! صبر کن دارم میآم.»
علی دستش را گرفت و گفت: «داری کجا میری کریم؟ میخوای خودتو به کشتن بدی؟ کمی تحمل کن، الان معبر باز میکنیم.»
مسعود و علی با سرنیزه، تند تند زمین را سیخ زدند و مشغول باز کردن معبر توی میدان مین شدند. به سرعت خودش را به دوستانش رساند. پای چپ احمد از زانو قطع شده و ترکشهای مین، میرزایی را به شدت مجروح کرده بود. او وقتی وضعیت را وخیم دید، فریاد زد: «بچهها سریع برگردین عقب، برانکارد و آمبولانس بیارین... »
شهید«کریم آخوندی» که در نهم شهریور چهل و یک در شهرستان کرج به دنیا آمد. مقطع راهنمایی را در مدرسهی حصار خلج آباد به اتمام رساند. به ورزشهای رزمی مخصوصا کونگ فو و کشتی علاقهی زادی داشت و در باشگاه تختی ثبت نام کرد. با اوج گیری انقلاب همراه دوستانش مبارزاتی را علیه رژیم پهلوی انجام داد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه، با تشویق پسر عموهایش سعید و مسعود به عضویت سپاه درآمد. اولین ماموریتش در گیلانغرب با منافقان بود. در گشتهای جندالله مسئولیت حفظ امنیت شهر و مبارزه با منافقان را به عهده گرفت و قاطعانه با آنها برخورد میکرد، به صورتی که نامش لرزه به اندام تمام الوات و اشرار کرج میانداخت. او در سال شصت و یک ازدواج کرد که ثمرهاش دختری به نام زهرا میباشد. با شروع جنگ حضور مستمر در جبههها داشت و در عملیاتهای مختلفی مثل فتح المبین، عملیات شهیدان رجایی و باهنر، بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر پنج، والفجر هشت و حضور فعال داشت. با اینکه در عملیات شهیدان رجایی و باهنر از ناحیهی دست به شدت مجروح شده و عصب دستش قطع شده بود، اما جبهه را رها نکرده و باز هم حضور داشت. وی سرانجام در والفجر هشت، در عملیات ایذایی که توی منطقهی امالرصاص انجام شد، با خوردن ترکش به سرش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در همان منطقه جا ماند. سرانجام در عملیات تحقیق و تفحص که در شهریور سال هفتاد و هفت انجام شد با یافتن باقی ماندهی پیکر این شهید بزرگوار، مراسم تدفین در شهرستان کرج انجام و در گلزار «امامزاده محمد» به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/